
قصه شهر/ فوتبال از تهران تا آرژانتین

داوود پنهانی
از هیچ تیمی توی جام ملتهای اروپا خوشم نمیآید. یعنی طرفدار پروپاقرص هیچکدامشان نیستم. ته تهش ممکن است به این نتیجه برسم که از ایتالیا یا اسپانیا بدم نمیآید. من طرفدار آرژانتینم، من طرفدار بورخس و کورتاثار و مکزیک و جنگلهای آمازون و برزیل و هر چی هستم که به آمریکای لاتین متصل باشد.حتی میتوانم از پرو طرفداری کنم، طرفدار شیلی باشم و اروگوئه و آن نثر دلانگیز ادواردو گالئانو نویسنده شهیر این کشور در کتاب فوتبال در آفتاب و سایه. روزگاری طرفدار فوتبال کلمبیا بهخاطر کارلوس والدراما و آن سبک بازیاش هم بودم و حالا کلمبیا تنها با نام مارکز برایم واجد معناست. حتی اگر بدانم مارکز و والدراما هر دو در منطقه سانتامارا به دنیا آمده باشند، باز هم کفه طرفداریام به نفع صد سال تنهایی و نویسنده ممتازش سنگینتر است. من همچنان که به مسابقات این دوره از جام ملتهای اروپا یا جام جهانی کوچک نگاه میکنم، به یاد میآورم که شیفته آستوریاس و گواتمالا و بوئنس آیرسام و هنوز هم با به یادآوردن دریبلهای مارادونا، آن ذوق کودکانه و آن حس پرواز و شعف در دلم زنده میشود.
من کارپانتیه و کوبا و کتاب در قلمرو عالم و موز و دریبلهای دیوانهوار فوتبالیستهایی را دوست دارم که شمایل لرزان خود را از توی کوچه پس کوچههای حوالی ریودوژانیرو به ورزشگاههای بزرگ رساندهاند و آنقدر مرتکب گناه بزرگ دریبل زدن بازیکنان شدهاند که قدمهایشان حین راه رفتن عادی نیز پا به پا میشود.
دیوانه فوتبال غریزیام، از آکادمی بدم میآید، از آفساید بدم میآید، از دوربین خط دروازه بدم میآید، از تخمه شکستن حین فوتبال خوشم میآید و وقتی برای نخستین بار راهی ورزشگاه امجدیه شده بودم، کسی آنجا فوتبال بازی نمیکرد و من به تماشای مسابقات بوکس رفتم. من عصبانیت مربیان فوتبال کنار زمین بازی را دوست دارم، هیجانشان را دوست دارم، هوار کشیدن تماشاگران در ورزشگاه را دوست دارم و از حرص خوردن بازیکنان حریف وقتی توپ وارد دروازهشان میشود، خوشم میآید. از اینکه گزارشگر فوتبال بعد از گل نیم ساعت فریاد بزند، خوشم میآید. ما همه از توی کوچهها با توپ پلاستیکی فوتبال را شروع کردیم و هر کدام بارها و بارها روی خاکی کوچهها و آسفالت کوچهها غلت خوردهایم و به هم تنه زدهایم تا فکر کنیم یکیمان در نقش مارادونا فرو رفته و یکی به هیبت دکتر سوکراتس دارد با قدمهای محکم به سمت دروازه حریف پیش میرود. اینها را به یاد میآورم. در گوشهای دور توی این شهر، فرسنگها دورتر از برزیل و آرژانتین، مشغول دیدن بازیهای جام ملتهای اروپا هستم و تازه یادم افتاده از فوتبال آلمان هم بدم میآید.