• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
چهار شنبه 4 اسفند 1400
کد مطلب : 154648
+
-

سرگذشت اسرای جنگ جهانی دوم که ایران را بهشت شرق نامیدند

آغوش باز تهران به روی لهستانی‌ها

آغوش باز تهران به روی لهستانی‌ها

بهاره خسروی- الهه کفایتی

«چند ‌تکه نان، پنیر، چند‌دست لباس و پتو همه وسایل مورد نیاز ما بود که مادر با دقت داخل یک چمدان کوچک جا داد. بیشتر از این اجازه برداشتن چیزی را نداشتیم. اگر بارمان حتی به اندازه چند تکه نان و مواد غذایی بیشتر بود، از همان ابتدای کار، در ایست بازرسی سربازها بی‌رحمانه به آن حمله می‌بردند. با همین چمدان همراه مادر در یک نیمه‌شب سرد اواخر سپتامبر 1939 میلادی سفر اسارت ما آغاز شد؛ سفری که کسی از پایان آن خبر نداشت...»  این چند سطر، برگرفته از کتاب «از ورشو تا تهران»، خاطرات مرحوم «هلنا استلماخ»، از اسرای لهستانی، بود‌؛   به همین بهانه با «رضا نیک‌پور»، پسر این بانو، که مدرک کارشناسی ارشد تاریخ دارد و مدیرعامل و از مؤسسان انجمن دوستی ایران و لهستان است، درباره خاطرات مادرش و زندگی اسرای لهستانی در ایران گفت‌وگو کرده‌ایم.   



«ما محکوم بودیم فقط حرکت کنیم. با قطار حمل حیوانات به بندر کراسنودسک، بندری در ترکمنستان و آن سوی دریای خزر، رفتیم. در بندر هم لهستانی‌های آواره زیادی سرگردان دور هم جمع شده بودند و هرکدام برای بقا و رسیدن به زندگی بهتر سعی می‌کرد به نحوی خودش را به کشتی مسافربری برساند که یک‌کشتی باری بسیار کثیف بود. هدف همه فرار از منجلاب موجود بود. خیلی‌ها از قبل برای سوار شدن در کشتی نوبت گرفته بودند. مادرم دستم را گرفت و هردو به داخل کشتی پریدیم و به ایران و بندر انزلی رسیدیم.» نیک‌پور با تعریف این خاطره به روایت مادر مرحومش، سر صحبت را باز می‌کند و از ماجرای تقسیم لهستان در جنگ جهانی دوم می‌گوید: «‌هیلتر که به لهستان حمله می‌کند، طی توافق‌نامه‌ای با شوروی، لهستان را بین خودشان تقسیم می‌کنند. در این تقسیم‌بندی، بخشی از لهستان در اختیار آلمانی‌‌ها قرار می‌گیرد. با این تقسیم‌بندی، روس‌ها شروع به یک تخلیه‌نژادی و قومیتی از لهستانی‌ها می‌کنند. به اجبار، آنها را به اردوگاه‌های کار سیبری در معادن زغال‌سنگ و ساخت جاده منتقل می‌کنند. اکثر این افراد، کارگران بی‌جیره و مواجب و اسیر و زندانی بودند. استالین برای این کار از زنان و مردان و افراد پیر و کودکان لهستانی استفاده می‌کند. مهم‌ترین هدفش از این تصمیم دستچین کردن افراد کم‌خطر در مرزها برای حفاظت از منافعش بود.»

 روزهای تلخ سیبری
نیک‌پور با گریزی به خاطرات مادرش از روزهای تلخ زندگی مرگبار در سیبری تعریف می‌کند: «‌معلم، کشیش، استاد دانشگاه، زن خانه‌دار، کودک، پیر و... همه اسیرانی بودند که با ماشین حمل حیوانات و اثاثیه به بدترین شکل ممکن راهی اردوگاه‌های کار اجباری سیبری می‌شدند و چه روزهای تلخی را در کنار هم تجربه می‌کردند. سرمای کشنده سیبری برای جان گرفتن از هر کسی کافی بود و در این میان کار با اعمال شاقه هم به آن اضافه می‌شد. آدم‌های کیلویی سوار واگن‌های بی‌در و پنجره قطار‌هایی می‌شدند که حتی برای دستشویی رفتن هم در آنها باز نمی‌شد. این تصاویر وحشتناک است، همین‌طور ماجرای زن بیچاره‌ای که پس از زایمان دردل این واگن‌های سیاه و تاریک، از ترس آینده نامعلوم، نوزاد تازه متولد شده‌اش را در میان برف‌های سیبری رها‌ کرد.»

 سکونت در محله منوچهری
به گفته نیک‌پور، جمعیت زیادی در اتاق‌های کوچک اردوگاه‌های سیبری شب را به صبح می‌رساندند و در این میان افراد زیادی در سرما، بی‌نام و نشان جان می‌دادند و در سرشماری روز بعد فقط اعداد بود که کوچک‌تر می‌شد؛ همین و بس. هیچ خبری از عواطف و احساسات انسانی و حتی خنده و گریه هم نبود.» هلن استلماخ، مادر این کارشناس ارشد تاریخ، در زمان جنگ جهانی دوم و اشغال لهستان 8 ساله بود که همراه مادرش «‌امیلیا استلماخ» مجبور به ترک خانه و زندگی‌شان می‌شوند. حدود 2سال مادر و مادربزرگ نیک‌پور در سیبری روزهای سختی راسپری می‌کنند تا اینکه با زیرکی و درایت مادربزرگ، به دلیل آشنایی با علم پزشکی، سوار برکشتی باربری می‌شوند و از طریق دریای خزر به بندر انزلی می‌رسند و سپس راهی تهران می‌شوند. او می‌گوید: «‌مادرم همراه مادرش در محله منوچهری ساکن می‌شوند. مادرم به دلیل جنگ و اقامت در اردوگاه و شرایط سخت زندگی چند سال از درس عقب می‌ماند، اما بعد از اسکان در تهران به مدرسه ژاندارک می‌رود و حتی زبان‌های آلمانی و فرانسوی را هم در این فاصله آموزش می‌بیند.»



پذیرایی از آوارگان لهستانی با دست خالی
کمبود منابع غذایی، بیماری، گرسنگی و در نهایت تحریم فقط بخش کوچکی از ارمغان جنگ جهانی دوم برای ایرانی‌ها در سال‌های نخست دهه 20 بود؛ نیک‌پور شرایط ایران را در آن روزها این‌گونه روایت می‌کند: «‌مردم به واسطه ورود متفقین، بار سخت تحمل قحطی را بر دوش می‌کشیدند. براساس اسناد موجود، انگلیسی‌‌ها انبار قله را بلوکه کرده بودند. روس‌ها هم در شمال در سیلوهای گندم و برنج را بستند. در این شرایط، بخش حاد‌تر ماجرا نبود بهداشت بود. براساس اسناد موجود، به علت استفاده از گلیسرین صابون برای ساختن مواد منفجره، حتی صابون هم در آن روزها نایاب بود. در این شرایط به مدت 3سال و نیم هزاران پناهجوی آواره لهستانی وارد ایران و اردوگاه‌ها می‌شوند. این، ایرانی‌ها بودند که از پشت سیم‌های خاردار اردوگاه‌ها آذوقه می‌فرستادند.» به گفته نیک‌پور، این کمک‌ها چندان چشمگیر نبود که امکانات رفاهی آوارگان لهستانی را فراهم کند، اما ایرانی‌ها با همه سختی‌ها و نیازهایی که در همان روزهای دشوار داشتند و با علم به اینکه هر کمکی به آوارگان لهستانی از سبد غذایی و نیازهای خودشان و خانواده کم می‌کند، ولی باز هم در حد توان کمک می‌کردند. 


پذیرایی از آوارگان لهستانی با دست خالی
کمبود منابع غذایی، بیماری، گرسنگی و در نهایت تحریم فقط بخش کوچکی از ارمغان جنگ جهانی دوم برای ایرانی‌ها در سال‌های نخست دهه 20 بود؛ نیک‌پور شرایط ایران را در آن روزها این‌گونه روایت می‌کند: «‌مردم به واسطه ورود متفقین، بار سخت تحمل قحطی را بر دوش می‌کشیدند. براساس اسناد موجود، انگلیسی‌‌ها انبار قله را بلوکه کرده بودند. روس‌ها هم در شمال در سیلوهای گندم و برنج را بستند. در این شرایط، بخش حاد‌تر ماجرا نبود بهداشت بود. براساس اسناد موجود، به علت استفاده از گلیسرین صابون برای ساختن مواد منفجره، حتی صابون هم در آن روزها نایاب بود. در این شرایط به مدت 3سال و نیم هزاران پناهجوی آواره لهستانی وارد ایران و اردوگاه‌ها می‌شوند. این، ایرانی‌ها بودند که از پشت سیم‌های خاردار اردوگاه‌ها آذوقه می‌فرستادند.» به گفته نیک‌پور، این کمک‌ها چندان چشمگیر نبود که امکانات رفاهی آوارگان لهستانی را فراهم کند، اما ایرانی‌ها با همه سختی‌ها و نیازهایی که در همان روزهای دشوار داشتند و با علم به اینکه هر کمکی به آوارگان لهستانی از سبد غذایی و نیازهای خودشان و خانواده کم می‌کند، ولی باز هم در حد توان کمک می‌کردند. 

بیمار و ندار از راه رسیدند
ایران شهریور سال 1320 در جنگ دوم جهانی بی‌طرفی‌اش را اعلام کرد، اما یکی از مهم‌ترین عوامل پیروزی متفقین و خدمت به استالین راه‌آهن تهران بود که در آن دوران از آن به‌عنوان پل پیروزی یاد می‌کردند. نیک‌پور به ماجرای ورود لهستانی‌ها به ایران می‌رسد: «‌استالین با کمک‌های متفقین سرپا ماند و برای بقای قدرتش تصمیم گرفت تا از همان نیروهای لهستانی به اسارت گرفته‌اش استفاده کند. به همین دلیل اعلام کرد که آنها آزادند از طریق ایران به هرجای جهان که دوست دارند بروند. البته به هر کشوری که می‌روند باید در ارتش ثبت‌نام کنند. عده‌ای از لهستانی‌ها که توان جنگ و اسلحه به‌دست گرفتن داشتند، دوباره به لهستان برگشتند، اما شمار زیادی از زنان و بچه‌ها در شرایط بسیار بدی از انزلی وارد ایران شدند. این اسرا به دلیل کار سخت و طاقت‌فرسا در سیبری و اردوگاه‌های استالین توانی برای جنگیدن و حتی ادامه زندگی نداشتند. به همین دلیل، برای رسیدن به بهشت موعود و زندگی بهتر به ایران آمدند. در ایران حمام رفتند، لباس‌هایشان را عوض کردند و برای پیشگیری از بیماری‌هایی مانند شپش و تیفوس لباس‌هایشان سوزانده شد. حتی بسیاری از آنها، بنا به تعریف افسران انگلیسی، لباس نداشتند و پتو دورشان پیچیده بودند. آنان هیچ تمایلی به بازگشت و از سر گذراندن دوباره جنگ نداشتند. از طرفی، ترجیح می‌دادند به جای رفتن به سوی آینده نامعلوم، در ایران بمانند.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید