• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
چهار شنبه 19 مرداد 1401
کد مطلب : 168031
+
-

داستان توفان و کودکان ناهمگون

نگاهی به فیلم «زمزمه‌های گمشده در دوردست»

یادداشت
داستان توفان و کودکان ناهمگون

علیرضا نراقی - روزنامه‌نگار

 «زمزمه‌های گمشده در دوردست» ساخته منصور فروزش مستندی است که از همان نمای افتتاحیه تکلیف خود را در این ساحت با مخاطب روشن می‌کند. موضوع فیلم آنقدر اهمیت دارد که از همان تصاویر و میان‌نویس‌ ابتدایی ما در فضای فیلم قرار می‌گیریم. در سال‌های اخیر مهاجرت غیرقانونی و پناهجویی یکی از چالش‌های اساسی جهان بوده است که ابعاد مختلفی از چالش‌های سیاسی در نظام بین‌الملل، توزیع ثروت و مناقشات بومی، اقتصادی، سیاسی و محیط‌زیستی را در برگرفته است.  مهاجرت در اساس یکی از گزینه‌های دیرین انسان برای تغییر شرایط و دستیابی به زندگی بهتر و مناسب‌تر بوده است. گریز ازیک سرزمین برای شروع یک زندگی تازه، با هر انگیزه و الزامی آنقدر در تاریخ بشر تکرار شده و شبکه زیستی و ارتباطی انسان را از خود متأثر ساخته است که بیشتر به نوعی آیین می‌ماند. حتی در متون و سنن دینی مهاجرت یکی از راه‌های توصیه شده برای کم کردن رنج و ادامه حیات است. از دیگر سو رشد و توسعه جوامع انسانی به شکلی که امروز با آن مواجه هستیم، حاصل همین مهاجرت‌ها و اختلاط‌های نژادی و ملی حاصل از آن است. هرگونه کوچی با ویرانی و ساخت همزمان همراه است. گذشته ویران و دور شده و جهان و مواجهه‌ای تازه ساخته و ظاهر می‌شود. جاکن شدن و مهاجرت درست مثل مرگ و باززایی است؛ بحرانی است وجودی که زمینه عادی و آشنای زندگی را از بین می‌برد و این بدان معناست که شناخته‌شدگی و هویت انسان که در مواجهه با دیگری معنا پیدا می‌کند از بین می‌رود. پس جاکن شدن به‌معنای تهی شدن است و در شرایط تازه این هویت ویران شده باید خود را بازیابی و بازسازی کند. با این اوصاف بدیهی است که بحران هویت یکی از عوارض اصلی مهاجرت است. در این میان مستند «زمزمه‌های گمشده در دوردست» به مهاجرت غیرقانونی می‌پردازد که این هویت باختگی و بازیابی مجدد در آن مسئله‌ای مشدد است و به نفی منزلت انسانی گره می‌خورد. گذر از راه‌های ناامن، قمار بر سر جان و مال، زندگی در کمپ گروهی، آوارگی، سپردن امنیت خود به قاچاقچیان انسان و... همه عواملی است که در کنار مسائل ذاتی جاکن شدن، منزلت فردی را نفی و نابود می‌کند. پناهجوی غیرقانونی دست به انکار و ویرانی خود می‌زند تا بتواند گریز را محقق و در شرایطی تازه خود را دوباره متولد کند. اما توفان این گریز، کودکانی ناهمگون می‌زاید. دوربین فروزش در معرفی جغرافیا و موقعیت پناهجویان در کمپ، این منزلت باختگی و تحقیر بنیادین را بدون قضاوت و در بافت واقعی خود تصویر می‌کند. خط ناامیدی در نگاه و کلمات آدم‌های فیلم جاری است؛ گویی که آوارگی از سرگذشت به سرنوشت این پناهجویان بدل شده است.
فیلمساز در «زمزمه‌های گمشده در دوردست» 2کار اصلی را به ثمر ‌رسانده است؛ یکی اینکه بی‌قضاوت به آدم‌ها و موضوع نزدیک شده و دیگر آنکه این نزدیکی را در اندازه نگه داشته است. با اینکه فیلمساز از سوژه‌های انسانی خود می‌پرسد چرا تن به مهاجرت غیرقانونی داده‌اند و آیا پشیمان هستند یا خیر، اما هیچ‌گاه از این سؤال به سمت قضاوت آنها حرکت نمی‌کند؛ چراکه تلاش برای قضاوت، خود نوعی تحقیر شرایط سوژه‌های فیلم است و این دقیقاً آن چیزی است که فیلم باید از آن اجتناب و به‌جای آن منزلت ذاتی نادیده گرفته شده را تصویر کند و این موفقیت بزرگ این مستند است؛ یادآوری منزلت. زاویه دید فیلم به‌درستی در ساحت مشاهده باقی می‌ماند و در مواجهه با سوژه‌ای با این هجم از اهمیت و درام ذاتی، هرگونه مواجهه در ساختار سینمای مستند نوعی کنشگری هم هست. پس مستند فروزش در عین مشاهده‌گر بودن و پایبندی به جایگاه و اصول آن، منفعل نیست، بلکه نفس قاب گرفتن از این واقعیت با ساختار اتخاذ شده در فیلم، خود نوعی کنشگری است. نکته دیگر فاصله‌ای است که دوربین با سوژه‌های خود حفظ می‌کند. به جز موارد معدودی که در فیلم خوش نشسته است، با هوشمندی احساسات‌گرایی فردمحور رخ نمی‌دهد. آدم‌ها در موقعیت و با توجه به یک مسئله همگانی و جمعی تصویر می‌شوند. تصویر گویا و دقیق است و به آدم‌ها به اندازه آن طرح کلی که بازنمایی و آگاهی‌بخشی در باب مهاجرت غیرقانونی است نزدیک می‌شود؛ برای همین به‌جای تجربه جزئی افراد، موقعیت و یک رفتار انسانی در زمینه اجتماعی خود است که اهمیت پیدا می‌کند.  واقعیتی که فیلم نمایش می‌دهد به‌شدت تلخ و اثرگذار است، اما فیلمساز به جای غلظت بخشیدن به تراژدی، این تلخی و فضای سرد و دلگیر را به شکلی بصری در فیلم بازتاب داده است. بافت تصویری گرفته و سرد فیلم باعث شده که تصاویر حتی در روز و زیر نور آفتاب هم به سمت تیرگی حرکت کنند و شبی بی‌پایان را بسازند. سرما نیز اینجا نقشی اساسی ایفا می‌کند و باعث می‌شود حس آسیب‌پذیری و بی‌پناهی در فضای فیلم بیشتر خود را نشان دهد؛ به همین دلیل تأکید بصری فیلم بر چشم‌اندازهای برفی کمک بسیاری به ارتباط حسی اثر کرده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید