• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 10 خرداد 1400
کد مطلب : 132005
+
-

نگران نباش، ما مواظبت هستیم

گپ‌و‌گفت با مادران درباره اینکه چگونه فرزندانشان را در برابر اخبار ناگوار و ترسناک محافظت می‌کنند؟

برگ آخر
نگران نباش، ما مواظبت هستیم


مرضیه ثمره‌حسینی ـ روزنامه‌نگار

پدربزرگم صبح یک روز سرد مرد. شش سالم بود. خاطرات کم‌رنگی از دوران قبل از مدرسه در خاطرم مانده، اما صحنه‌ای را که این خبر را به ما دادند، خوب به یاد دارم. خودم را لای پتو پیچیده‌ام و پیش مادرم می‌روم که گوشه اتاق شیون می‌کند و خواهرکوچک‌ترم که زار می‌زند را آرام می‌کند. پدرم انگار نه انگار هوا سوز دارد، در را چهارطاق باز گذاشته و سیگاری روشن می‌کند. این نخستین مواجهه من با خبر مرگ یک انسان بود که به یاد دارم. خبر ترسناک و غمناکی که می‌گفت دیگر پدربزرگ مهربانم را نمی‌بینم، اما پذیرفتمش. پدربزرگم خیلی مریض بود و همه می‌گفتند برایش بهتر است که دردکشیدنش تمام ‌شود. وقتی آن واقعه را مرور می‌کنم، چیز بیشتری یادم نمانده، انگار که مردن پدربزرگم را همان روز فراموش کردم. اما اگر روزی بخواهم خودم چنین خبری را برای اولین‌بار به یک بچه کوچک بدهم، برایم کار راحتی نیست. یک دلیلش این است که فکر می‌کنم بچه‌های تنهای امروز کمتر شاد هستند و این شرایط، هضم اخبار تلخ را برایشان دشوارتر می‌کند. زندگی ما چندان آسان نگذشت، اما ما انگار اخبار بد را بین همدیگر تقسیم می‌کردیم و بعد در هیاهوی شادی‌ و بازی‌هایمان زودتر از یاد می‌بردیم شان. وقتی اخبار هولناک پخش می‌شود، دغدغه من بیشتر می‌شود که کسانی که بچه کوچک دارند چطور او را دربرابر آن خبر، آن‌هم با وجود فضای مجازی بی‌در و پیکر، محافظت می‌کنند. نمونه‌اش خبر قتل فجیعی که 2هفته پیش در شهرک اکباتان افتاد و ذهن خیلی‌ها همچنان درگیر این سؤال است که چطور پدر و مادری به این روز می‌افتند که فرزندان خود را تکه‌تکه می‌کنند! 
این دغدغه که هنگام مواجهه بچه‌ها با خبرهای ناگوار و ترسناک چه باید کرد را با زهرا و فرخنده در میان گذاشتم و از آنها پرسیدم چطور چنین شرایطی را کنترل می‌کنند و خبرهای بد را به فرزندانشان می‌دهند؟

حواسمان است که این اخبار به گوش بچه‌ها نرسد 
زهرا، 2 پسر دارد؛ شایان هشت‌ساله و ماهان چهار‌ساله. زهرا می‌گوید وقتی پدربزرگش فوت کرد و بچه‌ها ماجرا را متوجه شدند، خودش و همسرش برای آنها توضیح دادند که مرگ بخشی از زندگی آدمیزاد است و همانطور که یک بچه کوچک به دنیا می‌آید، بزرگ می‌شود و ‌زندگی می‌کند، مرگ هم طبیعی است، مانند درختی که برگ‌هایش می‌ریزد و روزی خشک می‌شود. او توضیح می‌دهد که سعی کرده‌اند واقعیت را همانطور که هست، به فرزندانشان بگویند؛ یعنی به آنها نگفتند که پدربزرگش به آسمان رفته است. فقط گفته‌اند که او دیگر پیش‌شان نیست، اما آنها می‌توانند به یادش باشند و خاطراتش را یادآوری کنند. زهرا و همسرش این تصمیم را زمانی گرفتند که خرگوش شایان و ماهان مرد. او در این‌باره می‌گوید: وقتی خرگوش مرد، بچه‌ها هر چند وقت یک‌بار یادش می‌کردند و گریه می‌کردند. برای همین ما تصمیم گرفتیم که خاطراتشان با آن حیوان را مرور کنیم تا حس خوبِ داشتن و اینکه زمانی از بودن آن لذت می‌بردند را به یادشان بیاوریم. در واقع سعی کردیم ذهن بچه‌ها را به لحظاتی ببریم که از بودن خرگوش لذت بردند. موفق هم شدیم و با مرور خاطرات خوب، دیگر بچه‌ها غصه نخوردند.
درباره اینکه زهرا و همسرش در مواجهه با اخبار هولناک چه‌کار می‌کنند، می‌گوید: بچه‌های ما در سنی هستند که می‌شود مجاری درز اخبار را کنترل کرد. ما کاملاً حواسمان است که اصلاً این اخبار به گوش آنها نرسد. در خانه اصلاً‌ اخبار نگاه نمی‌کنیم، چون بیشتر اخبار استرس‌زا و مربوط به دنیای بزرگ‌ترهاست، برای همین از طریق گوشی شخصی اخبار را دنبال می‌کنیم. زمانی هم ‌که خبر ناگواری پخش می‌شود، به اطرافیانمان تأکید می‌کنیم که جلوی بچه‌های ما مطلقاً چیزی درباره آن خبر نگویند.

