در آیینه علم چه میبینیم؟
سیدمیثم میرتاجالدینی
نیما یوشیج شعری دارد با نام «انگاسی». حکایت زنی روستایی است که خود را در آینه میبیند و خودش را نمیشناسد. این ابیات موجز، معجزی است در خلق استعارهای دقیق از وضعیت «ما مردم»، آنگاه که سرکی میکشیم به آینه علم. در آن لحظه انعکاس، «ما» آنجا چه میبینیم؟ حقیقت خود را یا برساختی شبهعلمی و البته غیرواقعی از خویش؟
شاید بتوان مدعی شد که همین سؤال به قدر خود تواناست در ساخت راهی به سر منزل تحول در دانشگاه. از اینرو میشود سراغی از تاریخ و پیشینه این سؤال گرفت. آنجا که «ما» شدیم جهان سوم و جهان توسعهیافتگی بهمنظور صدور ارزشهای خود، تصویری از «ما» ساخت و بر این سازه خویش نام Oriental studies و مطالعات شرقشناسی گذاشت. سپس «او»یی شکل گرفت که به جای گذاشتن آینه در برابر دیدگان ما، تابلویی را نشانمان میداد و میگفت:«این شما هستید و شما همین هستید». تابلویی که زبانی خاص داشت و لازم بود از میان «ما» افرادی آن را دوبله و ترجمه کنند تا در ادامه «ما» به ادراکی با واسطه از خویش برسیم. در این ادراک «ما» بربر بودیم و «او» متمدن. سپس همین نگاه استعماری و سلطهجویانه تکثیر شد در چشم بسیاری از روشنفکران ما که از بد حادثه بنا بود «علم بومی» را در دانشگاههای خودمان کشف و تولید کنند. عاقبت هم از آن روشنفکری بیمار و علیل مادرزاد، علمی به ارث رسید که به جای مواجهه مستقیم با واقعیت و سپس کشف و تولید علم بومی، سعی در درونیسازی شناخت و نظریههای عموما غربی داشت که این ادراک استیلاگر را از «ما» ترویج میکرد. توجه افراطی کرسیهای دانشگاهی به این ادراک ساختگی، «ثباتی ادراکی» در ما پدید آورد که شک در آن اصلا و ابدا جایز نبود و کوچکترین تردید، برچسب ایدئولوژیک میخورد و این یک اصل مقدس بود که: ساحت علم باید پیراسته از هرگونه نگاه ایدئولوژیک باشد.
هرچند در همان زمان تابوشکنانی از جنس جلال آلاحمد با اندک دقتی در این تابلو و تصویر کاریکاتوری از «ما»، به تعبیر کارل پوپر «کشف کردند چیزی نابسامان است» اما این دقت و کشف نابسامانی، نیازمند آن بود که بازویی توانا آن را بکشد و امتداد دهد و به تم مشترک تمام اذهان علمی تبدیل کند. در چنین شرایطی میتوانستیم انتظار تولد «مسئله» را بکشیم که تولد «مسئله» لحظهای حیاتی است در «شناخت» و خشت اولی است در بنای علم.
حالا باز به سراغ سؤال برویم. «ما» هنگام سرک کشیدن به آینه علم، چه میبینیم؟ اگر همچنان تصویری است که ادراک ما از خود را کاریکاتوری و غیرواقعی ارائه میکند، بایستی این ثبات ادراکی را درهم شکست که نقطه آغاز تحول است. مسیر درهم شکستن ثبات ادراکی، به تعبیر مرتضی فرهادی از نوسان ادراکی میگذرد. نوسان ادراکی هم نیازمند مواجه کردن دانشجویان و دانشپژوهان است با واقعیتهایی که میتوانند بیواسطه آنها را ادراک کنند. اما بهنظر میرسد به صرف مواجهسازی افراد با واقعیت، نوسان ادراکی و درنتیجه تحول رقم نخواهد خورد. چرا که در این میان همواره فرضیات کلی که گلدنر آنها را فرضیات زمینهای نامیده و دیگران بهنظریههای مستور و فرضیات جهانی از آن یاد کردهاند؛ در ادراک واقعیت نقشی مؤثر ایفا میکنند. اساسا در همین راستا فوکو معتقد بود همواره گفتمانها و اپیستمههایی وجود دارند که متناسب با هر دوره تاریخی، ترکیب خاصی از دانش اجتماعی را طلب میکنند. درنتیجه واقعیت هم به تصرف همان گفتمان غالب درخواهد آمد و در امر مواجهسازی دانشگاهیان با واقعیت، عائدی چشمگیری بهدست نخواهد آمد. با این حساب برای تحول یا شکستن ثبات ادراکی، باید راهی بهسوی ایجاد یک گفتمان جدید یافت؛ گفتمانی منعکسکننده واقعیت «ما مردم». لازمه چنین کار عظیمی که به زبان ساده و در عمل سخت و البته زمانبر است، داشتن تعریفی از انسان عصر جدید است. مراد از عصر جدید هم، جهانی است که پس از انقلاب اسلامی دریچهای از آن به روی جامعه گشوده شد که مختصات ویژه خود را داراست و انسان خود را هم متولد کرده و تربیت میکند. توجه دادن به چنین انسانهایی که علوماجتماعی مدرن، از توصیف و پیشبینی آن عاجز مانده و در تخمین زدن تمایلات و گرایشهای او و درنتیجه رؤیاسازی برایش ناتوان شده؛ نقشی مهم در همسو کردن ارادهها برای ساخت یک گفتمان علمی مبتنی بر واقعیت «ما» دارد. به دیگر سخن وضوح بخشیدن به ناکارآمدی علوم اجتماعی مدرن در راستای تحقق رؤیاهای انسان عصرانقلاب اسلامی، همان گام بلندی است که تحول در دانشگاه را دستیافتنی میکند. لذا در راستای تحولخواهی باید پرسید: «تعریف ما از انسان عصر انقلاب اسلامی چیست؟»