سمانه گلک
به رنگ صبح یک روز پاییزی اعتمادی نیست، صبح پاییز حصار تاریکیست و سکوت و سرما / خبری از چهچه هیچ پرندهای نیست، اما شاید گاهی کلاغی سکوت صبح را بشکند و اوج بگیرد/
صبح پاییز نبردیست بین سرما و تاریکی، هردو طوری خودنمایی میکنند که آدمی خودش را میان منگنه حس میکند، سرمایش طوریست که گویی با تمام استخوانهای مردم شهر سر دشمنی دارد، استخوان میسوزاند و تاریکیاش دست به خوف عجیبی میدهد؛ چهار ستون بدن میلرزد و تو نمیدانی این لرزه از سرماست یا ترس تاریکی این صبح. میدانی، هر چه هست پاییز با همه زیباییاش صبحگاهش گویی مانوری است برای آمادگی لحظه به لحظه زندگی، شوخی ندارد درست رفته سر اصل مطلب.
اما اگر پاییز را بلد باشی در تاریکی صبحش گم نمیشوی و از سرمای صبحش هراسی نداری، یک ژاکت به تن میکنی، دست به جیب میبری، قدم به دل تاریکی میگذاری و پاییز را نفس میکشی. بهخودت نوید گذر از این دقایق تنهایی و سکوت و تاریکی را میدهی، میدانی لحظههای گرمتری خواهی چشید و تاریکی جایش را به روشنی میدهد و پس از هر سختی آسانی در راه است. زمان به عادت همیشهاش گذر میکند، ثانیهها به گرد ساعت میگردند، خورشید به جان آسمان گرما میبخشد و ظهر از راه میرسد. حالا دیگر سایهات بر سر زمین افتاده و برگها از هیجان لحظههای باشکوه یک ظهر پاییزی به آغوش زمین پناه میبرند. حالا شهر جان گرفته، زندگی مسیرش را پیدا کرده، سرما گوشهای زیر سایه کمقوت درختی جا خوش کرده است. دیگر سوزی به استخوانها نمیرسد و ژاکتی که سپر سرمایمان بوده حالا روی دستهایمان جاخوش میکند. خودت را مییابی و با سایهات مسیر زندگی را سپری میکنی؛ همین قدر ساده و شورانگیز. بهراستی زندگی شاید همین باشد... .
چهار شنبه 28 مهر 1400
کد مطلب :
143454
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/v20lL
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved