چقدردلم برای زندگیکردن تنگ شده است
فریدون صدیقی- استاد روزنامهنگاری
چقدر دلم برای چشمان پرفروغ، دستان سبز و دهان سیب زندگی تنگ شده است! در عصر کرونا آنقدرتوی سر زندگی خورده است که آرزوها تبدیل به رؤیا شدهاند؛ من هر روز درِ خانه کودکان کوچه را میزنم و به آنان بستنی چوبی میدهم، بچهها بیدریغ گلخند میریزند در نگاه من و من از شوق، کاسهکاسه باران جامانده از بهار رفته را میریزم پای شمعدانیهای لب حوض تا حالشان خندان شود! بله من دارم با آرزوهایم، رؤیا میبافم؛ بهعبارت دیگر با رؤیاهایم خودم را فریب میدهم تا کمی از وحشت فاصله بگیرم! این چند رؤیا را ببینید؛
دو حبه گیلاس دلداده بههم که بند هم شدهاند آویزه گوش دخترکی میشود که نامش انار است تا مادرش به او بگوید گیلاسخانم و او غشغش بخندد با آن چال دلنشین روی گونه چپش بعد مادر با تلفن همراهش آن لحظه را عکس کند؛ رؤیای مادری که کودک ندارد!
پسربچهای موقرمزی، صورت ککمکی، دُم سیب گلاب را نخ میبندد تا سیب بین زمین و هوا دور خودش بچرخد تا او خیال کند روزی که خلبان شد، دنیا را دور میزند؛ رؤیای پسری که سیب ندارد!
نرگس با دسته گلی هفترنگ منتظر است داماد بیاید تا دوتایی ظاهر شوند در سالن حضور خالهها، عمهها، عموها و داییها تا با هلهله آنان، زندگی مشترک ترانه شود؛ رؤیای دختری که خواستگارش زیر آوار کرونا مانده است !
اصلاً شما فرض کنید کسی را دوست داشتهاید او هم شما را دوست داشته است، بعد ناگهان همه دوستداشتنها را روزگار ناسازگار با خود برده است. بعد یادتان میآید آنقدر پیاپی آرزوهایتان، رؤیا شده است که به فریبخوردن عادت کردهاید؛ یعنی روزگار طوری شده است که اگر فریب نخوریم، فریب خوردهایم!
پس دوستان چهارفصل اندکی تبسم، موسیقی، شعر، آواز خوش، فیلم، شربت سکنجبین با مغز کاهو، راهرفتن پس از تنگ غروب با ماسک سفید! پس وقتی سرت درد میگیرد فکر نکن سردرد داری فکر کن استامینوفن کدئین حوصلهاش سررفته یا اصلاً دلش برای شما تنگ شده است. پس برای اینکه غصه نخورد، او را میخورید؛ به همین سادگی. مثلاً اگر پولتان را از دست میدهید بهعلت جفای جیببرها نیست مقصر پول شماست که از دریکجاماندن خسته شده است! و داوطلبانه خود را تقدیم خانمها و آقایان پولدوست میکند.
راست این است که درروزگار کرونا، کمآبی، کمبرقی، فوران گرانی و بیکاری، طالبان، واکسن و دردهای بیدرمان اجتماعی و و و بهناچار باید گاه سر از خیالبافی و خودفریبی درآورد، وگرنه با این اوضاع، بودن همان نبودن است!
یادم است وقتی همکارم همین دو، سهسال پیش دوستش را فریب داد یعنی گفت تو تنها فرشته زندگی من هستی، خیلی زود با او ازدواج کرد و الان که به هزارویک دلیل نمیتوانند بچهدار شوند رؤیابافی میکنند که یعنی دو پسر دارند! همکارم و همسرش حالا منتظر هستند پسرها دو دختر خانهدار، ویلادار و ماشیندار را فریب بدهند و با آنها ازدواج کنند تا خوشبخت شوند! من به همکارم گفتم دنیا عوض شده به پسرهایت بگو آنها فریب بخورند. جواب داد راست میگویی بروم این پیشنهاد را با آنها درمیان بگذارم؛ البته بعد از اینکه واکسن زدند!
هر شب
نام کوچک تو
آرزوی بزرگیست بر لبم
و گذر اتفاقی تو
در خوابم
بزرگترین اتفاقی که منتظرم
حق باشماست شوخیکردن حال و حوصله میخواهد. خندیدن دل خوش میخواهد که ما خیلی کمِ کم داریم یا اصلا نداریم و چون آرزوهایمان مرتب پرپر میشود بهناچار خیالباف میشویم؛ مثلاً دوست میانسال من به در چوبی میگوید درخت چون یک روز درخت بوده است. به طلاق میگوید تفاهم بر سر دوراهی و به سیوسهپل میگوید زایندهرود. همسر همین دوست میگوید؛ به دروغگو بگوییم آقا و خانم بدشانس چون دچار فراموشی راستگویی شدهاند! به همسایه نگوییم از آسانسور میترسیم، بگوییم فقط بهخاطر دیدن کفشهای شما پشت درِ خانهتان از راهپلهها میگذریم! واقعاً وقتی خیالبافی تنها موردی است که مشمول بیماری و بیکاری و و و نمیشود عیبی دارد از آن استفاده کنیم؟ وقتی تخصص برخی ازمسئولان خیالبافی است! مثلا بالارفتن بهای دلار را بهخاطر بههمریختگی توازن روانی جامعه میدانند، پس ماهم خیال میکنیم حالمان خوب است و روی پل طبیعت یا کنار کارون پرخروش داریم بستنی نانی لیس میزنیم یا در جاده سنندج - مریوان در پناه آشیانه لکلکها بلال شیری گاز میزنیم و من تکوتنها زیر نور ماه ستاره میچینم که سینهریز همه دختران آرزو کنم! عیبی دارد؟ به هرحال نیزه عریان بهتر از شمشیر پنهان است. پس به برخی از بچهها که استاد حالگیری از پدر و مادرها هستند بگوییم حق با شماست که بزنید توی گوش ما، شما که داوطلب آمدن نبودید، مقصر ماییم!
راست این است که کار خیالبافی درمانی بهوقت چشمبستن و گوشسپردن به موسیقی نرم بدون کلام، حال آدم را خوب میکند؛ مثلا دوستانم هادی و بهروز و برادرم بیژن در دقیقه اکنون که نامش پنجشنبهای در نیمه دوم ته تابستان است با سرانگشت روی تنهاترین تکدرخت پرندهای بکشند که پر بزند تا لب خزر و در گوش ساحل بگوید بیا و این ته تابستان را بیوفایی نکن و هیچ آببازی را با خودت نبر آقا و خانم دریای مازندران!
کنار بیا
میخواهم چیزی به گوشت بگویم
من پری دریاییات نیستم
دریانوردم
قایقم همین تن خسته است
بادبان، پیراهنم
شعرها از ساغر شفیعی