نیلوفر ذوالفقاری
آن وقتها که رساندن پیغام به دیگری به این آسانی و با وسایل هوشمند ارتباطی ممکن نبود، آدمها اهمیت خاصی برای پیغام فرستادن قائل بودند و تنها راهحل ممکن برایشان، نوشتن نامه بود. شاید به همین دلیل بود که نامه نوشتن به کاری ویژه و حساس تبدیل میشد و نویسنده تمام تلاش خود را میکرد تا آنچه روی کاغذ میآید، از قلبش برآمده باشد. آن روزها از مردم معمولی گرفته تا شاعران، نویسندگان و اهل فرهنگ و ادبیات، همه برای گفتن آنچه در قلبشان میگذشت، نامه مینوشتند. در تاریخ ادبیات ایران، کتابهایی از مجموعه نامههای چهرههای ادبی منتشر شده است که خواندن آنها برای نسلی که دیگر نامه نمینویسد، جذابیت دارد.
برسد به دست پوران عزیزم
این کتاب مجموعه 29نامهای است که علی شریعتی از پاریس برای همسرش، پوران شریعترضوی فرستاده است. شریعترضوی درباره این نامهها میگوید: «پاییز سال 1337 به خانه خودمان رفتیم و شاید چندماه بعد بود که علی برای ادامه تحصیل به اروپا رفت. فرستادن نامهها همان زمان شروع شد. سالها بعد، نخستین بار آقای زهرایی یکی از این نامهها را در ماشین سوسن دیده بود و گفته بود که اینها حیف است. دخترم هم گفته بود که مادرم میخواهد نامهها بعد از خودش چاپ شوند اما آقای زهرایی معتقد بود اتفاقا با حضور من است که نامهها سندیت پیدا میکند. بنابراین نشر آبان نامهها را گرفت و موقع انتشار آلبومی از همسرم، نامهها را هم منتشر کرد». کتاب 150صفحه دارد و نثر آن، همان نثر آشنای علی شریعتی است که رنگ و بویی صمیمانه و عاشقانه به خود گرفته است؛ «تو شاید بدانی که سالهاست چهار کلمه آزادی، کتاب، پدر و پوران، چهار بُعد روح و فکر من است. و اکنون که با همه عشق و شوق از یکدیگر بسیار دور افتادهایم، این صفحه را که «دنیا و عشق ما» نام دارد، برای تو میفرستم تا وقتی آن را میشنوی به من آنچنان بیندیشی که من آرزومندم.» این جملات بخشی از یکی از نامههاست که در کتاب «برسد بهدست پوران عزیزم» منتشر شده است. خواندن این مجموعه نامهها، پرده از بُعد دیگری از شخصیت و روحیات این اندیشمند برمیدارد.
نامههای سیمین و جلال
نامههایی که در مدت سفر سیمین دانشور به آمریکا بین او و همسرش جلال آلاحمد رد و بدل شده، در کتابی بهصورت یک مجموعه جمعآوری شده و کتاب اول و بخش اول و دوم کتاب دوم را تشکیل داده است. اما در کتاب سوم، نامههایی را میخوانیم که این زوج اهل ادبیات در سفرهای کوتاه خود برای یکدیگر نوشتهاند. خواندن این نامهها از دوجنبه جذابیت دارد؛ یکی آشنا شدن با فضای صمیمانه و شخصیای که میان دونگارنده نامهها برقرار بوده و دیگری احساس خواندن سفرنامه. جلد اول این کتاب شامل 200نامه دانشور و جلد سوم شامل 80نامه این زوج است که دوسال بعد از ازدواج در سالهای فراق از هم در دهه 40 برای یکدیگر نوشتهاند. این نامهها در زمستان سال83 به چاپ رسید؛ «جلال عزیزم دیروز دومین کاغذت واقعاً پریشانم کرد... حالا یادم میآید که تو بعضی وقتها حال روحی خاصی پیدا میکردی و ناگزیر میشدی از خانه بیرون بیایی که نکند با هم دعوایمان بشود... یادت میآید پارسال هر دومان چه المشنگهای راه انداختیم. باور کن من هنوز خجالت میکشم. اکنون بگذار کمی از هم دور باشیم و بعد نمیدانی در کنار هم بودن چه لذتی دارد.» این برخی از جملات سیمین دانشور در نامهایاست که برای همسرش نوشته است.
نامههای عاشقانه نیما
در سال 68 سیروس طاهباز «مجموعه نامههای کامل نیما یوشیج» را برای نخستین بار منتشر کرد. در این کتاب با همان قلم پرتوان نیما که مانند همیشه شعر را با چشماندازی شورانگیز روبهرو میکند مواجهیم. این کتاب شامل نامههای عاشقانه نیما به همسرش عالیه است؛ «میپرسی با کسالت و بیخوابی شب چطور به سر میبرم؟ مثل شمع: همین که صبح میرسد خاموش میشوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیاست. بالعکس دیشب را خوب خوابیدهام. ولی خواب را برای بیخوابی دوست میدارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی بهنظر میآید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی... آه! شیطان هم به شاعر دست نمیدهد، مگر اینکه در این تاریکی شب، خیالات هراسناک و زمانهای ممتد ناامیدی را به او تلقین کند.» غرق شدن در نثر شاعرانه پدر شعر نوی فارسی در گفتوگوهای روزمره، جذابیت این کتاب است.
طاهره طاهره عزیزم
غلامحسین ساعدی یکی از شناخته شدهترین چهرههای ادبیات فارسی است، پزشک بود و نویسندگی هم میکرد. بهترین آثار او را نمایشنامههایش میدانند که با نبوغ نوشته شدهاند. بهگفته خودش ارادهای قوی داشت و رام نمیشد؛ تا اینکه با طاهره آشنا شد و برای او نوشت: «تو به چه شکلی مرا اسیر کردهای نمیدانم». این کتاب در واقع روایتگر یک عشق ناکام است، عشق غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی که در 41نامه ثبت شده است. نامهها حال و هوای عجیبی دارند، مثلا در یکی از آنها ساعدی صدها بار تنها نام طاهره را نوشته است. در بخش دیگری از این کتاب آمده است: این نامه را که مینویسم، آرامش لذتبخشی دارم و مثل ساعات آشتی و دوستیمان، احساس میکنم که با هم مهربان هستیم و هم دیگر را بخشیدهایم- و بیتوجه به دیگران تنها از خودمان حرف میزنیم. من اینجوری را خیلی دوست دارم. دفعهی اول نبود که تو با مهربانی با من خداحافظی میکردی. اما دفعهی اول بود که حس میکردم...
چهل نامه کوتاه به همسرم
نادر ابراهیمی را به نثر عاشقانه و پراحساسش میشناسیم و اثر ماندگار «یک عاشقانه آرام». حالا تصور کنید چنین قلم شاعرانهای وقتی تصمیم بگیرد برای نوشتن نامه به محبوب روی کاغذ بیاید، حاصل کار چه میشود؟ نادر ابراهیمی درباره نامهها گفته است: «آن روزها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم، حدود سالهای 63تا 65، موقع نوشتن در تنهایی، غالبا به یاد همسرم میافتادم و میکوشیدم که به جستوجو در به امید رسیدن ریشههای گیاه بالنده و سرسخت اندوه و دانستن اینکه این روینده بیپروا از چه چیزهایی تغذیه میکند و شناختن شرایط رشد و دوامش، آن را نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم. پس یکی از خوبترین راههای رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرینهای خطاطیام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص دهم به نامههای کوتاهی به همسرم». به این ترتیب نامههای این نویسنده به همسرش فرزانه منصوری، سالها بعد در 142صفحه منتشر شد. در یکی از نامهها میخوانیم: «ای عزیز! راست میگویم. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیدهام. قلمم را دیدهام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیدهام. من اینجا «من» را دیدهام که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجرهاش که بسیار بالاست دلخوش کرده...».
مثل خون در رگهای من
15سال بعد از مرگ احمد شاملو، آیدا سرکیسیان اجازه داد تا نامههای همسرش در یک کتاب منتشر شود؛ نامههایی که در سالهای 40 تا 50 نوشته شدهاند. این کتاب شامل 20نامه است که تصاویر تعدادی از آنها هم در پایان کتاب با خط خود شاعر منتشر شده است. رابطه عاشقانه شاملو با همسرش ازجمله مهمترین وجوه زندگی او محسوب میشود که تحولی بزرگ در زندگی این شاعر ایجاد کرد. بهگونهای که رد پای حضور آیدا بهوضوح در اغلب اشعار شاملو به چشم میخورد. این جملات، بیان عاشقانه شاعر از احساسات خود است: «نمیدانم. نمیدانم این «بدترین شبها» را شروع کردهام یا دارم شروع میکنم. اما، به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بیامید، این روزهایی که دستکم، اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع میشد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نومیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده میشد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم میداشت، میدانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد. امید بزرگی بود که اقلاً روزی یکبار تو را ببینم. اقلاً این امید به من نیروی آن را میداد که صورتم را بتراشم و از قبر خودم خارج بشوم برای آنکه آفتاب وجود تو به جسم رطوبت کشیده من بتابد. میدانستم که آیدای من امید و حرارت و آفتاب زندگی من با لبخندش
در انتظار من است».
پنج شنبه 24 تیر 1400
کد مطلب :
135929
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/VOD5o
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved