
فتنه اعتقادی و بازگشت به جاهلیت
تحلیلی تاریخی-کلامی از جایگاه «قیام» و «تقیه» در سیره ائمهاطهار

محمدصادق حیدری _ روزنامه نگار
درباره «قیام» امامحسین(ع) و علت تفاوت آن با «تقیه» دیگر ائمهمعصومین(ع) در برخورد با حکومتهای غاصب و جائر مطالب و تحلیلهای بسیاری مطرح شده است. در واقع یک سؤال اصلی وجود دارد و آن سؤال این است که چرا وقتی امامحسین(ع) بین شهادت و بیعت با خلیفه جور مخیر شد، بیعت را به هیچ عنوان نپذیرفت، اما بقیه ائمهمعصومین(ع) وقتی بین بیعت و شهادت مخیر شدندطور دیگری عمل کردند. نوشتار پیشرو یکی از پاسخهای متداول را موردنقد و بررسی قرار داده و سپس پاسخ موردنظر خود را به همراه شواهدی عرضه میکند.
برای پاسخ به سؤال مطرح شده، معمولا چنین جواب داده میشود که یزید بهعنوان جانشین پیامبر خدا، نخستین خلیفهای بود که بهصورت رسمی و علنی کبائر و محارم را انجام میداد؛ مانند شرابخواری، زنبارگی، قمار و... .
اولین مشکل این پاسخ این است که با این تحلیل، نسبت به عملکرد بقیه ائمهمعصومین(ع) ـ نعوذ بالله ـ شبهه ایجاد میشود؛ زیرا بقیه خلفای اموی، خلفای مروانی و خلفای عباسی همگی اهل ارتکاب همین محرمات و بعضا با شدت بسیار بالاتر بودند. چون هرچه زمان جلوتر میرفت قدرت این خلفا بیشتر میشد و سرزمینهای بیشتری را تصرف میکردند و با تجربیات جدیدتری از دنیای لهوولعب آشنا میشدند و آنها را در دربار خلافت، مهندسی معکوس میکردند. لذا خیلی عمیقتر و همهجانبهتر مشغول اینگونه محرمات میشدند؛ بهعنوان نمونه، منصب «غنا» در دربار این خلفا ایجاد شده بود. یا فلان خلیفه مروانی فقط به نوشیدن خمر نمیپرداخت بلکه استخری از شراب فراهم کرده و در آن شنا میکرد یا داستان معروفی درباره حضرت امامهادی(ع) در دربار متوکل نقل شده که درحالی که مشغول نوشیدن علنی خمر و شراب بود، امام دهم را وارد دربار کرد. بنابراین محرمات بزرگی در زمان بقیه خلفا بهصورت علنی و عمیقتری انجام میگرفت. لذا این اشکال بهوجود میآید: با توجه به این همه فسق و فجور که بسیار گستردهتر از زمان امامحسین(ع) بود، چرا دیگر ائمه معصومین(ع) در مقابل این خلفا، قیام نکردند و حتی بالاجبار با آنها بیعت کردند؟!
خطر اعتقادی
در پاسخ به این سؤال باید گفت: دلیل عدمپذیرش بیعت توسط امامحسین(ع) و قبول شهادت و اسارت اهلبیت خود، بهوجودآمدن خطری اعتقادی برای اسلام و مسلمین بود. البته وقتی خطر اعتقادی بیان میشود ممکن است ذهنها منصرف به بحثهای کلامی و عقلی و رد و اثباتهای فکری و ذهنی شود اما اینگونه نیست بلکه اعتقادات علاوه بر اینکه یک شکل ذهنی دارد، یک تجسم خارجی یا بهعبارت دیگر یک انعکاس عینی و عملی نیز دارد. لذا میتوان گفت اعتقادات یک «مکتب» درست میکند و دارای لوازم عملیای است که تمایز خود را با دیگر مکاتب مشخص میکند و همچنین از منحل شدن در دیگر مکاتب جلوگیری میکند؛ زیرا مکتبی که مدعی سعادت بشر است باید مرز خود را با دیگر مکاتب مشخص و حفظ کند و نباید با آنها درآمیختگی پیدا کند و تأثیر بپذیرد. در این صورت برتری مکتب دیگر را که از آن تأثیر پذیرفته، قبول کرده است.
