• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 5 بهمن 1400
کد مطلب : 151910
+
-

اندر ماجراهای «ای بابا، ما هم چیزی نشدیم»

اندر ماجراهای «ای بابا، ما هم چیزی نشدیم»

عیسی محمدی-روزنامه‌نگار

یک بنده ‌خدایی در کتابی، به نکته جالبی اشاره کرده بود؛ می‌گفت: آدم‌ها در دو مسیر پیش می‌روند. یا مسیرشان افقی است و در یک خط معطوف به افق و یا آنکه پیشرفت و حرکت آنها در یک مسیر عمودی است که به سمت بالا پیش می‌روند. حالا کاری به جنبه‌های معنوی قضیه نداریم و نمی‌خواهیم زیاد از زمین جدا شویم. اصلا شما تصور کنید منظور از مسیر عمودی، توجه به موارد غیرمادی است؛ یعنی شما به جای اینکه به مدل ماشین و متراژ خانه و محل سکونت و حساب بانکی و... فکر کنید و در مسیر زیادکردن آنها حرکت کنید، به کتاب خواندن و مصرف فرهنگی و... فکر کنید. نکته اساسی که می‌خواهم از آن صحبت کنیم چیز دیگری است؛ اینکه بیشتر مردم در رقابتی موازی با هم، دارند در یک خط افقی پیش می‌روند. اما پایان این خط افقی کجاست؟ طبیعتا پایان آن، پایان زندگی ماست؛ یعنی مرگ. خب، این به ما چه ربطی دارد؟ عرض می‌کنم. وقتی رقابت می‌شود افقی، هرچقدر آدمی به مرگ نزدیک‌تر می‌شود، نسبت به زندگی هم حریص‌تر می‌شود. شاید بپرسید این مگر بد است؟
می توان گفت: اساسا حریص‌بودن، انسان را از حالت تعادل خارج می‌کند و این، جنبه منفی ماجراست. آدمی باید متعادل و مثل «بچه آدم» زندگی کند؛ نه کمتر و نه بیشتر. اما یک جنبه فلسفی و ذهنی هم در این قضیه وجود دارد؛ وقتی که رقابت افقی می‌شود و مرگ مدام به ما نزدیک‌تر و ما مدام به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم، دوست داریم طوری زندگی کنیم تا احساس کنیم چیزی را از دست نداده‌ایم. این حس «ازدست‌دادن» و «چیزی نشدن»، مدام آدم‌های افقی را آزار می‌دهد؛ به همین دلیل وقتی زمان‌شان کمتر می‌شود، تحرک‌شان نیز بیشتر می‌شود تا دست‌کم به‌خودشان ثابت کنند که حالا ما هم چیزی شدیم و به جایی رسیدیم و....
حال قسمت جالب ماجرا اینجاست که وقتی انسان مجهز به شبکه‌های اجتماعی مجازی می‌شود، این اَشکال می‌تواند خود را فراگیرتر و عمومی‌تر دنبال کند. اگر طبق گفته بزرگان دانش ارتباطات، رسانه را ادامه همان حس‌های پنج‌گانه آدمی بدانیم، در این صورت می‌توانیم بازتاب احساس خسران در آدمی را با عطف به اینکه دارد به مرگ نزدیک‌تر می‌شود را نیز در همین رسانه دنبال کنیم؛ در قالب مواردی چون بازنمایی زندگی‌های شخصی‌مان در اینستاگرام و دیگر شبکه‌های اجتماعی و شبیه آن.
حقیقت امر این است که همه‌‌ چیز به طرز عجیبی فلسفی است؛ یعنی وقتی که در ذهن و درون‌مان با خودمان کنار نیامده‌ایم، طبق یک توافق نانوشته عمومی و جمعی، هر چقدر که به پایان زندگی نزدیک‌تر می‌شویم، دوست داریم که تظاهر بیشتری کنیم؛ در واقع به نوعی دوست داریم از خودمان دورتر شویم تا فراموش کنیم چه اتفاقی قرار است بیفتد. جالب اینکه مدام به هم نگاه می‌کنیم و گاهی به‌طور جدی، باور می‌کنیم که نه، دارد اتفاق خوبی هم برای ما می‌افتد؛ درحالی‌که دارد بدترین اتفاق برای‌مان رخ می دهد.
حالا آن طرف ماجرا چه کسانی هستند؟ کسانی که هر روز به شکل روحی و روانی، فرهنگی، ذهنی و حتی معنوی دارند خودشان را رشد می‌دهند و اولویت اول‌شان همین است. برای آنها مهم نیست دیگران یا دیگری، در رقابتی موازی با آنها در حال انجام چه کاری هستند. برای آنها مهم آن است که چقدر بیشتر یاد گرفته‌اند و چقدر بیشتر خوانده‌اند و چقدر بیشتر دیده‌اند و چقدر بیشتر آرام‌تر شده‌اند و چقدر بیشتر صبورتر شده‌اند و چقدر بیشتر، به حقیقت پایبند مانده‌اند. برای آنها نزدیک شدن به مرگ مهم نیست، بلکه در مسیر عمودی خودشان پیش رفتن مهم می‌شود. اینجاست که آدمی، معنای اشعاری چون «آدمی پیر که شد حرص جوان می‌گردد» و سؤال امثال ابوریحان که «اگر این مسئله را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم» را در بستر مرگ بهتر درک می‌کند. به واقع در این زندگی عمودی، شما با نزدیک‌شدن به پایان زندگی آرام‌تر می‌شوید، نه حریص‌تر و این همان راز بزرگ جاودانه تفاوت زیستن‌ها در آدم‌های مختلف است....

 

این خبر را به اشتراک بگذارید