کودک و انسان به عروسک نیاز دارند
بهروز غریبپور- نویسنده و کارگردان تئاتر
عروسک از زمانی که بشر صاحب اندیشه و احساس اولیه ارتباط فیمابین خود و جهان پیرامونش اعم از طبیعت و اشیا و انسانهای دیگر شد با اشیایی که بهگونهای شبیه انسان یا حیوان بودند مانوس بود و بهدلیل شباهتشان به عروسک اما در عین حال با کاربردی دیگر با شبهعروسک الفت داشته است.
این تمایل در کودکان نیز که همواره مختصات، امتیازات و شباهتهایی با انسانهای اولیه دارند و «آنیما» یا جان را در دنیای اطرافشان بهخصوص عروسکها باور دارند هست و هنوز عروسک را زنده میپندارند. پس با عروسک بهمثابه یک موجود زنده، رفتار کرده و با او درددل میکنند. با عروسک رفتار مادرانه، خواهرانه و دوستانه دارند.
بنابراین به اعتقاد من، هزاران سال پیش و زمانی که کودکی پا به عرصه وجود میگذاشت. قبایل مختلف انسانها، نوزاد را همچون عروسکی مینگریستند که بهتدریج به یک انسان مبدل میشود. اکنون هم، پس از گذشت این زمان بسیار طولانی گریه و خنده یک نوزاد، واکنش او، ما را به چنان هیجانی وامیدارد که گویی یک عروسک میبینیم که حداقلهایی از یک انسان بزرگتر را به نمایش میگذارد. به تعبیر من، ما عروسک به دنیا میآییم یا بهقول حضرت مولوی:
پس ز اول ولادت بودیم پایکوبان /در ظلمت رحمها از بهر شکر جان را
ما بیقید و بند و رها، در کوچکترین حالت ممکن نسبت به آنچه بعد خواهیم شد رقصان و شکرگزارانه به دنیا میآییم: بند نافمان نخ حیات ماست؛ انگاری یک عروسک نخی هستیم و بند ناف حکم نخ یا سیم بازی دادن عروسک را دارد. در نتیجه انسان خودش در بدو تولد عروسک است حتی بهگفته جالینوس حکیم، بند ناف جنین مانند رگ و نخ حیات عروسکهاست؛ بنابراین این نسبت ازلی و ابدی است و زمان نمیشناسد و میتواند قوت و ضعف پیدا کند.
چنانچه الان در اوج ارتباط با جهان پیرامون خویش است و بسیاری به اهمیت عروسک در تربیت، در بسط دادن فانتزی، در تبیین محتوای یک مراسم، در آیینها یا در میتینگهای حزبی یا غیرحزبی بهکار برده میشوند... در صحنههایی که بشر و موجودات انسانی از پس انجام آن برنمیآیند عروسک همهجا حضور دارد. روزبهروز هم جامعه بشری نسبت به قدر و قیمت و ارزش این شیء ازلی ابدی و این یادگار دیرینه بشری آگاهی بیشتری پیدا میکند و میداند باید احترام بیشتر به آن بگذارد.
تفاوت کودک با بزرگسال این است که بدون دانش و بینش عروسک را جزئی از زندگی میداند و چنان با عروسک اخت میشود که در خواب و بیداری عروسکش را از خود دور نمیکند و گاه این خو گرفتن چنان است که کودک تاب دوری چندساعته آن را هم ندارد و حتماً دیده شده که عروسک ریش ریش شده اما کودک حاضر نیست که آن را با عروسکی جدید و بهنظر زیباتر جایگزین کند؛ چرا که کودک با آن عروسک دیرین یک رابطه عمیق غیرقابل جایگزینی برقرار کرده است:
هم چو میل کودکان با مادران /سر میل خود نداند در لبان
مولوی بهدرستی توصیف کرده که این محبت و این راز میان مادر و فرزند یک سر است و راز و رمز انسان با عروسک نیز مشمول این راز و رمز است.
