اصغر نوری- مترجم و کارگردان تئاتر
منوچهر بدیعی به نسلی از مترجمان بزرگ ادبی تعلق دارد که در تاریخ ترجمه ایران، کنار نام ایشان چند نام بزرگ دیگر هم به چشم میخورد؛ آقای نجف دریابندری، رضا سیدحسینی، ابوالحسن نجفی و مهدی سحابی. به گمانم این 5تن، 5مترجم بزرگ حوزه ادبیاتاند. شاید در حوزههای دیگر هم ترجمه کرده باشند اما بیشتر ترجمههایشان معطوف به حوزه ادبیات است. متأسفانه آن چهار نفر همگی درگذشتهاند و خوشبختانه آقای بدیعی همچنان با انرژی به کارش ادامه میدهد. میان این 5تن، که خوشبختانه این شانس را داشتهام که علاوه بر اینکه ترجمههایشان را بخوانم، همهشان را از نزدیک دیدهام و ملاقات کردهام. تفاوتی که آقای بدیعی با آن 4تن دیگر، برای من داشت این است که ایشان بهمعنای واقعی کلمه یک «جنتلمن» است؛ حتی ظاهر ایشان. مرتبه نخست که ایشان را دیدم فکر کردم که با یک آدم خارجی طرفم. چون چهرهشان هم از نظر من شبیه به انگلیسیهاست. رفتار آقای بدیعی هم رفتار خاص و متفاوتی است. گرچه موقع سخن گفتن بسیار فارسی صحبت میکند. یعنی حتی در حرف زدن عادیاش فارسی فرهیختهای دارد. یادم نمیرود که مرتبه نخست چقدر تحتتأثیر ایشان قرار گرفتم. وقتی دانشجوی زبان فرانسه بودم و با این هدف زبان فرانسه میخواندم که مترجم شوم، روش خودآموزی برای خودم داشتم که تا حدودی ترجمه را یاد بگیرم. پیشتر ترجمه سلسلهای از رمانها را خوانده بودم و هنگامی که زبان فرانسه را آموختم، این رمانها را دوباره خواندم و این بار متن فرانسه را با ترجمه همزمان میخواندم. هر 4استاد بزرگی که نامشان را بردم جز آقای دریابندری که از انگلیسی ترجمه میکرد، یعنی آقای نجفی، سیدحسینی و مهدی سحابی هر سه، مترجم زبان فرانسه هم بودند. متنهایی که از آنها خوانده بودم، این بار به همراه متن اصلی خواندم. آقای بدیعی هم از هر دو زبان ترجمه میکند؛ فرانسه و انگلیسی. متنهایی که ایشان از فرانسه ترجمه کرده بود، من دوباره در اواخر دوران دانشجویی خواندم. در همان دوره از ترجمههای آقای بدیعی درس گرفتم و خودم را شاگرد معنوی این 4استاد ترجمه از زبان فرانسه میدانم و البته بهنوعی شاگرد نجف دریابندری که از ترجمههایشان بسیار آموختهام. اگر به ترجمههای آقای بدیعی بنگرید، درخواهید یافت که اغلب ترجمههایشان متنهایی است که یا مترجمان دیگر جرأتش را نداشتند ترجمه کنند؛ یعنی متن به حدی سخت بود که کسی ادعای ترجمه آنها را نداشت یا اصلاً به اندازه آقای بدیعی برای آنها اهمیت نداشت. کارنامه کاری آقای بدیعی یک کارنامه درخشان است. ایشان «اولیس» جیمز جویس را ترجمه کردهاند، گرچه این ترجمه هنوز چاپ نشده اما تصمیم برای رفتن بهسوی ترجمه چنین متنی بسیار ارزشمند است. بهخاطر اینکه از پیش مشخص است که چه دشواریهایی در راه ترجمه این کتاب وجود دارد. به اضافه سلسله مشکلاتی که این متن برای ترجمه در ایران دارد. آقای بدیعی این کار را کرد. «چهره مرد هنرمند در جوانی» اثر جیمز جویس را هم خواندهام. این کتاب نخستین متن از جویس بود که به فارسی خواندم. کار دیگری که آقای بدیعی کردند و بسیار اهمیت دارد این است که ایشان