سکانسهای ماندگار
نشانی از نبوغ
خانواده شکوهمند آمبرسون اورسن ولز 1942
سعید مروتی|خبرنگار:
روزهــایــی کـه اورسن ولز در حال ساخت «همشهری کین» بود، ورایتی گزارشاش درباره تولید فیلم را با این تیتر چاپ کرد: «هیس! نابغه دارد کار میکند!» هالیوود برای نخستین تجربه کارگردانی فیلمسازی جوان بر خلاف سنت و رویهاش فرش قرمز پهن کرد و با اطمینان به نبوغ ولز، هر چه میخواست در اختیارش گذاشت و حق نظارت بر تدوین را هم به او بخشید. نتیجه این اعتماد ساخته شدن فیلمی بود که نیمقرن از سوی منتقدان به عنوان بهترین اثر تاریخ سینما در صدر نشست و بعد از 50 سال هم که جای خود را به «سرگیجه» هیچکاک داد، در جایگاه دوم قرار گرفته است. هنوز هم خیلیها، حتی آنها که نسبت چندانی با سینما ندارند و احتمالا فیلم ولز را هم ندیدهاند، همشهری کین را بهعنوان بهترین فیلم تاریخ میشناسند. البته سال 1941 که همشهری کین اکران شد اوضاع اینقدرها هم خوب نبود. روشنفکران نیویورکی و منتقدان بداعتهای ولز را پسندیدند ولی سینماروها خیلی به تماشای آن نرفتند. همشهری کین در گیشه شکست خورد و در مراسم اسکار هم قافیه را به «چه سبز بود دره من» جان فورد باخت. در این فاصله ولز فیلم دومش را هم ساخت. «خانواده شکوهمند آمبرسون» با بودجهای کنترل شدهتر ولی باز بدون دخالت در فیلمنامه، ساخته شد. پس از اکران همشهری کین، ولز دیگر برای مدیران استودیو نه نابغه جوان که فیلمسازی شکستخورده بود. کارگردانی که فیلم اولش با تمام امکاناتی که تهیهکننده در اختیارش گذاشته بود، به مذاق تماشاگران خوش نیامده بود. وقتی ولز برای پیگیری پروژه بعدیاش به مکزیک رفت، استودیو در تدوین خانواده شکوهمند آمبرسون تغییراتی ایجاد و دقایقی از آن را حذف کرد. این شروع یکی از مهمترین دعواهای هالیوود با فیلمسازان مولف بود و در دعوای سرمایه و نبوغ، معمولا اولی برنده میشد. استودیو پایان فیلم را کلا تغییر داد و تا توانست در توالی نماها دست برد. ولی به نظر میرسد همین نسخه فعلی هم با تمام بلاهایی که سرش آمده، همچنان از نشانههای نبوغ ولز برخوردار است.
سکانس برگزیده: «خانواده شکوهمند آمبرسون» درباره زوال اشرافیت سنتی است. ولز تصویری از اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم بهدست میدهد؛ تصویری که البته متمرکز بر احوالات خانواده آمبرسون و دوستان و نزدیکانشان است. خانوادهای که در خانهای مثل قصر زندگی میکنند، خانهای که باشکوهترین ساختمان شهر است. این تصویری است که ولز در نیمه اول فیلم میسازد و از دقیقه40 به بعد همه چیز دگرگون شده و رو به ویرانی میگذارد. آنچه در نیمه اول فیلم میبینیم با تکیه شکوه و جلال، همراه با حسی نوستالژیک نیز هست. گویی میدانیم این آرامش و خوشبختی دیری نمیپاید. جورج (تیم هولت) پسر جوان خانواده آمبرسون که با ازدواج مادرش الیزابت آمبرسون (دولورس کاستلو) و یوجین مورگان (جوزف کاتن) صاحب کارخانجات اتومبیلسازی مخالف است و در عین حال شیفته لوسی (آن باکستر) دختر یوجین مورگان شده. مخالفت جورج با ازدواج مادرش و مورگان که شیفته یکدیگر هستند، هم لوسی را از او دور میکند و هم اینکه درنهایت مجموعهای از تصمیمات غلط همه جلال و شکوه آمبرسونها را بر باد میدهد. نیمه دوم خانواده شکوهمند آمبرسون به قوت نیمه اولش نیست و ولز تا پایان عمر افرادی که فیلمش را جرح و تعدیل کردند نبخشید. هرچند در بیشتر دقایق فیلم، ولز برداشتهای بلند و حرکات سیال و روان دوربین، تماشاگر را با نوعی زیبایی بصری خیرهکننده، تحت تأثیر قرار میدهد. مثل سکانس مهمانی در اوایل فیلم که 10دقیقه بهطول میانجامد و مجموعهای از نماهای طولانی است که بهشکلی استادانه با یکدیگر پیوند یافتهاند. دوربین در این سکانس هم کاراکترها را دربرمیگیرد و هم معماری ساختمان مجلل آمبرسونها را بهرخ میکشد. دوربینی که با زوج میانسال (الیزابت و یوجین مورگان) همراه میشود به زوج جوان (جورج و لوسی) میرسد، دوباره به نقطه اول بازمیگردد و در ادامه همه کاراکترها را گردهم میآورد و از دیگر آدمهای حاضر در مهمانی هم غافل نیست. تعداد نماها در این سکانس طولانی انگشتشمار و همراه با وزن و وقاری است که بیش از هر چیز از حضور نابغهای در پشت دوربین حکایت دارد.