دامنگیر
محمد سرابی
میگویند خاک دامنگیر است؛ آدم را وابسته میکند؛ آنقدر که ریشه میزند و نمیتواند جدا شود. بزرگراه باید شمالشرقی شهر را به جنوبشرقی وصل میکرد. در این مسیر حجم زیادی از خاک قدیمی تهران کنده و جابهجا شد. محلههای زیادی 2تکه و بعضی خانهها کاملا ناپدید شدند و دیوارهای بتنی بزرگراه، آسفالت و فضای سبز حاشیه، جای آن را گرفت. «بزرگراه» باید از شرق «میدان» و زیر «خیابان» عبور میکرد. در محل تقاطع، مسیرهای چرخشی شیبدار ساخته شده بود. در ضلع جنوبشرقی تقاطع، چند مغازه قرار داشت. بیشتر آنها موقع ساخته شدن بزرگراه تملک و تخریب شدند. 3-2 مغازه در یک تکه زمین مثلثی باقی ماندند. راه آنها از همه طرف بسته شده بود؛ یک طرف خیابان، یک طرف بزرگراه و یک طرف دیگر راه شیبداری که خودروها از سربالایی آن بالا بیایند. یکی از مغازهها تعمیرگاه خودرو بود و یکی میوهفروشی. آخرین مغازههایی که میخواستند تا هر لحظهای که میتوانند، باقی بمانند.
حدود 10سال قبل، بزرگراه برای افتتاح آماده میشد. تعمیرگاه بالاخره خالی کرد و دیوارهای آنرا بهسرعت خراب کردند. میوهفروشی تا آخرین ساعتها باقی ماند. بالاخره اندکی مانده به افتتاح، آن مغازه هم خالی و کاملا صاف شد.
روز بعد از افتتاح، دقیقا در جایی که قبلا میوهفروشی قرار داشت، درست روی نقطهای که تا چند روز قبل وسط مغازه محسوب میشد، مردی ایستاده بود. چند جعبه میوه با یک ترازوی قدیمی در مقابلش قرار داشت. میوهفروش به سرکارش برگشته بود. حالا 10سال از آن موقع گذشته است. ساعت 8 شب است. در جنوبغربی تقاطع بزرگراه و خیابان، یک نفر چند جعبه میوه را از کنار تکه زمین مثلثیشکل برمیدارد و درون مغازهای که همان نزدیکی قرار دارد، میگذارد. جعبهها و ترازوی قدیمی شب تا صبح را توی مغازه میمانند. «حاج علی، اهل کجا هستی؟» «سبزوار» «چند وقت اینجا مغازه داشتی؟» همانطور که خردههای برگ و پوست میوه را جمع میکند و وزنههای چدنی را کنار ترازوی آبیرنگ میچیند، میگوید: «20سال». صاحب مغازه کرکره را پایین میکشد. حاج علی هم میرود تا فردا که بیاید و دوباره روی نقطهای از خاک که زمانی مغازهاش بود و حالا تکهای از حاشیه بزرگراه است، بساط میوهفروشی را برپا کند. 20سال مغازه و 10سال بساط، خیلی زیاد نیست، ولی خاک خیلی دامنگیر است.