مریم ساحلی
حالا از آن روزها که نوروزهامان رنگ دیگری داشت انگار هزار سال گذشته است. زمانی صدای پای بهار که میپیچید، نور و شور و امید در کاسه کوچک چشمهامان میرقصید و دستهامان زائر شکوفههای تازه از راه رسیده میشد. آوای ضربان قلبمان میدوید میان تیکتاک ساعت سال تحویل و«عید مبارک» گفتنها روشنای جانمان میشد. نگاهمان به پنجره بود تا بهار را حوالی درختهای باغچه ببینیم. سفره هفتسین و بساط عید اگر به راه نبود یا رخت و لباس نو تنمان نبود، غم مینشست به جانمان اما نه آنچنان که حال و هوای سال نو مهمان جانمان نباشد و لبخند دور باشد از لبانمان. نوروز، نوروز بود چون باور داشتیم که جهانمان نو میشود و بهار فصلی دیگر است و سال، سالی دیگر. سالی که میتواند یک دنیا شادمانی به همراه داشته باشد؛ سالی که شاید آرزوهامان بر شاخ و بال فصلهایش نمایان شوند. اما زمستانهای بسیار گذشتند و بهاران بسیار آمدند و درخت آرزوی بسیاری از ما رخت شکوفه به تن نکرد و کمکم امیدمان رنگ باخت. حالا نوروز خالی از آن شوریست که سالهای کودکی بههمراه داشت. ما سالهاست که گردش چرخ ایام را به چشم دیدهایم. هر سال زمستان که رخت میبندد، این بهار است که از راه میرسد و هرگز اینگونه نبوده است که ما چمدان ببندیم و از زمستان به سمت بهار خویش راه بیفتیم. بهار ما شاید همانجا گذاشتن کولهبار اندوه روزهای تلخی باشد که پشت سر ماندهاند یا رها کردن دلواپسی روزهایی باشد که نیامدهاند. بهارمان شاید لای کتابهای نخوانده پنهان باشد یا کنار همانسازی باشد که سالهاست هوس نواختنش را در سر داریم. بهارما دور باشد یا نزدیک، همان سرزمینی است که پشت روزمرگیهامان از یاد بردهایم. کاش امسال چمدان ببندیم و راه بیفتیم به سمت بهار خویش.
چهار شنبه 27 اسفند 1399
کد مطلب :
127014
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/zpo8O
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved