زندگی پدیا/ «دیوانه انجیر» هایی که میشناسیم
مریم ساحلی
نمیدانم چه اندازه زحمت میکشند تا از ترک دیوارها، درزهای سقفهای سفالی، لابهلای تختهسنگها و شکافهای زمین سیمانپوش، سردرآورند و بعد آهستهآهسته، سبز و طربناک قد بکشند و شاخ و بال بگسترانند. آنها بیخیال جای تنگشان از دور، برگ تکان میدهند و داد میزنند که درخت انجیرند.
ما اما وقتی به آنها میرسیم اگر کسی همراهمان باشد به او و اگر تنها باشیم توی دلمان میگوییم: «عه... دیوانه انجیر»
نمیدانم نیاکان گیلانیها از چه زمانی این درختان انجیر خودرویی که بیادا و اطوار، سبز میشوند را دیوانه خواندهاند. ما زیر آسمان دیاری روزگار میگذرانیم که سبز است. خانههای متروک در تنهایی غبار گرفته خویش سبز میشوند. دیوارها خزه میبندند و گیاهانی که خیلی از ما حتی اسمشان را نمیدانیم دور از باغچهها و گلدانها، همنفس با سنگ و آجر و سیمان نفس میکشند. اینجا کودکان بسیاری راه و نیمراه دست مادر خویش را رها میکنند و میدوند تا گلهای وحشی سرخ و زرد و آبی را بچینند و با یک دنیا شور و لبخند به مهربانی نگاه مادرانشان هدیه کنند. ما چشمهایمان به روییدنیها خو گرفته است، اما حکایت «دیوانه انجیر»ها جداست. آنها به زحمت قد میکشند؛ بیآنکه به خوشبختی درختان انجیری که در باغها و باغچهها هستند، فکر کنند. آنها همه حواسشان را میگذارند پی انجیرهای کوچکی که بر شاخههایشان جان گرفته است؛ انجیرهای کوچکی که با وقت و بیوقت زاده میشوند، ولی سبز و سفت و کوچک میمانند تا همانگونه نارس رها شوند روی خاک و این نه که پایان باشد، نه؛ چراکه دیوانهانجیرها باز به بار مینشینند. شاید بعضیها بگویند برای همین است که به اینها دیوانه لقب دادهاند؛ یک عمر زحمت بیهودهکشیدن که عاقلانه نیست. من اما میگویم اینها مجنون هستند. عشق به زندگی و امید به روشنی فرداها چنان در آنها ریشه دوانده است که یأس را نمیفهمند. عاشق هستند این درختها، باور کنید.