• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 2 بهمن 1399
کد مطلب : 122374
+
-

آلپ‌ارسلان؛ از شکست قیصر روم و خلیفه‌عباسی تا رسیدن به مرزهای ساسانیان

شیردل شرق

شیردل شرق


عیسی محمدی

در تاریخ ایران، اقوام زیادی از خارج این مرز و بوم، به میراث امپراتوران نامدار هخامنشی و اشکانی و ساسانی هجوم آورده‌ و چند صباحی، بر این سرزمین حکم رانده‌اند. از جمله، اسکندر مقدونی و جانشینان او، تازیان، ترکان آسیای میانه و نیز مغولان و تیمورلنگ و بازماندگانش. ازجمله نامدارترین این پادشاهان که ایرانی نبوده و اصل و نسبش به آسیای‌میانه می‌رسید، آلپ ارسلان سلجوقی بود که در زمان خودش، بسیار فتح کرد و بزرگ‌ترین فرمانروای زمانه خودش لقب گرفت. او حتی موفق شد قیصر روم و خلیفه‌عباسی را هم به زیر سیطره خودش بکشد. اما انگار سرنوشت‌های غم‌انگیز، همنشین همیشگی تاریخند. سرنوشت آلپ ارسلان کبیر را هم می‌خوانیم تا بیشتر به این نکته پی ببریم.

سرگذشت غم‌انگیز امپراتور
پادشاه سلجوقیان، با آن قد و بالا و هیبت و عظمتی که در چهره داشت، بالای تپه ایستاده بود. تپه، در جایی واقع شده بود که از آنجا، می‌شد سپاهیان را دید. ارتش چند صد هزار نفره او، از این سو به آن سو می‌رفتند. زمین زیر پای‌شان داشت می‌لرزید. نظمی که داشتند، هر دشمنی را به وحشت می‌انداخت. پادشاه، نگاهی به چپ و راستش انداخت. کمی با خودش فکر کرد که «زمین را ببین، زیر پای ارتشم به لرزه درمی‌آید. اینک حاکم این جهان منم. کیست و کجاست کسی که بتواند با من برابری کند، هان؟» بادی به غبغبش انداخت و غرور، حسابی او را گرفت. فردای چنین روزی بود که توسط یک اسیر و میان هزار محافظ جان به کف زخمی شد. او را بردند مداوا کنند. وقتی که روزهای قبل از مرگش را طی می‌کرد، بار دیگر با صدای بلند، جوری که اطرافیان بشنوند، گفت: «دیروز روی تپه‌ای بودم و زمین را می‌نگریستم که زیر پای ارتشم به لرزه درمی‌آمد... خداوند غرور مرا دید و جان مرا به وسیله یک اسیر گرفت». و این، سرنوشت غم‌انگیز آلپ‌ارسلان بود؛ مردی از تبار ترکان ماوراءالنهر که مسلمان شده و سپس به پادشاهی رسیده و توانسته بود قلمرو ایران را، به مرزهای زمان ساسانیان برساند.

مردی که شجاع بود
اسم کاملش عضدالدین ابوشجاع آلپ ارسلان محمد بود، پسر چغری بیگ داوود. جوان شجاع و برازنده‌ای بود. همین شجاعتش هم بود که باعث شده بود به او بگویند آلپ ارسلان. در زبان ترکی ماوراء‌النهر، آلپ را شجاع و ارسلان را شیر ترجمه می‌کنند. همان شیردل خودمان می‌شود. پدرش، دومین شاه سلسله سلجوقیان بود؛ البته در دوره‌ای که هنوز کسی و چیزی حساب نمی‌شدند و همین‌جوری برای خودشان خوش بودند. تا اینکه سر و کله عموی عضدالدین پیدا شد و کلی جنگ و جدال کرد تا توانست سلجوقیان را، به آقایی برساند. خود سلجوقیان هم البته مال ماوراءالنهر و بخارا بودند. تا اینکه وقتی با اسلام روبه‌رو شدند و با حاکمان مسلمان، ترجیح دادند دین‌شان را عوض کنند و مسلمان بشوند. این مرد جوان و دلیر هم وقتی که مسلمان آورد، تصمیم گرفت تا اسمش را عوض کند و محمد بگذارد.

