• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
چهار شنبه 29 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 130996
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/qxn42
+
-

میزانسن رفاقت

4 سکانس‌ ماندگار از سینمای کیمیایی

میزانسن رفاقت


سعید مروتی ـ روزنامه‌نگار

  بعد از چندبار مرور فهرست بلند بالای سکانس‌های محبوبم از سینمای ایران، در نهایت به این نتیجه رسیدم که فرمان را به ندای دلم بسپارم. با احترام به همه فیلمسازانی که فصل‌های جذاب و تماشایی خلق کرده‌اند؛ فیلمسازانی از چند نسل و با گرایش‌های مختلف و متفاوت، چند سکانس از فیلم‌های مسعود کیمیایی را برگزیدم؛ کارگردانی که در طول بیش از نیم‌قرن فعالیت پر‌ثمر، درخشش لحظه‌هایش پرشمار و تلألو سکانس‌های محبوب و ماندگاری که خلق کرده افزون‌تر از هر فیلمساز دیگری در این سرزمین بوده است. نمی‌دانم فصل‌هایی که در اینجا به آن پرداخته‌ام را چندبار دیده‌ام، فقط می‌توانم بگویم اینها لحظاتی‌اند که از نوجوانی تا امروز با آنها زندگی کرده‌ام. کوشیدم در انتخاب سکانس‌ها، کنار فصل‌های محبوب و معروف، سراغ سکانس‌هایی هم بروم که کمتر به آنها پرداخته شده است.  می‌ماند ذکر این نکته که فرصت و امکان تماشای دوباره این سکانس‌ها را نیافتم و به حافظه‌ام اعتماد کردم.

قیصر
تسویه‌حساب در حمام نواب 

  وقتی جاهل کتک‌خورده در قهوه‌خانه آمار کریم آب منگل را به قیصر می‌دهد، همه آنها که پشت میز نشسته‌اند و نگاهشان در سکوتی معنادار، نشان می‌دهد که می‌دانند چه حادثه‌ای در شرف وقوع است. 
کات به پاشنه‌هایی که ور کشیده می‌شود و بعد حضور قیصر مقابل حمام نواب و پایین‌رفتن از پله‌ها و ورود. سکانس حمام یکی از پر‌پلان‌ترین فصل‌های فیلم است. تقطیع نماها با محوریت قیصر و نماهای نقطه‌نظر او که کریم آب منگل را در شلوغی حمام زیرنظر دارد، نمونه شاخصی از دکوپاژ و مونتاژی دینامیک، منسجم و بیانگر است. نقطه اوج سکانس هم جایی است که قیصر وارد کابینی می‌شود که کریم آب منگل در آن مشغول دوش‌گرفتن است. بالا‌بردن صدای آب، تمهید هوشمندانه‌ای است که هم بر التهاب صحنه می‌افزاید و هم منطقی فیلمیک برای شنیده‌نشدن صدای کریم، فراهم می‌کند. گلاویز‌شدن قیصر و کریم در نماهایی کوتاه که تنوع بصری هم دارند (به‌خصوص در برشی از نمای نزدیک به نمایی از بالای دوش)، اجرای عدالت به سیاق قیصر را به نمایش می‌گذارد. وقتی کار تمام می‌شود و قیصر تیغش را بالای دیوار حمام می‌گذارد، باز هم به نما‌های انگل بازمی‌گردیم و قیصر زیر دوش می‌رود. نمایی از خون جاری‌شده بر کف حمام می‌بینیم و بعد خروج از صحنه و بیرون آمدن قهرمان از محل حادثه؛ نمونه‌ای کامل از آموزه‌های کیمیایی جوان از سینمای کلاسیک آمریکا و با فرهنگ زیر‌بازارچه به شکل شکوهمندی منطبق می‌شود.

