یک روز از اینجا میرویم بیرون
سیدجواد رسولی - کارشناس رسانه
سال ۲۰۱۷ جردن پیل فیلمی ساخت بهنام «برو بیرون» که به شکل غافلگیرکنندهای یک فیلم ترسناک موفق و پرفروش از آب درآمد. داستان از این قرار بود که کریس، پسرسیاهپوست جوان و نامزد سفیدپوستش برای تعطیلات آخر هفته به ویلای پدر و مادر دختر میرفتند تا برای نخستین بار والدین دختر با کریس آشنا شوند. این سفر به مهمانی عجیبی در خانه ویلایی منجر میشود که در آن سفیدپوستهای پولدار و ظاهرا غیرنژادپرست به همراه چند سیاهپوست که رفتارهای غریبی دارند به فیزیک و وضعیت جسمانی کریس علاقه نشان میدهند و اگرچه با او مهربانند اما اوضاع زیاد عادی نیست. با جلو رفتن داستان ما بهتدریج با عمق جنایتی که در این جمع ظاهرا مقبول و متمول و خوش برخورد وجود دارد آشنا میشویم. این افراد پولدار و پیر برای آنکه دوباره جوانی کنند و از شر جسم فرتوت و فرسوده خودشان خلاص شوند سیاهپوستان جوان را فریب میدهند به ویلا میآورند و بعد پدر نامزد کریس که جراح مغز است مغز فرد سفید را در بدن سیاه پوست پیوند میزند.
اگرچه فیلم را بهعنوان یک اثر جذاب در ژانر وحشت بسیار ستودهاند، اما فکر میکنم «برو بیرون» یکی از آن فیلمهایی است که مضمونی دشوار را به شکلی هنرمندانه روایت کرده است. این مضمون دشوار پرده برداشتن از عمق نژادپرستی است که در آمریکا/غرب وجود دارد اما زیر لایههای تعارف و حرفهای خوب پنهان است. جردن پیل با داستانی که برنده اسکار بهترین فیلمنامه هم شد، به شکل نمادین نشانمان میدهد که زیاد نمیشود روی اداهای افراد صاحب پول و ثروت سفید حساب باز کرد. آنها اگرچه ممکن است با نگاه امروزی برابری انسانها و حقوق بشر و بیاهمیت بودن رنگ پوست همراهی نشان دهند و حتی در مباحثات و مناظرات و مقالههای دانشگاهی و روشنفکری به دیدگاههای سنتی نژادپرستانه حمله کنند اما در نهایت همه اینها حرف است. وقتی آنها دچار پیری و مشکلات جسمانی میشوند یا بهعبارت بهتر وقتی پای بحران به میان بیاید، دیگر این حرفها هیچ اهمیتی ندارد. مثل گذشته بیرون میروند و شکار میکنند و برایشان انسان بودن سیاهپوستان کوچکترین ارزشی ندارد.
این روزها و با آغاز جنگ در اوکراین فیلم جردن پیل انگار دارد یکبار دیگر اما این بار با قهرمانهای دیگری بازسازی میشود. حالا دیگر در همه شبکههای خبری انگلیسی زبان و حتی فرانسه و اسپانیایی زبان نظر مجریان و مهمانان و گزارشگرانی را میشنویم که با اشک در چشم و اندوه در صدا از سیل پناهجویان بیگناهی حرف میزنند که «شبیه خود ما هستند». مجری
سی بیاس حتی به رنگ چشم و موی آنها هم اشاره میکند. خبرهای بعدی درباره استقبال از این موج پناهجویان جنگی هجوم مردم در شهرهای مختلف به ایستگاه قطار برای بردن آنها به خانه است.
دولتهای اروپایی اعلام کردهاند با سرعت بالایی ظرف چند روز مسئله اقامت و اجازه کار آنها را حل میکنند. مقایسه این شکل از پوشش جنگ و برخورد با پناهجویان آن را با پدیده مشابه در سال ۲۰۱۳ مقایسه کنید که در آن هیچ کشور اروپایی و حتی شبکه خبری غربی آن را به روی خودش نمیآورد تا وقتی که تصویر جسد پسربچه غرق شده و شدت احساسی آن ورق را برگرداند و باعث شد به موضوع پناهجویان سوری رسیدگی شود. این برخورد دوگانه چیز عجیبی نیست اما دیدن آشکار آن هربار تکاندهنده است. انگار ما غیراروپاییهای غیرسفیدپوست برای همیشه در داستانی ترسناک گرفتار شدهایم. کافی است اندکی از تعادل و آرامش مورد نظر جامعه غربی به هم بخورد تا هر غیرسفیدپوستی در معرض نام فیلم قرار بگیرد: «برو بیرون».