
خداحافظ سردار
نگاهی کوتاه به زندگی و خاطرات شهید سیدهاشم درچهای

زهرا راد؛ روزنامهنگار
چندی پیش سردار «سید هاشم درچهای» از فرماندهان، جانبازان و آزادگان دفاعمقدس که نشان «فتح» را نیز از دستان فرماندهی معظم کل قوا دریافت کرده بود، در ۷۰ سالگی آسمانی شد و به همرزمان شهید خود پیوست. انتشار این خبر کوتاه کافی بود تا سیل پیامهای تسلیت از سوی همرزمانش و آزادگانی که چندین سال با او در یک اردوگاه زندگی میکردند منتشر شود. درچهای، رزمندهای شجاع و آزادهای صبور بود که خاطرات بسیاری از عملیات آزادسازی خرمشهر و دوران اسارت در اردوگاههای عراق داشت. در این گزارش نگاهی کوتاه به زندگی و خاطرات او از دوران اسارت انداختهایم.
شهید هاشم درچهای، فروردین سال۱۳۳۱ در شهر مشهد متولد شد. پدرش پسرعموی شهید نواب صفوی بنیانگذار فدائیان اسلام و مادرش نوه مرحوم آیتالله سبزواری بود. او دوران کودکی خود را در سختی گذراند؛ بهطوری که در اینباره گفته است: «شبها با یک تکه نان خشک خودمان را سیر میکردیم. زمستانها بهخاطر نداشتن سوخت، سرمای سختی میخوردیم و تابستانها گرمازده میشدیم.» درچهای از نخستین رزمندگان خراسانی بود که به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و به مقابله با ارتش بعث عراق پرداخت. او در عملیات «طریقالقدس» به درجه جانبازی نایل آمد. شهید درچهای پس از نقشآفرینی در عملیات آزادسازی خرمشهر، جانشین فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) شد و تیر سال۱۳۶۱ در عملیات رمضان به اسارت نیروهای بعثی درآمد. شهید درچهای بهمدت 3سال مشاور رهبری اردوگاه ۲هزار نفری موصل ۴ بود و بهعنوان رهبری رسمی و مخفی توسط بعثیها شناخته میشد. برقراری ارتباط محرمانه و سری با معاونت چهاردهم وزارت اطلاعات ایران از عراق با هماهنگی مرحوم حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی، از دیگر اقدامات او در دوران اسارت بود.
خاطره ملی همه آزادگان
سردار سیدهاشم درچهای، جانباز و آزاده و از فرماندهان دوران دفاعمقدس، با حضور در برنامه شب خاطره که از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزه هنری برگزار شدهبود، خاطراتی از سالهای اسارت و ساعت سکوت در آسایشگاه اسیران و خودشناسی آنان را تعریف کرده بود. او بهدلیل شباهت خاطرات سالهای ابتدای اسارت، از این خاطرات بهعنوان «خاطره ملی» یاد کرده و گفته بود: «ماههای اول اسارت کارمان این بود که از همدیگر خبر میگرفتیم، از همرزمان و اینکه به چه اردوگاهی منتقل شدهاند. بعد از یکی ،2ماه، صحبتهای اسرا با همدیگر پیرامون خاطراتشان از دوران کودکی، تحصیل و جبهه و... بود. اسرا آنقدر این خاطرات را برای همدیگر تعریف میکردند که دیگر چیزی برای گفتن باقی نمیماند. گاهی به تکرار میرسید و البته خستهکننده میشد.»
شهید درچهای در ادامه خاطراتش برای عبور از سختیها برای رسیدن به آرامش و مقایسه آن با حال و روز اسرایی که در اردوگاه عراق اسیر بودند توصیف جالبی را بهکار برده بود: «آب را که سر کوه بریزی راه خود را به پایین باز میکند تا به دریا وصل شود. از موانع و سنگهای سر راهش میگذرد، تکهتکه میشود، اما به راه خود ادامه میدهد. حتی اگر بخار هم شود، سرانجام در میان موجهای دریا به آرامش خواهد رسید. برادرانی که در اردوگاه اسیر شده بودند خیلی زود راهشان را پیدا کردند. بعد از 5یا 6ماه شروع به نامهنگاری میکردند و نخستین چیزی که در نامهها مینوشتند صورت بدهیهای احتمالیشان بود و حلالیت خواستن از پدر و مادر و دوست و فامیل. روزهای اردوگاه با انس با قرآن میگذشت و چه خوش بود روزی که بر سر نوبت در اختیار داشتن قرآن میان اسرا دعوا شد. همان روز گفتم خدایا شکر که دعوای ما بر سر داشتن قرآن بود. قرائت قرآن و حفظ قرآن موجب شد تا در اردوگاهی که من قریب 5سال بودم، حدود 100نفر حافظ قرآن شوند. زیر آن همه فشارهای روحی، چه آرامشی نصیب ما میشد با قرائت قرآن... آنجا برایمان قرارگاه قرب بود، آرامش بعد از دعا و نیایش را میشد از چهره آرام هماردوگاهیهایمان به وضوح دید.»
ساعت سکوت در آسایشگاه
روزهای پیدرپی و ساعتهای طولانی با همبودن در فضایی مانند اردوگاه موجب شد تا مرحوم حاجآقا ابوترابی پیشنهای ارائه دهد که به بالابردن روحیه معنوی اسرا کمک کرد. شهید درچهای در ادامه خاطراتش از پیشنهاد مرحوم ابوترابی بهعنوان ساعت سکوت در اردوگاه یاد کردهاست: «حاجآقا ابوترابی گفت که اینجا هیچکس ساعتی برای خودش و تنهاییاش ندارد. او پیشنهاد کرد تا یک ساعت بعد از اذان مغرب و نماز، هیچکس به دیگری رجوع نکند، هر کس خودش باشد و خودش... .» همه ما قبول کردیم. بعد از آن، ساعت سکوت برای ما آرامش بیشتری بهدنبال آورد. درخلوت خودمان دعا و نیایش میخواندیم. این یک ساعت خیلی زیبا بود و هر چه از آن بگویم نمیتوانم آن فضا را توصیف کنم. هر زمان خودت را پیدا کنی به اصل خودت برمیگردیی.... و ما بهخودشناسی رسیده بودیم.»
دل ماند و هوای سنگر و فرمانده
بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس روایتی از زندگی شهید سیدهاشم درچهای را در کتابی با عنوان «دل ماند و هوای سنگر و فرمانده» به چاپ رساندهاست. این خاطرات که در جلد هجدهم از مجموعه «فاتحان خرمشهر» به چاپ رسیده، خاطرات بازنویسیشده از زبان سیدهاشم درچهای از آزادسازی خرمشهر در جنگ تحمیلی است. آزادسازی خرمشهر پس از 34روز مقاومت مردمی در برابر دشمن و بعد از 575روز اشغال، طی عملیاتی 25روزه، با عنوان عملیات بیتالمقدس در سوم خرداد ماه1361صورت گرفت و شهید درچهای در این عملیات حضور داشت. در پایان این کتاب، تصاویری از هاشم درچهای ضمیمه شدهاست.