کودک و انسان اساسا به عروسک نیازمند هستند؛ نه اینکه بگویم همجواری لذتبخشی است بلکه یک نیاز است. بسیاری از مسائلی که کودک فرامیگیرد را باید منتقل کند یا خیلی از ناراحتی و نگرانیهایش را لازم است بگوید. کودک نمیتواند برای پدر و مادرش نقش یک منتقد را داشته باشد اما برای عروسک یا عروسکهایش میتواند این نقش را داشته باشد. یعنی هر آنچه خودش فرا گرفته مانند یک معلم، مادر و پدر به کودکان دیگر منتقل کند.
در حقیقت میتوان گفت کودک با این تمرین زندگی را فرا میگیرد. مادر بودن و محبت کردن در عین حال درددل کردن را یاد میگیرد. نکته فوقالعاده مهم این است که اصلاً از نگاه کودک این شیء عروسک، شیء بیحس، بیروان و غیرموجود نیست بلکه کاراکتر، زبان، اسم، موجودیت و جایگاه دارد. وقتی که در رختخواب است باید عروسک باشد. زمانی که تنها شد عروسک باید باشد. وقتی بحث و جدلی ناخوشایند رخ میدهد و دست او از زمین و زمان کوتاه است و او باید به کسی پناه ببرد اول به عروسک پناه میبرد.
عروسک از قرنهای قبل موقعی که بشر تحتتأثیر ترومای جهان بیرون یا شوک و ضربه بیرونی قرار میگرفت مانند رعد و برق، طوفان، لرزش زمین و باریدن یا نباریدن باران، برف یا طلب زندگی و شادمانی یا کاستن از اندوه مرگ عزیزان و اساسا در آیین و مراسم اشیا و شبهعروسکها بخشی از این رخدادهای بشری بودند.
اگر نمادهای کوچک و بزرگ در اشکال مختلف وجود داشته و دارند که مردمانی به آنها ایمان دارند یا بهگونهای به آنها متوسل میشوند ریشه در کودکی انسان و در ذات کودکان دارند. این شبهعروسکها را «توتم» نامیدهاند و توتمها هنوز در قبایل بومی استرالیایی و حتی جوامعی که یکتاپرستند نقش عمده و تعیین کنندهای بهعهده دارند زیرا که خاطره ازلی بشری را تداعی میکنند. از اینرو میتوان گفت ما همواره از ازل تا به ابد با این توصیفی که کردم به عروسک نیاز داریم.
منتها آن چیزی که دردناک است کم اهمیت تلقی کردن این مسئله است. خیلی وقتها و زمانی که جامعه خشن میشود و حالت دستوری و امری پیدا میکند روابطی این چنینی تحت فشار قرار گرفته کودک را از «کودکی» کردن دور میکنند و آثار و تبعات آن در بزرگسالی افراد جامعه بروز پیدا میکند. درحالیکه اگر هنر و بهویژه نمایش عروسکی، ساخت عروسک و بازی با آن رسمیت پیدا کند جوامع تلطیف میشوند و سطح خشونتها کاهش مییابند.
جامعه و انسانی که با عروسک الفت دارد بهطور حتم یک دوران آرامتر و معتدلتری را پیدا میکند. وقتی به تاریخ عروسکهای اسباببازی در اروپا و قرون 17و 18نگاه میکنیم میبینیم خانوادههای مرفه غالبا کلکسیون عروسک داشتند درحالیکه در اوج جنگهای خانگی یا فیمابین کشورها این نوع علایق کمرنگ شده و میشوند. بشر در بهترین شرایط و در شرایطی که بازی با عروسک، نمایش عروسکی رسمیت مییابد و فراتر از آن این نیاز فقط یک نیاز کودکانه تعبیر و تفسیر نمیشود روابط انسانها تلطیف میشود. در جامعه مستبد این رابطه مخدوش و این تعبیر به سخره گرفته میشود و افراد بهجای آنکه در کودکی برای کشف آنیما یا روح و جان عروسک آن را زیرورو کنند در بزرگسالی دیگران را تکه پاره میکنند.