روشناییهای شهر
ناهید پیشور ـ روزنامهنگار
ضیافتی از قابهای زیبا، ترکیبی همگون از بازیگران حرفهای (علی نصیریان، جواد عزتی و طناز طباطبایی) و نابازیگران (روحالله زمانی، شمیلا شیرزاد و...)، مضمونی انسانی و درونمایهای اخلاقی، آخرین ساخته مجید مجیدی را به اثری تبدیل کرده که به دل فقر، تباهی و سیاهی میرود ولی در نهایت از روشنایی امیدبخش سردرمیآورد؛ آزمونی دشوار که فیلمساز با ارجاع به فطرت پاک بچههای فیلم خورشید در نهایت سلامت و سربلندی را برای آنها به ارمغان میآورد. فیلم در عین واقعگرایی اجتماعی، شاعرانه نیز هست و نگاهش به معضلات اجتماعی طبقه فرودست با شفقت همراه است. فیلمساز کاراکترهایش را دوست دارد و نگاه همدلانهاش به این بزرگمردان کوچک باعث میشود آنها را در دل پلشتی و سیاهی رها نکند.
نقطه آرمانیای که مجید مجیدی در خورشید به آن نظر داشته همان بند باریکی است که تا آستانه قطع شدن پیش میرود ولی در نهایت گسسته نمیشود. فیلم از الگوی کلاسیکی پیروی میکند و بچهها را که یکیشان گرفتار بیماری مادر است به دام هاشم، پیرمردی که در قطب منفی درام ایستاده، میفرستد و مأموریت دشوار کندن تونل برای یافتن گنج را بر عهدهشان میگذارد و به فیلم هیجانی میبخشد که مشابهش را در کمتر فیلمی از سینمای ایران میتوانیم سراغ بگیریم. آنچه به درام مجیدی جان میبخشد، دقت نظرش در میزانسن و کنترلش بر همه عناصر داخل قاب است که فیلم را واجد ارزشهای آرتیستیک کرده است.
زیباییشناسی خورشید از انطباق عناصر بهشدت ایرانی با فیلمهای نئورئالیسم ایتالیا میآید. مجیدی به درستی خورشید را یک «واکسی» (ویتوریو دسیکا ۱۹۴۶) امروزی خوانده است؛ واکسیای که ماجراهایش در بستر جامعه امروز ایران میگذرد. این بچههای رنج کشیده که بهدنبال گنج هستند، در عین اینکه کاملا ایرانیاند، بچههای اثر دسیکا را هم به یاد میآورند.
فیلم در مسیر دشواری که میپیماید، برای اتخاذ لحن و بیانی اخلاقی، میتوانست به دام شعارزدگی بیفتد ولی تجربه و مهارت فیلمساز مانع این اتفاق میشود. در نمایش معضلات اجتماعی، از فقر و اعتیاد گرفته تا رهاشدگی کودکان کار، مستعد نگاه ژورنالیستی میشود ولی در نهایت دچار این مسئله هم نمیشود. خورشید حتی به الگوهای سینمای کانونی هم نزدیک میشود ولی معاصر باقی میماند و حرف امروز را میزند و در چاله کهنالگوهای دههپنجاهی سقوط نمیکند. این معجزه لحن است که خورشید را سرپا نگه میدارد؛ لحن درستی که از تسلط و اشراف میآید. پیداست و کشفش نیاز به هوش چندانی ندارد که مجیدی در خورشید بهدنبال تجدید موفقیت ستایششدهترین فیلم کارنامهاش (بچههای آسمان) است؛ بهدنبال بازگشت به عالم کودک نوجوانهایی که قهرمان هستند، حتی اگر مشکلات زندگی، آنها را دمخور ضدقهرمانها کرده باشد.
مجیدی به واسطه خاستگاه و اعتقاداتش نمیتواند همه درها را به روی بچهها ببندد. رسیدن به بنبست مطلق و غرقشدن در پلشتی و تباهی مسیری نیست که او برای کاراکترهایش بپسندد. پس همیشه امکان و گریزگاهی هست.
سکانسهای طولانی تونل در فیلم، گرچه در مواردی زیادی کشدار هستند و مصالح داستانی کافیای هم ندارند، با کارگردانی مجیدی، به لحظات پرمهابتی تبدیل شدهاند که ترجمانی است سینمایی از رنجی که برای رسیدن به گنج عارض میشود و گنجینه اصلی همان گوهر انسانی است؛ انسانی که در نهایت به فطرتش رجوع میکند.
خورشید بعد از چند فیلم دور از مولفههای سینمای مجیدی، به بهترینهای فیلمساز نزدیک میشود. این همان سینمای بچههای آسمان و پدر و رنگ خداست که با تجربهای افزونتر و مهارت فنی بیشتر، در بستری از جامعه امروز ایران که نسبت به دهه70، ملتهبتر و آشفتهتر شده، بازآفرینی شده است. خورشید تکرار فیلمهای قدیمی مجیدی نیست؛ برآیند آنهاست.