ناجیان پنهان نویسندگان بزرگ
چهکسی پایان «آرزوهای بزرگ» را رقم زد؟
سمیرا مصطفینژاد ـ روزنامهنگار
«بیشتر ویراستاران، نویسندگانی شکستخورده هستند». این بخشی از جملهای است درباره ویراستاران، منسوب به شاعر و نویسنده مشهور و برنده نوبل ادبیات، تی. اس. الیوت. او که خود علاوهبر عنوان نویسنده عنوانهای شاعر، ناشر، منتقد ادبی و نمایشنامهنویس را هم در سوابقش دارد، بهعنوان ویراستار هم فعالیت میکرده. اما ویراستاری بخشی از آثار او علاوه بر ازرا پاوند مشهور، برای سالها بهعهده فردی به نام رابرت ژیرو بود؛ ناشر و ویراستار مشهوری که ویراستاری آثار ادبی مشهوری را در قرن بیستم بهعهده داشت. آثار افرادی نظیر جورج اورول، ویرجینیا وولف و توماس مرتون. او همچنین چاپ نخستین آثار نویسندگانی نظیر سوزان سانتاگ و ویلیام گدیس را بهعهده گرفت و هفت اثر برنده نوبل از الیوت، ایزاک بشویس سینگر، درک والکات، نادین گوردیمر، سیموس هینی، ویلیام گولدین و الکساندر سولژنیتسین را ویرایش کرد.
ژیرو در دفاع از الیوت در برابر این نقل قول که درواقع عبارتی مشهور و رایج در آن دوران درباره ویراستاران بود، در خاطرهای شخصی و در پاسخ الیوت به این سؤال که آیا واقعا ویراستاران نویسندگانی شکستخورده هستند، اشاره کرده است: «اولینبار تی. اس. الیوت را در سال 1946ملاقات کردم، زمانی که در هارکورت ویراستار بودم. بهتازگی سیسالگی را رد کرده بودم و الیوت اواخر پنجاهسالگیاش بود. آن روز به دفتر رفتم تا با فرانک مورلی ناهار بخورم اما او باید به قراری دیگر میرفت که من از آن بیاطلاع بودم. از اینرو زمانی که الیوت گفت: آقای ژیرو میتوانم شما را به ناهار دعوت کنم؟ من مات و مبهوت شدم. مثل این بود که برای ناهارخوردن با یک بنای تاریخی از من دعوت شده باشد، مانده بودم که چه باید به او بگویم. سمت خیابان قدیمی ریتز-کارلتون رفتیم، یک روز زیبای بهاری بود و رستوران فضای باز که به باغ ژاپنی مشهور بود، بهتازگی باز شده بود. الیوت بهترین و مهربانانهترین شیوه برای شکستن سردی فضا را بهکار گرفت و موقع نشستن از من پرسید: از زبان یک ویراستار به ویراستاری دیگر بگویید ببینم که شما هم اینقدر با نویسندگان مشکل دارید؟ این سؤال او باعث شد هر دو بخندیم و فضا راحتتر شود. خاطرهانگیزترین گفته او در آن روز زمانی بیان شد که از او پرسیدم: آیا با این شرح که بیشتر ویراستاران نویسندگانی شکستخورده هستند موافقید؟ و او پاسخ داد: شاید، اما بیشتر نویسندگان هم همینطورند».
چنین نقلقولهایی، چه به نویسندگان بزرگ نسبت داده شده باشند یا نه، حاکی از اختلاف عقیدهای است که درباره ارزش کار نویسندگان و ویراستاران در جهان ادبیات وجود داشته و دارد. گروهی، نویسندگان را خالقان اصلی آثار ادبی بزرگ در جهان میشناسند و گروهی ویراستاران را. عدهای معتقدند نویسندگان از اینرو شکست میخورند که توانایی ویرایش درست آثار خود را ندارند، عدهای مانند آنچه گفته شد ویراستاران را نویسندگانی شکستخورده میدانند و عدهای دیگر بر این باورند ویراستار باید در نویسندگی تبحر بالا داشته باشد تا بتواند در ویراستاری هم موفق شود. شاید هر یک از این دیدگاهها درباره یک اثر ادبی مشهور یا غیرمشهور در جهان درست باشد، اما نکته غیرقابل انکار این است که در هر شرایطی نمیتوان نقش ویراستاران را در موفقیت آثار ادبی و آثار مکتوب در جهان نادیده گرفت.