رضا موتوری
دست خونی رضا موتوری بر پرده سینما

  فصل حضور رضا در تراس تابستانی سینما دیانا (سپیده فعلی) مشهور‌ترین سکانس فیلم «رضا موتوری» است. زمان اکران فیلم حتی منتقدانی که رضا موتوری را دوست نداشتند، از این سکانس به تحسین یاد کردند و با گذشت بیش از ۵۰ سال، این فصل همچنان تماشایی است. نمای معرفی که کیمیایی در آغاز سکانس قرار داده، نشان می‌دهد که فیلمی از فردین (قصه شب یلدا) روی پرده است. عقب‌کشیدن دوربین در لحظه ورود رضا موتوری به سالن و زوم بکی که با موسیقی منفرد‌زاده همراه می‌شود هم فضا می‌سازد و هم مکان (سالن سینما) را به درستی معرفی و نمایان می‌کند. رضا کیف پول را بر‌می‌دارد و بعد گروه بدمن‌ها، ممد الکی و دار و دسته‌اش وارد صحنه می‌شوند. درگیری در پایین سن شروع می‌شود و وقتی رضا و دار و دسته ممد الکی به بالای سن می‌روند، نوجوانی که همراه دار و دسته ممد الکی است با اشتیاق روی صندلی می‌نشیند؛ انگار که به سینما آمده تا فیلم ببیند؛ فیلمی که درام زندگی رضا موتوری، فیلمبر سابق سینماست؛ چاقویی که بر پهلوی رضا فرو می‌رود. نمای درشت دونفره از رضا و ممد الکی و بعد نمای نقطه نظر رضا که تصویری تار با قابی کج و ناموزون است، به مشهور‌ترین پلان فیلم ختم می‌شود؛ به کوبیده‌شدن دست خونی رضا بر پرده سپید سینما که با زوم دوربین مورد تأکید کیمیایی قرار می‌گیرد. این نمای درشت قطع می‌شود به زوم بکی که در نهایت به نمایی دور می‌انجامد و بد‌من‌ها با شتاب صحنه را ترک می‌کنند. آنچه از ابتدای فیلم در قالب هجو سینمای فارسی و ارجاع‌های فراوان به سینما دیده‌ایم و شور و شیفتگی رضا موتوری به سینما که زمانی فیلمبری‌اش را کرده در این سکانس به بار می‌نشیند و پرده آخر زندگی این «دلاور دوران»، مثل یک فیلم سینمایی رقم می‌خورد.

گوزن‌ها
از یه چاقوکشی جلوی امامزاده شروع شد

   سید رفیق قدیمی‌اش، قدرت را که پس از سال‌ها پیدایش شده و به او پناه آورده به خانه‌اش می‌برد؛ خانه‌ای شلوغ با ساکنان بسیار که سید در آن اتاقی دارد. سید نگاهی به زخم قدرت می‌اندازد، برایش پیراهنی تمیز می‌آورد و تنش می‌کند و بعد تبادل اطلاعات شروع می‌شود و بیشتر در جهت پرداخت شخصیت سید و طبیعتا چیز زیادی درباره قدرت که چریک شهری است گفته نمی‌شود. با سؤالات قدرت با گذشته (مرگ مادر) و حال سید (او با زنی به نام فاطی زندگی می‌کند)‌ آشنا می‌شویم. آن هم با گفت‌وگو‌نویسی مثال‌زدنی کیمیایی که هم به گذشته رجوع می‌کند («راستی اون اصغر گندهه چیکار می‌کنه؟»)، خاطره عشقی قدیمی و مکتوم‌مانده را زنده می‌کند («مریم که یادته خواهر کوچیکم» «آره یادمه. خوب یادمه.») و به آنچه باعث وضعیت تراژیک سید انجامیده، می‌رسد. میزانسن صحنه که با ترکیبی از نماهای دو نفره و تکی، با قاب‌هایی اغلب ثابت، است و در موارد لازم، با حرکت بازیگران در داخل قاب شکل می‌گیرد. نمونه شاخص‌اش گلایه قدرت از وضعیت فعلی سید در حالی است که پشت به دوربین ایستاده و به عکس جوانی سید خیره شده است. نماها در عین سادگی به دقت و با توجه به حس صحنه طراحی شده‌اند. پرسش کوتاه قدرت درباره شروع اعتیاد رفیق قدیمی‌اش، با تک‌گویی بلندی همراه می‌شود که یکی از فرازهای فیلم «گوزن‌ها» را رقم می‌زند؛ تک گویی‌ای حین چای دم‌کردن سید. کنشی که حس زندگی به صحنه می‌بخشد. «از یه چاقوکشی جلوی امامزاده شروع شد. داستانش بلنده. اینم که فیتیل نداره. تو شلوغی دعوا با یه ضامن‌دار گردن کلفت دسته سفید زنجونی گذاشتم تو کتف یه نامحرم. یه سال چرب‌تر برام بریدن. تو حبس به آجان بد نگفتم. خوش‌رفتاری کردم، ده ماهش کسر شد. همون جا یه رفیق پیدا کردم. بهش گفتم چند‌ماه از حبست مونده؟ گفت پنج سال. گفتم ببینم پسر جرمت چیه؟ گفت دعوا. گفتم رضا، اسمش رضا بود. رضا، نوکرتم، این همه حبس برای یه مرافه؟، گفت قاطی‌ام داره. گفتم قاطیش چیه؟ گفت یه قتل جزمی. (سید قوطی چای را باز می‌کند) این چاییش بهترینه. خلاصه هر جوری بود ترکش دادم؛ بی‌دکتر و دوا. همون جا بودم که یکی دو دفعه دماغم بهش خورد...» در پایان سکانس به تصویری دقیق از سید، شناختی نسبی از قدرت و ریشه‌دار‌بودن رفاقتشان می‌رسیم. مطلعی بر غزل بلند مسعود کیمیایی در ستایش رفاقت.

دندان مار
دل رسوای تو

   گفت‌وگوی رفیقانه در لانگ‌شات و تصویر بی‌روح و تا حدودی تاریک راهرویی در شهرک اکباتان. توصیه رضا به زن گرفتن جلال «تکیه بهش می‌دی.» و پاسخ موجز جلال: «عصا هست.» سکانس مواجهه رضا و جلال در فیلم «دندان مار» تصویری از روشنفکران به انزوا رانده‌شده در دهه 60 می‌سازد. 
طبق سنت کیمیایی، وقتی دو رفیق بعد از مدت‌ها به هم می‌رسند سکانس درخشانی خلق می‌شود؛ صحنه‌ای به ظاهر ساده با فضاسازی ملموس و دقیق. در پس زمینه کتاب‌هایی بدون هیچ جلوه‌گری‌ای دیده می‌شوند، کبوترها مقابل رضا هستند. (جلال: «ته سفره واسه کفتراس.») دستگاه ضبط‌صوتی هم هست که منطق حضورش صدای بنان است. («می‌خوای برات خوانساری بذارم؟ این‌ورش مرضیه‌س این‌ورش بازم بنانه. اما بنان خوبه بنان خیلی خوبه.») دو رفیق مقابل هم نشسته‌اند و صحبتشان گل انداخته.
جلال: «سخن صحافی می‌کنم.»
رضا: «چرا صحافی؟ تو خودت صاحب حرفی. چرا نمی‌نویسی؟ این همه پشت سرت مطلبه.»
جلال: «تنها نیستم. آقا لبخند و بنان و کفترا و این همه سخن.
 خاطرات سیاسی؟ » این جمله آخر را با کنایه و طنزی تلخ می‌گوید. جلال روشنفکری که توانایی انطباق با شرایط روز را نیافته و قلبش با باطری دست دوم آمریکایی کار می‌کند، از شخصیت‌های کمیاب (اگر نخواهیم بگوییم نایاب) سینمای دهه60 است که کیمیایی در فرصتی گذرا موفق به پردازش درستی از او می‌شود. جلال و رضا روزگارشان سر آمده و صدای بنان انگار مرثیه‌ای است بر مصائب آدم‌هایی که متعلق به این زمانه نیستند. وقتی رضا از مرگ مادر می‌گوید و جلال پریشان می‌شود، موسیقی مرتضی محجوبی و ترانه «من از روز ازل دیوانه بودم» بنان بر حس و حال اندوهناک صحنه می‌افزاید: سوزم همچو گل، از سودای دل/ دل رسوای تو، من رسوای دل/ گرچه به خاک و خون کشیدی مرا/ روزی که دیدی مرا...
فصل با نماهای درشتی از چهره بر هم‌ریخته جلال و رضا که با اندوه به مرادش خیره شده پایان می‌گیرد؛ سکانسی که در آن هم مایه‌های مورد علاقه فیلمساز مشهود است و هم تصویر زمانه؛ زمانه‌ای که باب دل آدم‌های تک‌افتاده و تنهای کیمیایی نیست.

این خبر را به اشتراک بگذارید