• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 6 مرداد 1401
کد مطلب : 167225
+
-

و هنوز اول عشق است

فردا زاد روز مسعود کیمیایی است هنرمندی که با از پا افتادن میانه ای ندارد

ضیافت
و هنوز اول عشق است

سعید مروتی

نشسته‌ایم ردیفی بغل جوب و دیالوگ تحویل یکدیگر می‌دهیم. هر کس از جایی شروع می‌کند و دیگری باید ادامه‌اش دهد:
«کی زدتت؟ کجا؟» 
 «من بودم حاجی نصرت، رضا پونصد، آره و اینا خیلی بودیم.» 
« داری خودتو میندازی تو هچل» 
«اما تو هم ته دلت این هچلو دوست داری نه؟ خان دایی تو آدمو مایوس می‌کنی... اگه قراره روزگاره که هر کی پیر شد دلش هم کوچیک بشه، خدایا منو هیچ وقت پیرم نکن چون اصلا حوصله‌ا ش رو ندارم.»
«این نظام روزگاره... یعنی این روزگاره دایی. نزنی می زننت. فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟نه ننه سه دفه آفتاب بیوفته لب این دیفال و سه دفه که اذون مغربو بگن، همه یادشون میره ما کی بودیم و واسه چی مردیم، همون جوری که ما یادمون رفته. این دوره زمونه کسی حوصله قصه شنفتن نداره»
«کمر مرد رو هیچی تا نمی‌کنه، جز زن! من بودم و یه طوطی... حالا هم باز منم و یه طوطی، اما دیگه نه اون طوطی و نه من داشی».
« اگه رضایت دادی که دادی اگه ندادی باز همدیگرو می بینیم بالاخره یه جوری میشه دیگه...اونوقت من میمونم و تو یه ضامن دار انقدی»
«تو، جای یه آدم، راه می‌افتادی که یه مسلمونو وادار کنی، برگرده، برای یه یهودی شهادت بده...؟ برا یه جهود ؟! 
- آره! من طرف حقم! چیزی به من حکم نمی‌کنه برا اینکه یهودی هستی طرفت نباشم! آدم باش، یهودی باش! آدم باش، مسلمون باش! آدم باش، هرچی می‌خوای باش...!!» 
چهارده پانزده ساله ایم که سر کوچه در گرمای تابستان در خنکی سایه ساختمانی بلند نشسته‌ایم و دیالوگ مرور می‌کنیم و بعد از معروف‌ها و تکیه کلام‌های مشهور، نوبت به تک جمله‌هایی می‌رسد که باید خیلی کیمیایی باز باشی که یادت بیاید که کجای کدام فیلم بوده و «اگه به مادرش بگه می‌شن ایکی دنه» را ممد الکی کجای «رضاموتوری» می‌گوید. و در نوجوانی من بیشتر از تمام بچه محل‌ها کیمیایی باز هستم. با تمام خامی و نادانستگی مخصوص این سال‌ها و البته همراه با خلوص و عشقی که هنوز بزرگ‌تر نشده‌ام که به آن لک بیفتد. زمان گذشت و از نوجوانی به بهار جوانی رسیدیم و آن عشق غریزی، همراه با آگاهی و شناخت شد و بی‌اعتنا به کنایه‌های مغرضانه راه خودمان را رفتیم. پای چیزی که درست بود ایستادیم. تسلیم نسیم‌های زود گذر نشدیم. برایمان مهم نبود که فحاشی به کیمیایی یکی از الزامات ورود به عالم روشنفکری است؛ که اگر روشنفکری این است گور پدرش...
حالا ماییم و آقای کیمیایی؛ عزیز عزیزانم که هنوز و همیشه هر اثرش شوری می‌افکند و اعلام حضوری است جوانانه و پر از حس و عاطفه و شناخت؛ که در ۸۱سالگی‌اش همچنان خلق می‌کند و همچنان پای قرارش با ما  ایستاده است و به ستیز می‌اندیشد. بی‌پروای هر موج و جریان روزی و بی‌توجه به دشنام‌هایی که ستایشگران تاریکی، بیش از ۵دهه است سر می‌دهند. استاد در روشنایی ایستاده است؛ در صلات ظهر؛ نیمروزی که در آن مردانگی هنوز معتبر است و عشق همچنان پابرجاست‌. و ۸۱سالگی فقط یک عدد است برآمده از سال تولد؛ این تولد مردی است که با از پا افتادن میانه‌ای ندارد و چه خوشبختیم ما که هنوز اول عشق است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید