• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 2 آذر 1401
کد مطلب : 177892
+
-

پسری با پیژامه راه‌راه

جان بوین

برونو صورتش را در هم کشید. نمی‌دانست درست شنیده است یا نه. « گفتی اسمت چیه؟»
پسرک، طوری که انگار اسمش رایج‌ترین اسم دنیاست، گفت: «شموئل. اسم تو چی بود؟»
برونو گفت: «برونو».
شموئل گفت: «من تا حالا همچین اسمی نشنیده‌ام.»
برونو گفت: «من هم هیچ وقت اسم تو را نشنیده بودم.» برونو در این‌باره فکر کرد و با خود تکرار کرد «شموئل، از آهنگ این اسم خوشم می‌آید. شموئل. وقتی این اسم را می‌گویم انگار صدای باد می‌آید.»
شموئل گفت: «برونو» و سرش را با خوشحالی تکان داد. «بله، من هم اسم تو را دوست دارم. مثل کسی به‌نظر می‌آید که بازو‌هایش را می‌مالد تا گرم شود.»
برونو گفت: «من تا حالا کسی را ندیده‌ام که اسمش شموئل باشد.»
پسرک گفت: «این طرف اسم خیلی‌ها شموئل است، شاید صدها نفر. کاش اسمی داشتم که فقط مال خودم بود.»
برونو گفت: «من هرگز کسی را ندیده‌ام که اسمش برونو باشد. البته به جز خودم. فکر کنم که فقط من یکی برونو‌ام.»
شموئل گفت: «پس خیلی خوش شانسی».


 

این خبر را به اشتراک بگذارید