مکسول پرکینز، ناجی بزرگان
ویراستار آثار نویسندگان شهیری چون اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی و توماس ولف، پرکینز یکی از تأثیرگذارترین ویراستاران جهان بهشمار میرود. او در سال1910 در انتشارات چارلز اسکریبنرز مشغول بهکار شد و برخلاف سیاست این انتشارات که ترجیح میداد با نویسندگان قدیمیتری مانند هنری جیمز کار کند، تصمیم گرفت بهدنبال نویسندگان جوانتر برود و نخستین کشف بزرگش را در سال1919 انجام داد: اسکات فیتزجرالد. هیچکس جز پرکینز از نخستین رمان فیتزجرالد که «خودشیفته رمانتیک» نام داشت، استقبال نکرد اما انتشارات این رمان را رد کرد. پس از آن پرکینز آنقدر با فیتزجرالد روی کتاب کار کرد تا انتشارات آن را پذیرفت. این کتاب با نام «این سوی بهشت» منتشر شد و به نمادی از نسل جدید ادبیات تبدیل شد که همواره به پرکینز نسبت داده میشود. موفقیت رمان دیگر فیتزجرالد، «گتسبی بزرگ» هم از دانش ویراستاری پرکینز بهره فراوان برده بود. فیتزجرالد، پرکینز را با ارنست همینگوی آشنا کرد. پرکینز نیز بر سر چاپ کتاب «خورشید همچنان میدمد» با اعتقادات سنتگرایانه اعضای انتشارات و حمله آنها به جملات جسورانه همینگوی در این رمان جنگید. موفقیت تجاری رمان بعدی همینگوی، «وداع با اسلحه» توانست صدای منتقدان پرکینز که تواناییهای ویراستاری او را زیر سؤال میبردند، برای همیشه خاموش کند. با این همه بزرگترین چالش حرفهای پرکینز زمانی بود که با توماس وولف و بیانضباطی هنری او سروکله میزد. وولف بسیار طولانی مینوشت و بهشدت به هر جمله از آثارش وابستگی داشت. پس از جدال فراوان، پرکینز 90هزار کلمه از نخستین رمان او با عنوان «به خانه نظر کن فرشته» را حذف کرد. رمان بعدی وولف «از زمان و رود» محصول2 سال جدال خونین میان پرکینز و وولف بر سر طولانی نوشتن وولف و الزام به حفظ حجم رمان از سوی پرکینز بود. وولف در ابتدا قدردان کشفشدن بهدست پرکینز و بهرهبردن از راهنماییهای او بود اما با افزایش شهرت، از شنیدن اینکه شهرتش را مدیون ویراستارش است، بهشدت خشمگین شد. او پس از درگیریهای فراوان، کار با انتشارات اسکریبنرز را رها کرد. با وجود این پرکینز پس از مرگ وولف مجری ادبی آثار او باقی ماند و وولف همواره از او بهعنوان نزدیک ترین دوستش یاد میکرد.
پایان بد آرزوهای بزرگ
ادوارد بولور لیتون، نویسنده و سیاستمداری انگلیسی بود که فعالیت سیاسیاش وسیعتر از حیات ادبیاش بود. اما ردپای او در ادبیات انگلستان چند نشانگر ریز و درشت دارد. برای مثال عبارتهای «قلم قدرتمندتر از شمشیر است» و خط آغازگر کلیشهای «یک شب تاریک و توفانی بود» در ادبیات انگلستان را به او نسبت میدهند. اما اصلیترین اثرگذاری او روی پایانبندی یکی از رمانهای مشهور چارلز دیکنز بود. دیکنز و لیتون به این شهرت داشتند که دائما رمانهای یکدیگر را ویرایش میکردند. اگرچه تخمین اثرگذاری ویرایشهای دیکنز بر آثار لیتون دشوار است اما تأثیر ویرایش لیتون دستکم بر یکی از آثار مشهور دیکنز آشکار است؛ تأثیری که امروز آن را نمونهای بارز از توصیههای نادرست ویرایشی توصیف میکنند. لیتون به دیکنز اصرار کرد که نسخه اصلی ویرایششده رمان آرزوهای بزرگ بیش از اندازه تلخ و سیاه است و دیکنز را قانع کرد تا پایانبندی جدیدی برای رمانش بنویسد، پایانی که در آن، ازدواج پیپ و استلا، شخصیتهای اصلی داستان بهعنوان یک احتمال ممکن مطرح باقی بماند. تفاوت میان این پایانبندی و پایانبندی اصلی طی قرنهای متوالی بحث و جدلهای فراوانی بر سر شایستگیهای نسبی هریک از این پایانبندیها به راه انداخت.
گوردون لیش و قطع عضو آثار کاروِر
قطعا لحظاتی در تاریخ ادبیات جهان بوده است که ویرایشهای خشن و ضربتی بهطور کامل اثر یک نویسنده را به بهترین شکل ممکن تبدیل کرده باشد. برای مثال گوردون لیش، ویراستاری است که به ایجاد تغییرات اساسی و حذف بخش زیادی از مجموعه داستانهای «وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه سخن میگوییم» اثر ریموند کارور مشهور است. گفته میشود لیش گاه بیش از نیمی از نسخه اصلی داستانهای کارور را حذف میکرد و سپس جزئیات و روایتهای خود را که مناسبتر میدید به آن میافزود. در ابتدا کارور از لیش درخواست کرد تا آنچه از داستانهایش حذف کرده را بازگرداند و تهدید کرد اگر کتاب با این حجم از حذفیات کار شود دیگر هرگز نخواهد نوشت. اما بهتدریج تغییرات را پذیرفت و نتیجه این سبک از حذفیات و تغییرات به خلق یکی از بهترین مجموعههای کلاسیک داستان کوتاه در آمریکا منجر شد. شیوههای ویراستاری لیش به شکلگیری سبک مینیمالیستی که شاخصه آثار کارور است، کمک فراوانی کرد. کارور نسبت به تأثیرگذاری لیش بر آثارش احساسات ضدونقیضی داشت، گاه نسبت به تلاشهای لیش حس قدردانی داشت و گاه رفتارهایش بهگونهای بود گویی لیش داستانهایش را ذبح کرده است. کارور ویراستاریهای لیش را جراحی قطع عضو و پیوند عضو آثارش توصیف میکرد تا بتوان آنها را درون جعبهای چپاند و در جعبه را بست. کارور در اواخر عمرش تصمیم گرفت نسخههای ویرایشنشده آثارش را هم منتشر کند و انتشار این آثار پس از مرگش نشان داد تا چه اندازه احتمال موفقیت آنها بدون ویراستاری لیش، پایین و ضعیف بوده است.
دشمن خونین پو
«ادگار آلنپو» و «روفوس ویلموت گریزولد» قطعا دوستان هم نبودند. درواقع، بیشتر اوقات این دو از یکدیگر متنفر بودند، اگرچه در حلقه فعالیتهای حرفهای همیشه متصل به یکدیگر دیده میشدند. آنها در روزنامهها و بهصورت حضوری به یکدیگر حمله میکردند و اتهام میزدند. حرفه آنها بهاندازهای به هم نزدیک بود که حضور هم را بر نمیتابیدند و عاقبت یکدیگر را رها کردند. گریزولد به اندازهای از پو متنفر بود که پس از مرگ او ترحیمنامهای تمسخرآمیز و تلخ برای نیویورک تریبیون نوشت: «ادگار آلنپو مرده است. او پریروز در بالتیمور مرد. این اعلامیه خیلیها را بهتزده و تعداد کمی را غمگین خواهد کرد». این اعلامیه ترحیم با نام مستعار لودویگ منتشر شد اما بلافاصله هویت اصلی نگارنده آن افشا شد. با وجود تمامی این درگیریها، گریزولد پس از مرگ پو مدیریت ادبی آثار او را بهعهده گرفت و مجموعهای از آثار پو را پس از مرگش ویراستاری و منتشر کرد؛ ازجمله نسخهای بهشدت نادقیق و پر اشکال با نام «خاطرات نویسنده». البته سود حاصل از چاپ این مجموعه آثار هرگز بهدست اقوام پو نرسید.