• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 12 مهر 1401
کد مطلب : 173153
+
-

مرد صورت سنگی

تقویم سالروز
مرد صورت سنگی

باریک اندام بود و نحیف. کلاه حصیری‌اش را معمولا کج روی سر می‌گذاشت و چهره بی‌حالت‌اش روی بدنی سوار شده بود که نه ترس از ارتفاع داشت و نه ترس از سقوط. باستر کیتون-نابغه مطلق سینمای صامت- بیشتر از هر چیز فداکار بود. برای خنده گرفتن از تماشاچی کارهایی می‌کرد که از هیچ دلقک بی‌کله‌ای تا به حال ندیده‌اید. حرکات مرگبارش و صورت تخت‌اش این اطمینان را به ما می‌دهد که قهرمانمان هیچ‌چیز از بلاهایی که بر سرش آمده نمی‌داند. کیتون از آبشارهای عریض و بلند آویزان می‌شد، روی سقف قطارها می‌دوید و پشت سرشان روی ریل، قبل از شلیک گلوله سرش را توی توپ فرو می‌کرد و خانه‌ای سنگی را روی سر خودش خراب می‌کرد؛ کارهایی که هیچ‌کس دیگر به یک قدمی آنها نزدیک نشده است. باستر از بچگی همینطور بود. پدر و مادرش در سیرک کار می‌کردند و باستر کوچک از 5سالگی ستاره نمایش‌شان بود و آن بدن خمیری و نشکن، از همان سن و سال استعداد عجیبش را در اجرای آکروبات‌های نفس‌گیر نشان داد. با تولد سینما، باستر هم وسوسه شد تا بختش را آزمایش کند. به‌خاطر استعداد فوق‌العاده‌اش، تهیه‌کننده‌ها به راحتی پول در اختیارش قرار دادند و از اینجا بود که نابغه‌ای به نام کیتون در سینما‌زاده شد. نبوغ کیتون در اجرای کارهای حیرت‌انگیز، که در سبک کارگردانی آوانگارد کارهایش بود. در حقیقت کیتون تنها کمدینی از دوران صامت است که به کارگردانی اهمیت می‌داد و با آن تماشاگرش را می‌خنداند. کیتون بسیار بیشتر از «چاپلین»پر عشوه و «لوید» کله‌شق به مرزهای هنری سینما نزدیک شد و آنها را گسترش داد.کیتون برعکس آن دو نفر هیچ‌گاه به تماشاگر متوسل نمی‌شد تا دلش را به دست‌آورد و هیچ‌گاه ارزش‌های کارگردانی کارش را به طنازی‌های لحظه‌ای نفروخت. هنگامی که آن خانه در فیلم «یک هفته» نه با قطاری که تماشاگر انتظار دارد، بلکه با قطاری دیگر که در زاویه‌ای دیگر بخار می‌کند، درب و داغان می‌شود، ما باید فقط برای کیتون کارگردان کلاه‌هایمان را به هوا بیندازیم و برای او هورا بکشیم؛ نه برای بازیگر بی‌حالتی که نگاه وق‌زده‌اش را به دوربین دوخته و در میان ویرانه‌های خانه نشسته است. ورود صدا اما، نابغه را له کرد. شوخی‌های بی‌مزه و کلامی ابتدای سینمای ناطق، کیتون را به انزوا برد و تا سال‌های سال محوش کرد. دیگر کسی نمی‌شناختش و به قول خودش راحت در خیابان قدم می‌زد. کیتون داشت در تاریکی مطلق پیر می‌شد تا اینکه چاپلین از او برای بازی در «لایم لایت» (1951) دعوت کرد و او باز هم صامت و سنگی، باستر کیتون شد، دیده شد، تحسین شد و به اوج بازگشت. اما آکروباتیست پیر دیگر نمی‌خواست مرزهای سینما را گسترش دهد، «ترجیح می‌داد کنار پنجره‌اش پیپ بکشد و به عبور قطارها نگاه کند».
همین شد که تا سال 1965هیچ‌کس دیگر ندیدش؛ سالی که در آن فیلم‌هایش را در دانشگاه‌ها درس می‌دادند؛ سالی که در آن بکت بزرگ هم فیلم کوتاهی ساخت به نام او؛ سالی که جشنواره ونیز به خاطرش به‌پا‌خاست و 70سالگی‌اش را جشن گرفت و سالی که مرد صورت سنـگی مُرد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید