• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
شنبه 9 بهمن 1400
کد مطلب : 152216
+
-

پا گذاشتن به جهانی ناشناخته

زینب رجایی روزنامه‌نگار

همیشه قدر چیزی که کمتر نصیبمان می‌شود را بیشتر می‌دانیم؛ این را پنجشنبه شب به وقت بازی ایران و عراق روی سکویی که به «محرومان از حضور در استادیوم» تعلق گرفته بود، به وضوح می‌شد نظاره کرد. زنانی که هنوز
 نیم ساعتی تا شروع رقابت مانده بود نام «ایران» را فریاد می‌زدند و حتی بعد از پایان بازی تا وقتی که انتظامات تقریبا به زور از ورزشگاه خارجشان می‌کرد، تیم ملی را یک نفس تشویق کردند. پشت در پارکینگ ورزشگاه، دو طرف صورتم را دوتا پرچم ایران کشیدم. سلفی که می‌گرفتم چشمانم روی صفحه موبایل از دیدن پرچم‌ها برق می‌زد. مثل دختربچه‌ای که پا به جهانی ناشناخته می‌گذارد پاورچین پاورچین وارد سکوی جنوبی استادیوم آزادی شدم؛ سکویی که به اعتقاد باتجربه‌ها، بدترین سکو از نظر زاویه دید برای تماشای فوتبال است.
تقریبا از هر سه نفر، دو نفر چشمشان به جای فوتبال به سلفی و عکس‌ یادگاری و «لایو اینستاگرام» بود. خب! شاید منطقی هم باشد، برگی از خاطراتشان را ثبت می‌کردند که معلوم نیست حالا حالاها باز تجربه‌اش کنند یا نه! سلفی گرفتن‌های ناشمار، صدای ناهماهنگ و بی‌هدف بوق‌ها‌ و شعارهای دو، سه نفره و بی‌جانی که به زحمت تا ردیف جلوتر شنیده می‌شد، «استادیومْ اولی» بودن بعضی‌هایمان را بدجوری لو می‌داد.
پیش خودم گفتم حتما برای بازی بعدی که فیفا پای زنان را به آزادی بکشاند، باید به حال درهم‌ریختگی تشویق‌ها و بو‌ق‌ها فکری کنیم وگرنه صدای این همه زن بی‌فایده خش برمی‌دارد. یک لیدر باید از همین حالا به فکر بازی بعد و هماهنگی تشویق زنان باشد تا صدایشان زیر سایه کم‌تجربگی یا بی‌تجربگی گم نشود.
تماشای فوتبال در ورزشگاه برای من که از نوجوانی، بیش از توقع خانواده و اجازه جامعه، فوتبالی بودم؛ بیشتر شبیه وصول یک حق به‌نظر می‌رسید تا برآورده شدن آرزو، اما تجربه‌ای بود که گرچه شاید دیگر سراغم نیاید یا سراغش نروم ولی باید توی ذهنم کنارش یک تیک می‌زدم؛ که زدم!
روی لبه تکیه‌گاه صندلی‌های باران‌خورده استادیوم، کم سر و صدا نشستم و بازی را نگاه کردم؛ گل پیروزی ایران را آن سوی زمین زدند و ما فقط تکان خوردن تور دروازه عراق را دیدیم و روی همان صندلی‌های خیس و گِلی و لغزنده زمین و آسمان می‌پریدیم. من که سهمی برای تماشای بازی‌ تیم مورد علاقه‌ام در این ورزشگاه نداشتم و ندارم چندباری هم وقت کم شدن سروصدا و آرام شدن بازی، دست‌ها را دوطرف دهانم شیپور می‌کردم و داد می‌کشیدم: «پرسپولیس قهرمان میشه؛ خدا میدونه که حقشه...» و با 
دور و بری‌ها از ته دل می‌خندیدیم چون مطمئن بودیم ایران را برای سفر به قطر و یک جام جهانی دیگر بدرقه می‌کنیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید