• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 30 فروردین 1397
کد مطلب : 12735
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/27lA
+
-

با مسعود رایگان؛ بازیگر نقش‌های آشنای سینما، تئاتر و تلویزیون

نه بزرگ

گفت وگو
نه بزرگ

گفت‌و‌گوی این هفته با مسعود رایگان بازیگر نقش‌های آشنا در فیلم‌هایی چون: سنتوری، کافه ستاره، خیلی دورخیلی نزدیک، زادبوم، پرسه در مه و جرم است. او که دانش آموخته کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک است، هر چند از جوانی فعالیت‌های هنری خود را در سینما، تئاتر و تلویزیون آغاز کرد، اما نقش آفرینی‌های زیبای‌اش از دهه هشتاد به شکلی مداوم در برخی از برجسته‌ترین فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی بخشی از خاطرات ما را شکل داده است. بازی‌های این یکی دو ساله او در سریال‌های «دیوار به دیوار» و  «عاشقانه» علاقه‌مندان بازیگری را برای بیشتر دانستن درباره او و نگاهش به بازیگری و انتخاب‌هایش از میان نقش‌ها کنجکاو کرد. گفت‌و‌گوی حاضر شاید فرصتی باشد برای کشف نگاه مسعود رایگان به دنیای پیرامونش، به عالم بازیگری، به نقش آفرینی‌ها و به زندگی شخصی‌اش در کنار یکی از هنرمندترین بازیگران زن حال حاضر در سینما و تلویزیون کشورمان. با هم گفت‌و‌گو با مسعود رایگان را می‌خوانیم.

خاطرات دوره کودکی شما از هنر نمایش با پیش‌پرده‌خوانی‌های پدرتان گره خورده است. پدرتان دوست داشت شما راهش را ادامه دهید؟

پدرم آن دوران کارگردانی، بازی، طراحی صحنه و گریم می‌کرد اما به‌شدت مخالف ورود من به عالم بازیگری و هنر بود.

واکنش شما چه بود؟

مرا از در بیرون می‌انداخت ولی من از پنجره می‌آمدم.

بالاخره چطور رضایت دادند؟

یادش بخیر! ایشان از تئاتر کناره‌گیری کرده بودند که در دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شدم. موقعی که این خبر را شنید به من گفت دوست داشتم تو از راهش که همان درس خواندن است وارد عالم هنر شوی.

بعدها یعنی در اوایل دهه پنجاه چه شد که در یکی از فیلم‌های مرتضا جزایری بازی کردید؟

آن زمان سینمای هشت میلی متری تازه داشت شکل می‌گرفت و آن فیلم با نام «صعود» نخستین بازی‌ام در سینما بود.

بعد هم به سوئد رفتید و بازیگری را ادامه دادید. آن تجربه‌ها چگونه بودند؟

خب! نگاهم به بازیگری و کارگردانی خیلی متحول شد.

زبان سوئدی به کدام زبان نزدیک است؟

به آلمانی خیلی نزدیک است، اما واژه‌های فرانسوی و انگلیسی هم در آن زیاد است.

در سوئد شش‌ماه شب و شش‌ماه روز است. به این وضعیت چطور عادت کردید؟

 (خنده) در زمستان و پاییز آفتاب ساعت هشت و نیم صبح طلوع و ساعت یک بعد از ظهر غروب می‌کند. ما در تابستان دوازده ظهر غروب خورشید را می‌دیدیم.

شما نقش‌های متنوعی بازی کرده‌اید. انتخاب نقش‌هایتان بر چه اساسی بوده است؟

به‌نظرم همه‌‌چیز به فیلمنامه بازمی‌گردد.فیلمنامه‌ای فیلمنامه است که بر مبنای رعایت درست فرمول‌های فیلمنامه‌نویسی نوشته ‌شده‌باشد.

کدام مشخصه فیلمنامه از اهمیت بالاتری برخوردار است؟

شکی نیست که یکی از مشخصه‌های فیلمنامه‌های خوب شخصیت‌پردازی آنهاست. بزرگ عزیزی مثل بهرام بیضایی اگر یک کلید کوچک به بازیگرش بدهد – البته بازیگر به‌معنای درست کلمه- همان کافی است.

