مجلس، قوانین رضاشاه را تصویب میکرد
آزادی بیان در دورهپهلوی مفهومی متفاوت از معنای واقعیاش داشت، بهطوری که مدرنیسم اجباری و سیاستهای فرهنگی سرانجام منجر به بروز شکافها، تعارضات و تنشهایی در جامعه ایران شد. این مسئله در تاریخنگاریهای نویسندگان ایرانی و خارجی هم آمده است که بخشی از آنها را در ادامه میخوانید.
محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب خود (اقتصاد سیاسی ایران) درباره رفتار رضاخان با همسرانش مینویسد: «در جامعهای که مردان، خود ملعبه بیاختیار بیقانونیهای دائمی دولت بودند، آیا نهادن نام آزادی بر این اعمال آزاردهنده زنان (کشف حجاب)، تهوعآور نیست؟ خود شاه نیز با 3همسرش همچون حیوانات خانگی رفتار میکرد.»
سیدحسن تقیزاده، از رهبران جنبش مشروطه درباره انتخابات زمان رضاخان مینویسد: «وقتی که دوره آن مجلس (مجلس ششم) به اتمام رسید و اعلان انتخابات جدید کردند، مداخلات دربار از حد تجاوز کرد. در حقیقت رضاشاه تصمیم قطعی گرفته بود که یک نفر هم از اشخاصی که مطیع او نباشند، انتخاب نشود.»
حسین مکی (نماینده مجلس در زمان پهلوی) در کتاب تاریخ بیست ساله ایران مینویسد: «با کودتای ۳اسفند۱۲۹۹ تمامی روزنامهها توقیف شدند و تنها «روزنامه ایران» بهعنوان ارگان کودتا منتشر میشد. اما با همه تبلیغاتی که راه افتاده بود، برای مطبوعات و برای افکار عمومی، رضاخان بهعنوان شخص اول کودتا یا به تعبیر خودش عامل اصلی کودتا شناخته نمیشد و این مسئله او را عصبانی میکرد؛ فلذا نظمیه اداره سانسور و نظامیان، درگیر همراه کردن اجباری مطبوعات با اهداف رضاخان بودند. در نخستین رویارویی رضاخان با مطرح کردن بحث عامل اصلی کودتا فشار به مطبوعات را آغاز کرد و آنها را عامل تغییر حقایق کودتا خواند. او به مطبوعات هشدار داد که بیشتر بیندیشند.» در بخش دیگری از این کتاب آمده است: «در زمان رضاخان انتخابات مجلس به حدی فرمایشی و افتضاح برگزار میشد که در دوره ششم مجلس، برای آیتالله مدرس حتی یک رأی هم از صندوق بیرون نیامده بود و مدرس هم گفته بود به فرض که مردم به من رأی ندادهاند، پس آن یک رأی که خودم دادم کجاست؟» کریستین دلانوآ، تاریخنویس فرانسوی در کتاب ساواک مینویسد: «در زمان رضاشاه مجلس به هیچوجه نمیتوانست قوانینی مخالف با اراده شاه تصویب کند و هرگاه کسی جرأت میکرد به شاه گوشزد کند که تصمیماتش خلاف قانون است، پاسخ میشنید: قانون را با اوامر من موافق کنید.» ویلیام داگلاس قاضی مشهور دیوانعالی آمریکا به نقل از مردم آن زمان ایران در کتاب سرزمین شگفتانگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی مینویسد: «هنگام انتخابات سربازان با صندوقهای رأی و تعدادی اوراق از پیش نوشته شده به محل رأیگیری میآیند و در رأس اوراق فقط اسم یک نفر نوشته شده و مردم پشت سر هم صف میبندند و آراء از پیشنوشته شده بین افراد تقسیم میشود و آنگاه صف بهترتیب نوبت به طرف جلو حرکت میکند و مردم اوراق را در صندوق میریزند.»
امیرحسین ربیعی، آخرین فرمانده نیروی هوایی شاه در مصاحبهای میگوید: «وقتی وارد اتاق شاه شدم، سلام دادم، تعظیم کردم و دولا شدم. گذاشت تا کفش براق ایتالیاییاش را ببوسم و بعد با لبخندی که بر لب داشت، به من گفت که قصد دارد مرا فرمانده نیروی هوایی کند. باور نمیکردم. اشک شادی در چشمم حلقه بست و بعد به من گفت «آیا میدانی در نیروی هوایی، چند نفر از تو ارشدترند؟»، میدانستم دستکم 5نفر از مربیان و استادان خودم هنوز در نیرو بودند. نام بردم و بعد پرسید: «میدانی چرا تو را انتخاب کردم؟» نمیدانستم. در چشمانم خیره شد و گفت: «برای اینکه تو خر خوبیهستی!»
فرح دیبا در کتاب کهن دیارا مینویسد: «به خاطر دارم که در آغاز سالهای پنجاه زندهرودی، نقاش ایرانی که شهرت بسیار داشت و در آمریکا زندگی میکرد، برای نمایشگاه نقاشیاش به تهران آمده بود. او همانند بسیاری از هنرمندان غربی آن زمان موهای بلندی داشت. تنها به همین بهانه او را در خیابان بازداشت کرده، سرش را تراشیدند!»
اسدالله علم، وزیر دربار شاه در کتاب یادداشتهایش مینویسد: «روزنامه نیویورک تایمز نوشته بود که روشنفکران ایران خواستار تحولات اساسی دراجتماع ایران هستند. شاه فرمودند:«روشنفکر کدام گهی است؟ اینها اشخاصی هستند که هزاران عقده دارند!»
در زمان رضاخان در مجله آینده یکی از شعرهای حافظ سانسور میشود؛ «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای...» به این دلیل که کلمه رضا ممکن است به رضاخان بربخورد، لذا دستور داده بودند به جای کلمه رضا، حسن بگذارند و بنویسند «حسن به داده بده وز جبین گره بگشای...» در «ماهانه نامه نور» هم مطلبی در همین باره به نقل از کتاب عشایر مرکزی ایران، نوشته جواد صفینژاد آمده است: «در زمان رضاخان و بین سالهای1312 تا 1314 داشتن شاهنامه فردوسی در خانه جرم بهحساب میآمد و در دست هرکسی شاهنامه میدیدند اذیت میکردند و به زندان میانداختند، چون با خواندن این کتاب افراد خودشان را در قالب قهرمانان شاهنامه مثل رستم و سهراب و سیاوش میدیدند و دیگر نمیتوانستند ضعیف و توسریخور باشند.»