آرتور شوپنهاور
چهره هر انسان یک هیروگلیف (نوعی خط قدیمی مصریان که در آن به جای استفاده از حروف برای نوشتن نام اشیا، تصویر آنها را میکشیدند) است که البته مطمئنا قابل رمزگشایی است و اصلا الفبای آن چیزی است که درون داریم. حقیقت این است که قاعدتا، چهره انسان نسبت به زبانش حکایات جالبتری نقل میکند، زیرا همچنان که دفتر ثبت تمامی افکار و آمال اوست، خلاصه هر آنچه خواهد گفت نیز هست. به علاوه، زبان تنها افکار یک انسان را بیان میکند، درحالیکه چهره بیانگر تصوری از طبیعت است. بنابراین مشاهده دقیق مردم، حتی اگر ارزش مصاحبت نداشته باشند، مهم و ارزشمند است. هرکسی در باطن به این اصل گرایش دارد که انسان آن چیزی است که بهنظر میرسد؛ اما در کاربرد آن مشکلی وجود دارد. توان بهکار بردن آن تا حدودی فطری و تا حدودی اکتسابی است؛ اما هیچکس آن را به کمال درک نمیکند، زیرا حتی باتجربهترین انسان هم ممکن است اشتباه کند. با این حال، همانطور که فیگارو (نمایشنامهنویس و طنزپرداز اسپانیایی) میگوید، چهره نیست که فریب میدهد، ماییم که با خواندن آنچه نوشته نشده فریب میخوریم. کشف رمز چهره به یقین هنری دشوار و بااهمیت است. شرط اول این است که باید از نقطه نظری تمام عینی به انسان نظر شود. این نگاه نخست است که تصویر تمام عینی یک چهره را به شخص میدهد و رمزگشایی آن را برای وی ممکن میسازد. یک رایحه تنها در بار اول ما را متاثر میکند؛ به همین ترتیب، تنها هنگامی که چهرهای را برای نخستین بار میبینیم، تأثیر عمیقی بر ما میگذارد. بنابراین باید به دقت به نخستین تأثیر توجه کرد، باید آن را بهخاطر سپرد و حتی اگر بشود باید آن را به روی کاغذ آورد یعنی، اگر بتوان به غریزه چهرهشناسی خود اعتماد کرد. آشنایی و مراوده بعدی آن تأثیر را محو خواهد کرد، اما این در آینده معلوم میشود.
مارکوس اورلیوس
تاملات
همه ما برای هدف واحدی با یکدیگر همکاری میکنیم؛ بعضی آگاهانه و عامدانه، بعضی دیگر ناآگاهانه (به قول هراکلیتوس، «انسانها حتی در خواب هم سرگرم کارند» و سهم خود را در گردش چرخ جهان ادا میکنند.) هرکس وظیفهای دارد؛ در واقع حتی ناراضیانی هم که سعی در کارشکنی و خرابکاری دارند سهم خود را ادا میکنند، زیرا جهان به آنها هم نیاز دارد. دیگر بهعهده خودت است که بخواهی در صف کدام گروه قرار داشته باشی. نیروی حاکم بر جهان به هر حال از تو استفاده خواهد کرد و تو را بهکار واخواهد داشت. فقط مواظب باش که به قول خروسیپوس (فیلسوف رواقی) نقش دلقک صحنه را بازی نکنی.
فریدریش ویلهِلم نیچه
چنین گفت زرتشت
وَه که اگر نانشان رایگان میرسید، دیگر برای چه فریاد برمیآوردند؟ به چنگ آوردن معاش عیش راستینشان است و باید آن را دشوار به چنگ آورند! آنان در «کارکردن»شان نیز جانوران ربایندهاند؛ در «دستاورد»شان دستبرد هست، نیرنگ هست! ازین رو میباید آن را دشوار به چنگ آورند! پس میباید جانوران رباینده بهتری شوند، عیارتر، مکارتر، انسانوارتر، زیرا انسان بهترین جانور رباینده است. انسان فضیلتهای همه جانوران را از ایشان ربوده است و ازین رو کار زندگی بر انسان از همه جانوران دشوارتر است! تنها پرندگان هنوز بر فراز اویند و اگر انسان پرواز نیز میآموخت، وای، شهوت ربایندگی او تا کدام فراز که پر نمیکشید!
میشل دو مونتنی
مقالات
پارهای از زندگی ما مبتنی برجنون، و پارهای مبتنی بر حکمت است: هر که آن را صرفا محترمانه و منضبط بداند، بیش از نیمی از آن را نادیده گرفته است.
ویلیام جیمز
اصول روانشناسی
اگر به لحاظ مادی مقدور بود، بدترین مجازاتی که میشد برای فردی درنظر گرفت این بود که همه پیوندهای اجتماعی شخص را بگسلیم چنانکه دیگر هیچکس در جامعه کوچکترین توجهی به آن شخص نداشته باشد. اگر وقتی وارد جایی میشویم کسی سرش را برنگرداند، اگر وقتی سؤالی میپرسیم کسی پاسخمان را ندهد، یا هیچکس هیچ اعتنایی به آنچه میکنیم نداشته باشد، خلاصه هیچکس محل سگ هم به ما نگذارد و همه طوری با ما رفتار کنند که گویی اصلا وجود نداریم خشم و یاسی چنان کشنده وجودمان را فرامیگیرد که در مقابلش بیرحمانهترین شکنجههای جسمانی گوارا میآید؛ چون در میانه شکنجهها، هرقدر هم وضعمان بد و وخیم باشد، باز احساس میکنیم هنوز تا آن حد نزول نکردهایم که حتی ارزش نگاه کردن نداشته باشیم.
سنکا
نامههای سنکا به لو سیلیوس
میخواهم به تو بگویم که امروز از چه چیزی در {آثار هکاتوی فیلسوف} خوشم آمد؛ این کلمات: «میپرسی چه پیشرفتی کردهام؟ شروع کردهام که با خودم دوست باشم.» این واقعا امتیازی بزرگ بود؛... میتوانی مطمئن باشی که چنین فردی دوست تمام انسانهاست.
ایمانوئل کانت
فکرت یک تاریخ جهانشمول
در غایتی جهانوطنی
منظورم از تضاد در اینجا همان معاشرتطلبی غیراجتماعی انسانهاست، یعنی میل آنها به گردآمدن با هم در اجتماع، جفت شدن، و در عین حال مقاومتی دائمی در برابر آنکه چنین گردآمدنهایی را تهدید میکند. چنین استعدادی آشکارا ریشه در طبیعت بشری دارد. انسان میلی طبیعی به زیستن در اجتماع دارد، زیرا احساس میکند در این حالت بیشتر انسان است، یعنی احساس میکند میتواند در این حالت بیشتر تواناییهای طبیعیاش را رشد بدهد. اما در ضمن انسان میل زیادی به زیست فردی دارد، به جدا کردن خویش، زیرا درون خویشتن با خصایصی غیراجتماعی هم مواجه میشود که او را به این سمت میراند که هر چیزی را طبق اندیشههای خویش پیش ببرد. بنابراین، انسان همه آنچه را در اطرافش هست در برابر خویش مییابد، درست همانطور که میداند خودش، به نوبه خویش دوست دارد در برابر دیگران مقاومت بورزد.
سه شنبه 2 آذر 1400
کد مطلب :
146197
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/rk1n4
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved