سیدمحمدرضا واحدی - کارشناس فرهنگی
برای آنکه در طرفداری از اهلبیت پیامبر صلیالله علیه و آله متهم به تعصب نشویم، بد نیست نگاهی بروندینی به ریشههای واقعه عاشورا داشته باشیم و طرفین ماجرا را در لابهلای تاریخ قضاوت کنیم. با صرفنظر از اعتقادات دینی و گرایشهای مذهبی، هرچه تاریخ را ورق میزنیم 2خاندان بنیهاشم و بنیامیه را که عموزادههای هم هستند در 2سوی قداست و پاکی و رذالت و ناپاکی میبینیم که هرگز با یکدیگر تفاهم و آشتی نداشتهاند. در تأیید این مطلب روایتی هم از امام صادق علیهالسلام وجود دارد که فرمود: دشمنی ما بنیهاشم و تبار ابیسفیان فقط سر موضوع خدا بود. ما گفتیم خداوند راست میگوید و تسلیم شدیم اما آنان قول خداوند را نپذیرفتند. ابوسفیان با پیامبر جنگید. معاویه با علیبن ابیطالب درگیر شد و یزید با حسین مبارزه کرد و در آخرالزمان هم سفیانی با قائم آلمحمد خواهد جنگید. این واقعیت از زبان امیرمومنان علیهالسلام نیز در پاسخ به نامه معاویه آمده است: گفتهای فرزند عبدمناف هستید. خب ما هم هستیم؛ با این تفاوت که امیه هرگز در فضیلت و شرافت به پای هاشم نمیرسد و نه حرب (پدر ابوسفیان) مثل عبدالمطلب است و نه ابوسفیان مانند ابوطالب. کسی هم که به فردی غریبه چسبانده شود و فرزند او محسوب گردد، مانند حلالزاده نیست.(نهجالبلاغه نامه17)
این یک واقعیت تاریخی است اما دستهایی پنهان دنبال این بوده که ماهیت این دو شجره را مخفی کند و این نزاعها را خانوادگی بداند و آن را فارغ از دعوا بر سر اخلاق و کرامت انسانی و ظلمستیزی نشان دهد تا دستگاه خلافت را مبری سازند. افسانههایی اسرائیلی وجود دارد که عبدالشمس و هاشم فرزندان عبدمناف دوقلوهای به هم چسبیده بودند که اطبا با جراحی آنان را از هم جدا ساختند. بعد از آن کاهنان پیشگویی کردند که چون بین این دو برادر با خون جداسازی شده تا همیشه بین تبارشان خون و خونریزی جریان دارد. بنابراین در طول تاریخ بین تبار این دو برادر نزاع و درگیری بوده است. علاوه بر ناصوابی این حکایت، عدهای از محققان نهتنها دوقلو بودن آنان را قبول ندارند که حتی در اصل انتساب امیه به عبدالشمس خدشه میکنند و میگویند او بردهای رومی بود که عبدالشمس او را خرید و براساس یک رسم عرب جاهلی، او را فرزند خود خواند.
امیه سرسلسله دودمان اموی بود. در تاریخ آمده است که با عمویش هاشم که سقایت حرم را بهعهده داشت، حسادت ورزید و دشمنی و جدال کرد و بنا بر رسم عرب به منافره نزد حَکمی که مقبول 2طرف بود رفتند تا بینشان داوری کند. در این منافره امیه از سوی حَکم، محکوم شد و طبق قرار قبلی بهعنوان فرد بازنده 100شتر قربانی کرد و بهمدت 10سال از مکه رفت و در شام سکونت گزید. شاید هاشم بهخاطر رفتارهای فسادانگیز او چنین شرطی گذاشت تا او را از مکه براند و آسایش زنان مکه را فراهم آورد؛ چرا که معروف است او فردی بدنام، اهل فحشاء و فساد بود و حتی در شام هم دست از کارهای زشتش برنداشت. به هر حال بنیهاشم حتی قبل از اسلام مظهر مردانگی و فضیلت و نجابت و صداقت و پاکی و حمایت از مظلومان بودند. در زمان جاهلیت درست در زمانی که بنیامیه به گواهی تاریخ در شهوات و التذاذ جنسی، شرابخواری، خوشگذرانی، ستمگری، اشرافیت، تجاوز و فساد غرق بودند، بنیهاشم حلفالفضول را منعقد کرد. حلفالفضول پیمانی مترقی و نمونه کامل آزادگی، پاکی روح و جسم، نزاهت اخلاقی و عدالتخواهی بنیهاشم است. مردی از یمن به بازار مکه آمد و کالایی به عاصبنوائل(پدر عمرو بن عاص) فروخت. عاص در پرداخت بهای آن کوتاهی و امروز و فردا کرد. آن مرد در بازار شعری خواند و از مردم دادخواهی کرد. زبیربن عبدالمطلب، عموی پیامبر با شنیدن موضوع، قسم خورد پیمانی منعقد کند که جلوی تجاوز زورمندان به ضعیفان را بگیرد و اهل مکه را از ستم به غریبهها باز دارد. آنگاه 5قبیله از قبایل قریش ازجمله بنیهاشم و بنیزهره (قبیله آمنه مادر پیامبر) در دارالندوه جمع شدند. البته بنیامیه در این پیمان شرکت نکرد. همپیمانان با هم قرار گذاشتند که داد مظلوم را از ظالم بگیرند و هر ستمدیدهای را حتی اگر غریبه باشد یاریکنند. آنگاه به منزل عبداللهبن جذعان رفتند و پس از سوگند بر این پیمان، بهای کالای مرد زبیدی را از عاصبنوائل گرفتند و به او پرداختند. پیامبر که در آن زمان25ساله و شاهد انعقاد این پیمان بودند و بعدها فرمودند: هرگز ارزش این پیمان را با گلهای از شتران موسرخ عوض نمیکنم.
بنیهاشم و بنیامیه یک رفتارشناسی ساده
در همینه زمینه :