بازیگری از نظر شما چگونه حرفه‌ای است؟

بازیگری یک حرفه تفکیک پذیر و علمی است. از طرفی، با فیزیک و از سوی دیگر، با روح سر و کار دارد. ببینید! یک نقش بی‌جان نوشته می‌شود، اگر شخصیت پردازی درست باشد بازیگر با خلاقیت خود می‌تواند به آن جان بدهد و آن را زنده و قابل لمس کند. مثال روشن برای این موضوع بازی خانم «هانا هانتر» در فیلم پیانو است. این خانم زیبایی ندارد، اما شما او را آنقدر زیبا می‌بینید که به تجسمی از الهه‌های یونان باستان تبدیل می‌شود. وقتی بازی ایشان را ببینید متوجه می‌شوید که دنیای بازیگری پایان ندارد. برای هنر بازیگری و ریزه کاری‌های آن، تجربه‌های دیداری و شنیداری و همچنین مطالعه حرف اول را می‌زند.

این مسیر چگونه مسیری است؟

این را به دوستان عزیز بازیگرم به‌خصوص به جوانان می‌گویم تا فکر نکنند اینجا آخر ماجراست، چرا که مسیر بازیگری پیچ در پیچ و بعضی وقت‌ها پر از سنگلاخ، گاه شوسه و گاه ناهموار می‌شود. پس لازم است نقشه راه داشته باشید. این راهی است که قله ندارد. فکر کنید کوهنوردان می‌روند قله‌های دماوند و اورست را فتح می‌کنند. رسیدن به نوک قله آخر کوهنوردی است اما دنیای بازیگری آخر ندارد. بنابراین فکر می‌کنم تا لحظه آخر زندگی‌ام باید بازی کنم و پیش بروم؛ چون ما احتیاج به کلید داریم تا بتوانیم درهای بسته را باز کنیم. با این حال وقتی دری را باز می‌کنیم می‌بینیم یک در بسته دیگر در برابرمان هست و دوباره باید آن را کشف کنیم؛ یعنی بگردیم و کلیدش را پیدا کنیم و به وسیله آن، درِ بعدی را باز کنیم. پر بیراه نیست که بزرگی گفته بود: انسان دنیایی است. به‌نظرم انسان واقعا دنیایی است.



شما به‌عنوان بازیگر می‌خواهید به چه چیزی از این انسان نزدیک شوید؟

به‌خود انسانیت و به خلق و خوی آن. ما بازیگران به‌عنوان بازیگر این بخت را داریم که می‌توانیم شخصیت‌های مختلفی را تجربه کنیم و اگر نگاه مردم شناسی درستی داشته باشیم و از طرفی، تیپ‌ها و شخصیت‌های مختلف اجتماعی را در حافظه و ناخودآگاه‌مان ضبط کنیم، به هر حال جایی به کارمان می‌آید.

مثل توصیفی که سقراط از فلسفه به‌معنای در راه بودن می‌کند؟

دقیقا! سقراط معنای رسیدن را برای فلسفه نمی‌پذیرد. پایه دنیای نمایش فلسفه و روشنفکری است، اما این همه آن نیست؛ چون چیزهای مانند سرگرمی، قصه، تضاد و چالش هم در آن وجود دارد. اینها نخ‌های پراکنده‌ای است که نویسنده باید آنها را به کلاف تبدیل کند.

چه چیزی به ارزش‌های بازی بازیگر اضافه می‌کند؟

هیچ‌گاه نباید یک پله به عقب برگردیم. همیشه باید در پی شکستن کلیشه‌های قبلی از خودمان باشیم؛ چون تماشاچی با آگاهی با یک اثر برخورد می‌کند و می‌داند وارد دنیای نمایش شده است؛ مثلا داستین هافمن در «کابوی نیمه‌شب» نقش یک کوتوله لنگ را بازی می‌کند و بلافاصله در کار بعدی این کلیشه را می‌شکند، اما اگر او در ایران بود دوباره همان نقش را به او می‌دادند. به‌نظرم بازیگر باید نه بزرگ را بگوید و کلیشه‌های قبلی را بشکند.

چه عواملی باعث می‌شود تأثیرگذاری بازیگر کم شود؟

کافی است بازیگر انتخاب غلط کند. در سکانس تزریق مواد‌مخدر توسط پدرِ علی در فیلم «سنتوری» او آن قدر دست و پایش را گم می‌کند که ابتدا فکر می‌کند علی بیمار است. طبیعی است که او در پی خوب کردن حال علی است، اما می‌بینیم که او در انتهای کارش تازه متوجه می‌شود چه اتفاقی دارد می‌افتد و به آگاهی می‌رسد. جالب اینجاست که مردم این سکانس را خیلی دوست داشتند؛ چرا که این تأثیر را از زبان خودشان درباره آن بارها و بارها در کوچه و خیابان شنیده‌ام.

پای خاطرات‌شان هم نشسته اید؟

یک معتاد که خیلی‌ها تلاش کردند ترکش دهند و ترک نکرده‌بود، می‌گفت آن صحنه روی من تأثیری گذاشت که اعتیاد وحشتناکم را کنار گذاشتم. آن صحنه می‌توانست باسمه‌ای شود.به‌نظر من بازیگر با همه تمرین‌هایش باید بداند که برای نخستین بار دارد با این اتفاق مواجهه می‌شود. به همین دلیل باید واکنش‌های بکری از خود نشان دهد و این مستلزم این است که بشنود و بگوید.

این اتفاقات بر اثرچه چیزهایی رخ می‌دهد؟

این‌ها با تجربه، تحقیقات و تمرین به‌دست می‌آید. حاصل کار بازیگر مثل سرریز شدن آب از لیوان است.

بازی بازیگر هم تاریخ مصرف پیدا می‌کند؟

آثار ژورنالیستی این خاصیت را دارند.

چطور می‌شود که برخی تیپ‌های شخصیتی در طول دوران‌های مختلف تازگی‌شان را حفظ می‌کنند؟

آن تازگی به لذتی که بازیگر هنگام بازی در نقش خود می‌برد بر می‌گردد.من بازیگر برای کشف شخصیت، به‌اصطلاح؛ کنتورم را صفر می‌کنم تا او را بشناسم. این شناخت اگر تبدیل به لذت من نشود تماشاچی هم بی‌چون و چرا می‌فهمد منِ بازیگر از کارم لذت نمی‌برم و او هم ارتباطش قطع می‌شود.

یعنی راستی و صمیمیتی بین بازیگر و نقش باید برقرار شود؟

دقیقا!

شما با کدام نقش‌تان احساس روراستی و صمیمیت می‌کنید؟

همه نقشهایم را دوست دارم؛ چون باید برایم قابل دفاع باشند. چون برایشان زحمت کشیده‌ام همگی صمیمی‌اند. اما توجه کنید که پدر در «سنتوری» با پدر در «خون بازی» و همینطور با پدر در «خیلی دور خیلی نزدیک» یکی نیستند. البته همه آنها مسعود رایگان هستند، ولی یکی حاج بلورچی است، یکی دکتر عالم و یکی سنجری وفاست. خب! همه اینها با دکتر پارسا در «مدارصفردرجه» و حتی در «گوشواره» که با موتور در خیابان مسافرکشی می‌کنم فرق دارد. هر یک از اینها وجوهی دارند که از هم متمایز می‌شوند.

سال گذشته مردم با کنجکاوی بازی شما در نقش شکیبا در سریال «عاشقانه» را دنبال کردند. چرا شکیبا شخصیت پر رمز و رازی بود؟

اتفاقا وقتی بازی در نقش شکیبا را به من پیشنهاد دادند، از همین اقتدار، عجیب غریب و پر رمز و راز بودنش خوشم آمد و برایم جذاب شد. دنیای نمایش با معما و رازگونگی‌اش جذاب می‌شود.

پدر در «خون بازی» یک آدم الکلی روی ویلچر است. آن آدم به‌اصطلاح؛ درب و داغان را چطور تجزیه و تحلیل کردید.او را از کجا آوردید؟

قبل از کلید خوردن فیلم بازیگر باید سنگ‌هایش را با کارگردان و نویسنده وا بکند. بازیگر باید پیشنهاد داشته باشد و این پیشنهاد ممکن است قبول شود یا نشود. آدم‌های با استخوان مثل آقایان نصیریان، کشاورز، مشایخی و انتظامی درام خوان‌های خوبی‌اند و آن را می‌شناسند. وقتی درام را خوب بشناسید می‌توانید قبل از اجرا حدس بزنید برای این کار چه اتفاقی می‌افتد و شخصیت چگونه می‌شود.