با حمایت و آگاهی‌بخشی از دخترم محافظت می‌کنم 
فرخنده، یک دختر یازده‌ساله دارد. می‌گوید در مواجهه فرزندش با ترس چند کار انجام می‌دهد؛ حمایت، آگاهی‌بخشی و برخورد منطقی. اینطور توضیح می‌دهد که زمانی‌که ترانه کوچک‌تر بود، درمورد ترس‌های غیرقابل پیش‌بینی مانند رعدوبرق یا حیوانی که به سمت او می‌آمد، او را محکم بغل می‌کرد تا بچه خیالش راحت شود که او مراقبش است. در مورد ترس‌های قابل پیش‌بینی مثل آمپول‌زدن یا تماشای فیلم‌های ترسناک، فرخنده شیوه آگاهی‌بخشی را در پیش گرفته. مثالی می‌زند، می‌گوید:‌ چند وقت پیش تصمیم گرفتیم موقع شام، یکی از سریال‌های شبکه نمایش خانگی را تماشا کنیم. متأسفانه فجیع‌ترین بخش ماجرا در همان قسمت اول اتفاق افتاد و در سکانس‌های ابتدایی فیلم، دختری به‌وسیله دستگاه پرس به قتل رسید! آن لحظه، قطع‌کردن فیلم فایده‌ای نداشت، چون ترانه می‌توانست بقیه حادثه را از نظر ذهنی پیش‌بینی کند. با همدیگر فیلم را تماشا کردیم و بعد کنارش نشستم و برایش توضیح دادم که چنین صحنه‌هایی ممکن است در واقعیت اصلاً ‌اتفاق نیفتند و حتی فقط ساخته ذهن و ترس شخصی فیلمنامه‌نویس باشند.
موضوع دیگری که فرخنده می‌گوید ترانه از آن می‌ترسیده، گم‌شدن بوده؛ می‌گوید: برایش توضیح می‌دادم که من و پدرت هرگز تو را در جایی که نمی‌شناسی، رها نمی‌کنیم و تو یا در محل کار ما هستی یا نهایتاً اگر در خیابان در جای شلوغی دست‌ات رها شد، در این‌صورت این کارها را بکن. با این‌حال این ترس همیشه با او بود و نتوانستم کامل از ذهنش پاک کنم. تجربه دیگری که فرخنده داشته، ترس شدید ترانه از حیوانات حتی از مورچه بوده؛ می‌گوید: راهکاری که ما در پیش گرفتیم، مواجهه با عامل ترس بود. خرگوش خریدیم و همین باعث شد ترس او تا مقدار زیادی بریزد.
از او می‌پرسم اخباری مثل خبر قتل اخیر را چطور مدیریت می‌کنند، می‌گوید: به‌هرحال فرزند من در سنی است که باید با واقعیت‌های جامعه مواجه شود. او معمولاً ‌ترس‌هایش را مطرح می‌کند، در مورد چنین خبری هنوز واکنشی نداشته، اما اگر بپرسد، اطلاعاتی که دارم را به او می‌دهم و سعی می‌کنم برایش توضیح ‌دهم که آستانه تحمل و شرایط انسان‌ها متفاوت است. فرخنده معتقد است که درمورد مسائل فیزیکی مثل عادت ماهانه و مسائل جنسی نیز نباید به‌عنوان تابو برخورد کرد و باید واقعیت‌ها را متناسب با سن، به بچه‌ها منتقل کرد. او می‌گوید: با چنین واقعیاتی باید به‌صورت منطقی و علمی برخورد کرد و بچه‌ها را با فیزیولوژی بدنشان آشنا کرد تا اگر مشکل و سؤالی داشتند به دور از ترس و خجالت، راحت مطرح کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید