روایتهای خواندنی درباره اهدای عضو
قلبی که در سینه دیگری میتپد
اهدای عضو قصه ایثار و نیکوکاری آدمهایی است که هرچند داغ عزیزی بر دلشان نشسته، اما راضی نمیشوند دیگری هم مانند آنها دچار درد دوری و دلتنگی شود؛ آدمهایی که به تپیدن قلب عزیزشان در سینه دیگری و زندگی بخشیدن به بیماران نیازمند پیوند عضو، به چشم تولد دوباره نگاه میکنند. روایتهای متعددی از اهدای عضو منتشر شده که برخی از خواندنیهای آن را برایتان ثبت کردهایم.
پایان تلخ و شیرین عسل
«سال 76وقتی نخستین فراخوان درباره سازمان بیماریهای خاص داده شد و موضوع کارتهای اهدای عضو در جامعه مطرح شد، من عضو شدم و علاوه بر خانواده خودم، 50نفر دیگر از اقوام و آشنایان را برای پرکردن این کارت راضی کردم و آنها نیز کارت اهدای عضو را پر کردند. در جشن نفس که سالها بعد برگزار شد، عسل بهعنوان فردی که این کارت را پر کرده بود به این جشن دعوت شد و اجرای برنامه فوقالعادهای داشت و همان جا دوباره کارت اهدای عضو را پر کرد و گزینه همه اعضا را انتخاب کرد. با توجه به این موضوع و از آنجا که رضایت خود عسل را نسبت به اهدای اعضایش میدانستیم، بعد از اعلام مرگ مغزی او توسط پزشکان، تردیدی نداشتیم که خواسته خود دخترم این است که با مرگش، به دیگران زندگی ببخشد. اگر زمان به عقب برگردد باز هم این تصمیم را میگیریم.» این صحبتهای پدر عسل بدیعی است، بازیگری که در نوروز سال 92، خبر درگذشتش در جوانی علاقهمندان به سینما و تلویزیون را شوکه کرد. پزشک علت مرگ مغزی را پارگی عروق مغزی و بهدنبال آن خونریزی مغزی و ایست تنفسی عنوان کرد. از آنجا که عسل بدیعی قبلا با دریافت کارت اهدای عضو و شرکت در برنامههایی مثل جشن نفس، رضایت خود را برای اهدای عضو اعلام کرده بود، خانواده این بازیگر تصمیم گرفتند با اهدای عضو موافقت کنند و ریه، قلب، دو کلیه و کبد به بیماران نیازمند پیوند زده شد. نکته عجیب اینکه فیلم «بودن یا نبودن» نخستین فیلمی بود که در ایران درباره اهدای عضو ساخته شد و عسل بدیعی بازیگر این فیلم هم نخستین هنرمندی بود که بعد از مرگش تمام اعضایش به بیماران نیازمند اهدا شد.
قلب تپنده مادر جوان
زن جوان تبریزی بعد از یک سردرد معمولی راهی بیمارستان شد و دیگر هرگز بازنگشت اما قلبش همچنان میتپد. او بعد از سردردش متوجه شد تومور مغزی دارد و چند ساعت بیشتر زنده نماند. او برای سرمزدن به بیمارستان رفته بود اما وقتی داشت با شوهرش به خانه برمیگشت، بیهوش و بعد از آن هم دچار مرگ مغزی شد. اما داستان زندگی این مادر جوان به اینجا ختم نشد و خانوادهاش با اعلام رضایت خود اعضای بدن فرزندشان را اهدا کردند تا قلب او از تبریز به تهران پرواز کند و در بدن یک دختر ۱۱ساله که با مرگ دستوپنجه نرم میکرد، دوباره شروع به تپیدن کند. خانواده مریم محمودی برای اهدای اعضای بدن فرزندشان رضایت خود را اعلام کردند، به این ترتیب بود که با تلاش پزشکان کلیههای مریم به 2بیمار نیازمند در تبریز و مراغه و کبد او نیز به یک بیمار اهل یکی از روستاهای شهرستان ورزقان با موفقیت پیوند زده شد. اما این پایان ماجرا نبود و قلب این مادر مهربان برای تپیدن دوباره باید به تهران میآمد و این یعنی آغاز یک عملیات اورژانسی جدید برای تیمهای تخصصی پیوند عضو. خبرها میگویند این نهمین پرواز برای اهدای زندگی در کشور است.همسر مریم میگوید: «داشتیم برنامه عصر جدید را میدیدیم که در مورد اهدای عضو صحبت کردند. من گفتم میخواهم این کار را انجام دهم. مریم گفت: نمیترسی! گفتم: نه برای چه باید بترسم. من که آن زمان مردهام، حداقل به چند نفر زندگی میبخشم. او هم گفت: پس من هم میروم و کارت اهدای عضو میگیرم. قسمت نشد کارت را بگیریم اما همسرم زودتر از من به چند نفر زندگی بخشید. حالا من ماندهام و یک پسر 6ساله و یک دختر 12ساله. زندگی بدون مادرشان واقعا سخت است. همین که متوجه شدم قلب همسرم به یک دختر 11ساله که تقریبا همسن دختر خودم است، زندگی دوباره بخشیده، خیلی خوشحالم».
اهدای عضو 2فرزند خردسال
سعید بهرامپور، مرد 35ساله اهل تالش که از سالها قبل در اردبیل زندگی میکند، مدتی بعد از ازدواج پدر شد. خداوند به او و همسرش پسری داده بود که نامش را سبحان گذاشتند. سبحان رشد میکرد و پدر و مادر از بزرگ شدنش لذت میبردند. سال 95در بازگشت از گردش، سبحان از حال رفت و مادرش او را به بیمارستان رساند. کادر پزشکی همه تلاش خود را برای نجات سبحان انجام دادند اما قلبش ناباورانه از تپش ایستاد و کودک 4ساله دچار مرگ مغزی شد. به والدین سبحان پیشنهاد شد اعضای بدن فرزندشان را به بیماران نیازمند اهدا کنند. خانواده بهرامپور باید تصمیم دشواری میگرفتند. کودکان دیگری که از بیماری رنج میبردند و در انتظار دریافت اعضای اهدایی بودند، از ذهن این پدر و مادر پاک نمیشدند و آنها با اهدای اعضای بدن سبحان کوچولو به بیماران نیازمند موافقت کردند. زندگی این زوج ادامه داشت تا اینکه 2سال بعد خداوند دختری به آنها هدیه کرد که نامش را نازنین زهرا گذاشتند. او امید تازه آنها برای زندگی بود. همهچیز خوب بود تا اینکه حادثهای عجیب آنها را در آخرین روزهای سال 99غافلگیر کرد. دختر خردسال این خانواده مشغول بازی بود که ناگهان روی زمین افتاد و از هوش رفت، دوباره بیمارستان، دوباره تلاشهای پزشکان و در عین ناباوری، خبر تلخ مرگ مغزی فرزند. اما این بار هم این پدر و مادر داغدیده، ایثار و نیکوکاری را به نهایت رساندند. این مورد که در فاصله کوتاهی از یک خانواده، 2نفر اعضای بدنشان اهدا شود نادر است، اما پدر و مادر این دوکودک دست به ایثار بزرگی زدند و با تصمیمشان درخصوص اهدای عضو فرزندانشان موجب نجات چندین بیمار شدند.
کوچکترین اهداکننده
خبر اهدای اعضای بدن کودک 6ماههای که دچار مرگ مغزی شده بود، باورنکردنی اما واقعی بود. هلیا که تنها 6ماه از تولدش گذشته بود، پس از یک سرماخوردگی ساده ناگهان دچار تشنج و پس از آن مرگ مغزی شد اما پیش از اینکه پیکر نحیفش به خاک سپرد شود، کلیههای او به دختر بچه 9سالهای اهدا شد تا وی فرصت زندگی دوباره پیدا کند. برای یک پدر و مادر شنیدن چنین خبری بدترین خبر زندگی است. اما والدین هلیا دخترشان را از دست داده بودند، دکترها به پدر هلیا اطمینان داده بودند که او دیگر به زندگی برنمیگردد و دچار مرگ مغزی شده است و او باید این خبر تلخ را به همسرش میداد.« همسرم شوکه شده بود و باور نمیکرد چنین اتفاقی برای تنها فرزندمان رخ داده است. وقتی به همسرم گفتم که میشود اعضای بدن دخترمان را اهدا کنیم، جواب داد ما که داغدار شدهایم، چرا چند نفر دیگر همدرد ما بشوند و عزیزشان را از دست بدهند؟ برای همین برگه اهدای عضو بچهام را امضا کردیم.» این حرفهای پدر هلیاست که سختترین تصمیم عمرش را به همراه همسرش گرفت تا پدر و مادر دیگری، زندگی دوباره دختر 9سالهشان را جشن بگیرند. پدر هلیا میگوید:«با اینکه هنوز مرگ دخترمان را باور نکردهایم و دلمان برایش تنگ شده اما خوشحالم که یک انسان دیگر با اعضای بدن بچهمان زندگی میکند و ما جانش را نجات دادهایم. الان هم دختر ما و هم یک دختر دیگر زنده هستند».
اهدا روی پرده سینما
حالا دیگر افراد زیادی درباره اهدای عضو اطلاع دارند و تعداد داوطلبان دریافت کارت اهدا، بیشتر و بیشتر میشود. اما هنوز هم برای اینکه این فرهنگ پسندیده همهگیر شود و افراد بیشتری آن را بپذیرند، اقدامات فرهنگی و هنری موردنیاز است. به همین دلیل هم فیلمسازان مختلفی در این سالها سراغ موضوع اهدای عضو رفتهاند. «بودن یا نبودن» به کارگردانی کیانوش عیاری شاید نخستین فیلم در تاریخ سینمای ایران باشد که به این موضوع پرداخت، این اثر سینمایی که محصول سال77 است، به زندگی دختری به نام آنیک میپردازد که بهشدت نیاز به قلب دارد و عمل پیوند قلب روی او انجام میشود. فیلم «یک روز بهخصوص» که محصول سال94ا است، فیلم دیگری است که به موضوع اهدای عضو پرداخته و بیشتر قاچاقهایی را نمایش میدهد که در این زمینه اتفاق میافتد. در فیلم «فصل نرگس» به کارگردانی و نویسندگی نگار آدربایجانی، بیشتر زندگی افراد شفایافته را شاهد هستیم و میبینیم که دریافتکنندگان عضو، از قلب تازهای که در سینه دارند، به چه شکل استفاده میکنند. «یکی میخواد باهات حرف بزنه» ساخته منوچهر هادی نیز اثری است که به موضوع اهدای عضو پرداخته است و این مسئله را در پیوند با موضوعاتی چون فقر و طلاق مطرح میکند. فیلم «آسمان هشتم» به کارگردانی حسن نجفی موضوع اهدای عضو را در بستر معنوی زیارت روایت میکند و همه ماجراهای فیلم همانطور که از نام آن قابلپیشبینی است، در مشهد میگذرد.