بازگشت به جاهلیت
بر این اساس، حضرت اباعبدالله(ع) بهعلت جلوگیری از خطر اعتقادی بزرگ، دست به قیام زدند؛ آن خطر اعتقادی بزرگ این بود که یزید برخلاف همه اسلاف خود و دیگر خلفایی که بعد از او به خلافت رسیدند، تصمیم داشت که جامعه و حاکمیت اسلامی را به کفر علنی و بتپرستی آشکار برگرداند؛ یعنی درصدد نابودی تمام زحمتهای نبیاکرم(ص) و همه انبیاء الهی بود و میخواست تاریخ را به عقب بازگرداند. از اوصاف نبیاکرم(ص) که در زیارات آمده، این است: «الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل»؛ یعنی نبیاکرم(ص) پایاندهنده ماقبل خود و آغازکننده و گشایشدهنده دوره جدید و یک آینده نوین هستند.
در واقع یکی از احتمالات در تفسیر این توصیف پیامبر، این نکته است که قبل از بعثت نبیاکرم(ص) مسئله بتپرستی در عالم رواج داشت و توحید در خطر و انزوا و فشار بود و با قیام و بعثت نبیاکرم(ص) امنیت برای کلمه توحید ـ اول در سطح حجاز و بعد در سطح منطقه و جهانی ـ فراهم آمد و یزید میخواست این دستاورد مهم و ارزشمند را که حاصل مجاهدت انبیاءالهی و مدیریت خداوند متعال نسبت به تاریخ بود، از بین ببرد و به دوران «جاهلیت اولی» برگرداند. پس در این وضعیت، دیگر تقیه معنایی ندارد.
تمایز یزید با سایر خلفا
بقیه خلفا با اینکه طبق اعتقادات شیعه، غاصب و جائر بوده و از سنت پیامبر(ص) فاصله بزرگی گرفته بودند و مرتکب فحشا و محرمات میشدند اما این مرز اعتقادی بین اسلام و کفر، این تمایز مکتبی و این تفاوت مرام و ایده را حفظ میکردند و در ظاهر به توحید و نبوت احترام میگذاشتند و حتی برای آن هزینه کرده و از توحید دفاع میکردند؛ یعنی در دفاع از دارالاسلام، با مشرکین میجنگیدند و هزینههای مسجدسازی و ترویج و برپایی نماز، حج و... را پرداخت میکردند اما یزید تصمیم گرفته بود امت و حکومت اسلامی را به کفر علنی و دوران بتپرستی آشکار برگرداند تا انتقام اجداد خود را بگیرد. یکی از مظاهر این تصمیم پلید یزید، اشعار کثیفی بود که در مجلس شام خواند:
«لعِبَتْ هاشمُ بالملک فلا خبرٌ جاءَ ولاوحی نَزَلْ...»: بنی هاشم بازی قدرت به راه انداختند و اساسا خبری از وحی نبود و من انتقام جنگ بدر را گرفتم.
مگر جنگ بدر چه جنگی بود؟ نخستین درگیری نظامی بین اسلام و کفر بود. حال یزید (بهعنوان خلیفه مسلمین) شعر میخواند که ای اجداد کافر من! ما انتقام شما را گرفتیم. پس مسئله اصلی بازگشت به بتپرستی جلی و کفر آشکار بود. لذا ابتدا در مدینه با ارسال نخستین نامه، حضرت را به قتل تهدید کرد و حضرت برای حفظ جان خود از مدینه خارج شد و هیچکس در دنیای اسلام صدایش بلند نشد! حضرت در مکه چند ماه پناه گرفتند اما هیچکس به دفاع از ایشان برنخاست.
لذا اینکه حضرت فرمودند: «علی الاسلام السلام، اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید؛ باید با اسلام خداحافظی کرد اگر کسی مثل یزید حاکم امت اسلامی شود»، منظور حضرت از اسلام، اسلام ناب محمدی و اهلبیت(ع) نبود، بلکه باید از اسلام با قرائت شیخین (خلیفه اول و دوم) خداحافظی کرد. زیرا با اسلام ناب و اسلام اهلبیت(ع) در زمان غصب خلافت خداحافظی شده بود و در آن دوران کسی بهدنبال اهلبیت(ع) نبود و شاید به همین علت است که کمترین روایات از امامحسن(ع) و امامحسین(ع) بهدست ما رسیده است؛ یعنی حتی این بزرگواران، مرجعیت علمی نیز نداشتند.
لذا یزید بهدنبال حذف اسلام با قرائت شیخین ـ با ظواهر توحید و نبوت ـ بود و اگر رسما و علنا محرمات و کبائر را انجام میداد و تلاش میکرد تقدسهای معنوی جامعه ـ که خلفا با تکیه به آنها بر مسند خلافت نشسته بودند ـ از بین ببرد، برای این هدف بود که پوسته نفاق را بردارد تا مانعی برای اطلاق شهوات کفرآمیزش نباشد.
قدرت قبیله
البته با توجه به محاسبات قدرت مادی، زیاد هم اشتباه نمیکرد. در توضیح این امر باید گفت: منشأ قدرت و تکیه گاه امر سیاست در اعراب جاهلی، قبل از بعثت نبیاکرم(ص) مسئله قبیله، عشیره، نژاد و خاندان بود اما این فرهنگ مدیریتی جاهلیت، توسط نبیاکرم(ص) شکسته شد و از بین رفت. لذا هیچکدام از خلفای قبل از معاویه جرأت نکردند فرزندان خود را بهعنوان خلیفه معرفی کنند. زیرا مورد اعتراض مسلمانان قرار میگرفتند که «مگر قبیله بازی است! این قبیلهگری را پیامبر به هم زده است.» در همان زمان قبیلهگرایی جاهلیت عرب، قویترین قبیله، قبیله قریش و در بین قبیله قریش، بنیامیه از قویترینها بود. لذا بزرگترین دشمن پیامبر در به هم زدن قبیلهمحوری، قبیله قریش بود؛ چراکه میدانستند پیامبر بزرگترین تکیهگاه قدرت را از قبیلهمحوری دنیاپرستانه به سمت قدرت الهی و ایمان به خدای متعال تغییر میدهد. به همین دلیل با پیامبر(ص) به جنگ برخاستند و شدیدترین واکنشها را قبیله قریش نشان دادند. نتیجه این کار بزرگ پیامبر(ص) این شد که تا 50سال بعد، کسی جرأت نکرد فرزندان خود را با فرهنگ قبیلهگرایی به قدرت برساند.
اما نخستین کسی که این کار را انجام داد معاویه بود که مورداعتراض خواص و اصحاب قرار گرفت. به او گفتند: «تو سلطنت به راه انداختهای و میخواهی فرهنگ ایران و روم ـ که سلطنت را مورثی میکنند ـ را وارد سنت پیامبر کنی». لذا نخستین شخص که دست به چنین کاری زد معاویه بود که برای فرزند خود در زمان حیات خود بیعت گرفت و فضای سلطنت موروثی را به راه انداخت. این در ادبیات اهل سنت نیز معروف است که معاویه خلافت را به سلطنت تبدیل کرد. حتی وقتی دست به چنین کاری زد هم امامحسن(ع) و امامحسین(ع) و هم عبداللهبنابیبکر (پسر ابابکر) و هم پسر عمر یعنی فرزندان همه بزرگان اسلام با او مخالفت کردند و با توجه به آشکار بودن انحراف، ولایت عهدی یزید را در زمان معاویه قبول نکردند اما وقتی این کار در بین عموم انجام گرفت و سلطنت به شکل موروثی به تثبیت رسید و فضای قدرت توحیدی و الهی کاملا ضربه خورد و حکومت و روابط سیاسی، به قبیله محوری و شکل قبل برگشت، بسیار طبیعی است که قویترین قبیله دوران جاهلیت (بنیامیه) دوباره در مسند قدرت بنشیند. وقتی جامعه نسبت به وضعیت سیاسی ماقبل بعثت پذیرش داشته باشد و با توجه به مضمحل شدن آن چیزی که جامعه نبوی براساس آن شکل گرفته بود، شرایط برای انکار وحی و بازگشت به دوران جاهلیت بسیار مهیا بهنظر میرسد. لذا حسب محاسبات قدرت مادی، میتوان گفت محاسبات یزید، بیربط و نامتناسب نبود.
عدمشرط تأثیر در قیام امامحسینع
وقتی میخواهد جامعه اسلامی به کفر جلی برگردد، دیگر قیام ائمهاطهار(ع) مشروط به عِده و عُده نیست. درحالیکه اگر منظور حضرت از امر به معروف و نهی از منکر، حلال و حرام و احکام فقهی میبود، این واجب، مشروط به «تأثیر» است و حضرت میدانست کسی همراهشان نمیشود لذا «تأثیر» نخواهد داشت. اما اگر منظور از معروف، اصل توحید باشد و منظور از منکر، کفر و جاهلیت باشد، دیگر این واجب، مشروط به عِده و عُده و تأثیر وهلهای نیست. لذا حضرت از همان ابتدا متوجه این هدف پلید یزید شد و بیعت با او را نپذیرفت و برای افشای این هدف یزید، مدام بیان کرد که من در معرض خطر مرگ هستم؛ یعنی یزید میخواهد حافظ فرهنگ بعثت را از بین ببرد و وقتی تجسم فرهنگ بعثت از بین برود فرهنگ جاهلی جایگزین خواهد شد.
نکته دیگر در تأیید این هدف پلید یزید این است که فضای شام (که پایتخت ناصبیگری و مرکز سبّ اهلبیت(ع) بود) توسط حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به نفع امامحسین(ع) منقلب شد تا جایی که یزید مجبور به عذرخواهی شد و اهلبیت(ع) را با احترام به مدینه بازگرداند و همه تقصیر را به گردن عبیدالله بیندازد. لذا این سؤال بسیار مهم مطرح است: در شرایطی که به ظاهر، امامحسین(ع) شکست خورده و اهلبیت(ع) به اسارت گرفته شدهاند، یک عده زن و بچه اسیر در مقابل فاتح جنگ و در مرکز همه بغضها و کینهها به اهلبیت(ع)، چگونه میتوانند فضا را 180درجه تغییر دهند و یزید را مجبور به عذرخواهی و بازگرداندن اسرا با احترام به شهر مدینه کنند؟! بهنظر میرسد پاسخ این است حضرت سیدالساجدین(ع) و حضرت زینب(س) روی حساسیتهای ناصبیها نسبت به توحید و نبوت دست گذاشتند و به آنها اثبات کردند که یزید ضدتوحید و نبوت عمل کرده و میخواهد بساط توحید و نبوتی را برچیند که شما برای آن با امپراتوری روم در حال جنگ هستید و برای آن کشته میدهید.
پس موضوع اصلی عاشورا، بحث حفاظت از اسلام در برابر کفر است. بهعبارت دیگر بازگشت کفر جلی و بتپرستی و تسلط آن بر اسلام و از بین رفتن مجاهدتها و تلاشهای انبیای الهی و نبی اکرم(ص) بهعنوان الخاتم لما سبق و الفاتح لمستقبل، «تقیهبردار» نیست و نباید امت اسلامی به عقب و دوران جاهلیت برگردد.