متنهای یک مکتب ادبی فرانسه را به نام نهضت رمان نو، بیش از هر مترجم دیگری درک و روی ترجمه این آثار تمرکز کردند. به گمانم نخستین متنی که ایشان در این حوزه ترجمه کرد، رمان «جاده فلاندر» اثر «کلود سیمون» است. مرتبه نخست که این ترجمه را خواندم، هنوز زبان فرانسه را آنقدر بلد نبودم که بتوانم از روی متن فرانسوی کتاب را بخوانم. در عین حال متن فارسی برایم متن بسیار عجیبی بود. شاید نخستین رمانی بود که از نهضت رمان به فارسی ترجمه میشد. حتی باید بگویم که متن کتاب برایم تکاندهنده بود. سبک رمان با رمانها یا هر رمان متعارف کاملاً متفاوت است. بعدها که خودم هم برای تحصیل و واحدهایی که باید میگذراندم و هم علاقه شخصیام فرانسه خواندم و شروع کردم به خواندن فرانسه رمانهای این مکتب ادبی، با خودم گفتم خیلی جرأت میخواهد که مترجمی به سمت ترجمه این کتابها برود. سختی این رمانها برای این است که وقتی یک فرد فرانسه زبان آنها را میخواند برخلاف یک رمان دیگر که قصهای متعارف دارد، اساساً گنگاند و چندان مانند یک رمان متعارف نمیتوان آنها را درک کرد. سخت است آدمی به روشنی بگوید که این رمانها درباره چه هستند و همچنین سرشار از بازیهای زبانیاند که فهم و برگرداندنش به زبانی دیگر بسیار سخت است. اما آقای بدیعی این سختی را پذیرفتهاند و معلوم است که بهدلیل علاقه شخصیشان به این مکتب، چند اثر مهم را که عموماً آثار «آلن روب گرییه» هستند ترجمه کرده است. ایشان اثر دیگری را هم ترجمه کرد که مجموعه مقالاتی در توضیح مکتب رمان نوست. حال باید پرسید چرا ترجمه این کارها مهم است؟ بدیهی است، چون ترجمه این آثار از هر کار دیگری زمان بیشتری میبرد. اگر بخواهم راحتتر سخن بگویم باید عنوان کنم که ترجمه این آثار برای یک مترجم عادی اصلاً به صرفه نیست. رمان کوتاه 100صفحهای آلن روب گرییه به اندازه یک رمان 500صفحهای که نویسنده در آن یک داستان متعارف را برای ما تعریف میکند، میتواند وقت ببرد. اما آن رمان 500صفحهای ترجمهاش کجا و این رمان 100صفحهای کجا؟! اینجا یکی از ویژگیهای آقای بدیعی مشخص میشود و آن رسالت فرهنگی ایشان است. انتخابهای او نشان میدهد که رسالتی برای خودشان قائلاند. یعنی فکر میکنند که با ترجمه برخی کتابها نهتنها به مخاطب کمک میکنند که داستان متفاوتی بخواند و لذت ببرند بلکه از همه مهمتر این آثار متفاوت به ادبیات فارسی ما اضافه میشود و تأثیر بسزایی روی نویسندگان ایرانی خواهد داشت. در منش کاری همه این 5استاد این مهم دیده میشد. مثلاً آقای سحابی رمان 7جلدی «مارسل پروست» را ترجمه کرد. خیلی خوشحالم که وقتی از آقای بدیعی صحبت میکنم، ایشان در صحت کامل و با انرژی ترجمه میکند. تا حدودی از ترجمههای تازهشان خبر دارم و همواره مشتاقم ترجمه جدیدی از ایشان منتشر شود و بخوانم و لذت ببرم. امیدوارم ترجمههای بدیعی برای سالها ادامه یابد و من و همه علاقهمندان به ادبیات و کسانی که ادبیات برایشان جدی است یا دستی در نوشتن دارند، از ترجمههای او لذت ببرند و هنوز برای سالهای متمادی از آقای بدیعی یاد بگیریم.
کارنامه بدیعی درخشان است
در همینه زمینه :