در مورد دکتر عالم چطور؛ چرا او در «خیلی دور خیلی نزدیک» با پسرش چنان رفتاری داشت. چرا در آن مسیر اندک اندک تغییر کرد؟

دکتر عالم هم یک آدم بی‌خیال است. جراح متخصصی است که به او پنجه طلایی می‌گویند. او در آن فیلم بی‌توجه از کنار آدم‌ها رد می‌شود و حواسش نیست که یک‌دفعه تلنگری به او می‌خورد و به او می‌گوید؛ کجا می‌روی؟! در ابتدای فیلم؛ یعنی همان جایی که مادر و پسر درباره مریم به او می‌گویند، چرا مانیتورینگ را از او باز کرده‌ای، این جمله‌ کلیدی گفته‌می‌شود که فکر کنید آدمی در بیابان در چاه تاریکی افتاده و نه کسی صدایش را می‌شنود نه می‌داند کجاست؟! این جمله درباره افراد دچار مرگ مغزی و اغماست؛ اتفاقی که در بیابان برای خود محمود عالم می‌افتد.

هیچ‌وقت حسرت کاری یا چیزی را خورده اید؟

چرا! خیلی حسرت خورده‌ام. اگر هملت را در ایران بسازند، می‌گویم نقش گورکن را به من بدهند. خیلی دوست دارم شخصیت‌های «مرگ فروشنده» را بازی کنم.

خیلی‌ها عید امسال بازی شما در کنار همسرتان، خانم ‌رؤیا تیموریان را در سریال دیوار به دیوار٢ دیدند. شما به‌عنوان زوج هنری سال‌های متمادی بازی‌های مختلفی در سریال‌ها و فیلم‌هایی مثل کافه ستاره، زاد بوم، مدار صفردرجه، سنتوری با یکدیگر داشته‌اید. در کنار هم بودن برای بازی در یک اثر به‌صورت مشترک چه ویژگی‌ها و حس و حالی دارد؟

در مورد نقش‌ها با هم حرف می‌زنیم و به هم مشاوره می‌دهیم. گاهی ممکن است نظرات‌مان به هم نزدیک نباشد، اما باید همدیگر را مجاب کنیم تا بتوانیم به ایده‌آل برسیم. تنها نزدیکی مان در دنیای کاری‌مان همین است و اینکه در کنار هم هستیم. ما نقش‌های‌مان را با هم می‌خوانیم و در ارتباط با اتفاقاتی که پیرامون‌مان در فیلم می‌افتد به نتایجی فکر می‌کنیم که از واکنش نقش‌هایمان به‌وجود می‌آید. این از خوبی‌های زوج بودن است.

چرا و چگونه رابطه عاشقانه پری و هرمز در سریال «شمس‌العماره» رابطه طبیعی، روان و و در عین حال صمیمی و باورپذیری درآمد؟

وقتی ما روبه‌روی هم بازی می‌کنیم دیگر به اینکه خانم تیموریان همسرم است و یا من شوهرشان هستم، فکر نمی‌کنیم؛ چرا که از لحظه شروع، نقش‌ها هستند که با توجه به‌خصوصیات ما دارند کنش و واکنش نشان می‌دهند.

زوج بودن تاحدودی کار کارگردانان در سینمای ایران را هم راحت می‌کند؛ مثلا در فیلم «گوشواره» خیلی روابط راحتی داشتید، خانم تیموریان راحت ترک موتور پشت شما می‌نشستند و...؟

در «زادبوم» در صحنه‌ای که برای نقش من اتفاق می‌افتد خانم تیموریان مرا بلند می‌کند و زیر دوش می‌برد و سر مرا با شامپو می‌شوید.

در «مدار صفر درجه» هم نقش پدر و مادر شهاب حسینی را بازی می‌کردید. در «سنتوری» هم با ایشان نقش پدر و مادر بهرام رادان را داشتید. اینها اتفاقی است یا پیشنهادها از ابتدا حساب شده و با هماهنگی هر دوی شماست؟

خب! اینها پیشنهادهایی است که می‌شود، اما نکته این است که شخصیت پردازی‌ها توسط کارگردانان صورت می‌گیرد؛ مثلا در مورد سنتوری خانم تیموریان با ایده‌هایی آمده بودند و یادم است ایده‌های بی‌نظیر بودند.

خانم تیموریان بازی‌های گیرایی به‌خصوص در تئاتر دارند. از بین آنها کدام نقش‌شان را بیشتر دوست دارید؟

هم از تئاتر و هم از سینما مثال می‌زنم؛ نقش‌شان در «عروسی خون»، «زندان زنان» و «کافه ستاره» را خیلی دوست دارم. بازی‌های ایشان فوق العاده است. این قضاوت را نه به‌عنوان همسر که به‌عنوان بازیگر و تماشاچی بازی‌های او دارم.

نظرتان در مورد بازی ایشان در فیلم «شیرین» کیارستمی چیست؟

متأسفانه شیرین را ندیده‌ام.

هم خانم تیموریان و هم شما صداهای خاص و منحصر به فردی برای دوبله دارید. هر دو گوینده مستند «من ناصر حجازی هستم» بودید. چرا دوبله را جدی‌تر دنبال نمی‌کنید؟

دوبله حرفه ما نیست. دوبله دنیا و آدم‌های خودش را می‌خواهد.بنابراین چون ما حرفه‌ای دوبله نیستیم به طرفش نمی‌رویم. دو تجربه دوبله دارنم؛ یکی در مدار صفردرجه با زنده یاد بهرام زند که فوق العاده بودند و یکی هم در «برلین منهای هفت» به‌خاطر اینکه انگلیسی صحبت کردیم و بعد قرار بر این شد که دوبله کنند.

یعنی گفتن آنونس فیلم «به همین سادگی» توسط خانم تیموریان هم تنها به‌عنوان یک اتفاق تکرار نشدنی باقی ماند؟

علاوه بر اینها خانم تیموریان «ایستاده در غبار» و من هم «گلچهره» را گفته‌ام.

اجراهای مشترک هم داشته‌اید، مثل اختتامیه دوره نهم تئاتر دانشجویی. این اجراها را چطور شد پذیرفتید؟

ما مجری نیستیم، اما چون هر دو احساس کردیم که دانشجو هستیم مجری آن برنامه شدیم.

شما بارها و بارها جوانان علاقه‌مند به تئاتر را دیده‌اید. آیا به آنها امیدی دارید؟

هر دو سال یک‌بار هزار و سیصد دانشجوی تئاتر فارغ التحصیل می‌شوند. وقتی سه سال پیش داور جشنواره تئاتر دانشجویی در کیش بودیم، به نقل از معاون وزارت علوم این آمار را شنیدم.رقم بسیار زیادی است. باور کنید اگر همین حالا بخواهیم یک دختر هجده ساله را برای نقش اول‌مان انتخاب کنیم جوابمان منفی است؛ چون نداریم. آیا ما برای هفت هزار نفر استاد داریم؟! یادم است که ما سال ١٣٥٧ نُه دانشجو بودیم، اما الان سر هر کلاس شصت نفر باید بنشینند!

به‌نظر شما بازیگر نیاز به ساخته شدن دائمی هم دارد؟

طبیعی است که بازیگر باید خودش را پرورش دهد و حداقل دو تئاتر در سال را در کارنامه‌اش داشته باشد. صحنه تئاتر برای بدن، نزدیک شدن به شخصیت، صدا و به تکرار نیفتادن نوعی بازپروری است.

موفق شدن در بازیگری به چه چیزهایی ارتباط دارد؛ آیا بازیگر باید خودش را با موسیقی، نقاشی، شعر و... در مسیر تحول قرار دهد؟

این‌ها الزاماتش است اما به‌نظرم خواهش قلبی و استعداد دو عنصر مهم در حرکت و موفقیت بازیگر است. از خود چشمه باید آب بتراود؛ چون آبی که در چاله ریخته شود باقی نمی‌ماند. صرف آکادمی هم جواب نمی‌دهد. خیلی‌ها آمدند و رفتند، اما برخی هم سنگ‌های محکمی بودند که تکان نخوردند و ماندند.

در انتها دوست دارم بدانم انتظارتان از جوانان ایرانی چیست؟

دوست دارم جوانان ما پویا، آگاه، اهل خواندن و تجربه کردن باشند.

این خبر را به اشتراک بگذارید