سر و کله زدن با رومی‌ها
و اما بشنوید از یک اتفاق دیگری که باعث یک اتفاق دیگر شده است؛ در همین زمان آلپ ارسلان. همانطوری که می‌دانید، امپراتوری روم، بعدها به دو قسمت امپراتوری روم شرقی و غربی تقسیم شد. پایتخت روم غربی، همان شهر تاریخی رم شد و پایتخت روم شرقی، همین شهری که امروزه به نام استانبول می‌شناسیم. رومی‌ها هم، خودشان را حافظ مسیحیت می‌دانستند و اسلام را، خطر بزرگی برای خودشان تصور می‌کردند. ماحصل این اتفاقات باعث شد تا جنگی میان سلجوقیان و رومیان در بگیرد. آن موقع آرمانیوس دیوجانس،امپراتور روم شرقی بود. او قصد بغداد، که محل حکومت خلیفه عباسیان بود، کرد. اما می‌خواست از طریق ارمنستان و ایران به این حمله دست بزند. نیروهای اطلاعاتی سلجوقی خبر دادند که ارتشی بزرگ دارد می‌آید. آلپ ارسلان هم 15هزار سرباز را جمع کرد تا به نبرد برود.

تدبیری که برتر از شمشیر آمد
جناب وزیرباشی شایعه انداخت که شاه سلجوقی مریض است. مدام هم تیم طبابت را آورد و برد تا جاسوسان رومی که در ارتش سلجوقی‌ها بودند، مطمئن شوند که شاه در اردوگاه است. از سوی دیگر رومی‌ها پیک فرستادند که حاضر به صلحند. وزیرباشی هم گفت اشکالی ندارد، ولی چرا آن سربازان ما را که اسیر گرفته‌اید آزاد نمی‌کنید؟ رومی‌ها حسن‌نیت نشان دادند و آنها را آزاد کردند. مقابل چشم سربازان رومی، این گروه وارد ارتش سلجوقی‌ها شدند و یک‌دفعه دیدند که‌ ای داد بیداد، همه دارند جلوی اینها تعظیم می‌کنند و زمین‌بوسی. رومی‌ها متوجه شدند که چه فرصت بزرگی را از دست داده‌اند. قرار صلحی نوشتند، ولی آلپ‌ارسلان بازگشت و ارتشی بزرگ تدارک دید که کار رومی‌ها را یکسره کند. او از اطراف و اکناف کشور ارتشی بزرگ جمع کرد. ماجرای آن غلام سیاه و ترکه‌ای و لاغر هم به همین‌جا مربوط است. یک‌بار که داشتند سان می‌دیدند، دید که غلامی مردنی در یکی از گروه‌های نظامی است. فرمانده آن بخش گفت که در نبردی به این بزرگی، از آدمی به کوچکی تو چه کاری ساخته است؟ سلطان سلجوقی هم به شوخی گفته بود خدا را چه دیدی، شاید قیصر روم به‌دست او اسیر شد. جالب اینکه قیصر روم را همان غلام ترکه‌ای و لاغر اسیر و گرفتار کرد.

تصرف گرجستان و ارمنستان
پس از ثبات سلطنت آلپ‌ارسلان، ابتدا گرجستان و ارمنستان را تصرف کرد. بقراط بن گریگور، حاکم گرجستان وقتی دید حریف آلپ ارسلان نمی‌شود، از در صلح درآمده و حتی دخترش را به او داد تا زنش شود. این شاهزاده خانم بعدها از چشم آلپ ارسلان افتاده و طلاق گرفته و در نتیجه به عقد وزیر نامدار او درآمد. آلپ‌ارسلان سپس فارس و بعد شبانکاره را گرفت. البته در نبرد شبانکاره، برادر دیگرش به او خیانت کرد. اسمش قاورد بود. قاورد سر به طغیان گذاشت، ولی وقتی آلپ‌ارسلان برای سرکوبش آمد، او را آیه و قسم داد که به حق دوران کودکی و حق برادری مرا ببخش.

پایان تلخ
آلپ ارسلان، جشنی به این ترتیب تدارک دیده و در این مراسم قیصر روم را هم حسابی عزت و احترام کرد. در باده‌گساری زیاده‌روی کردند. از قیصر روم پرسید اگر من اسیرت بودم چه می‌کردی؟ قیصر گفت فلان و بهمان می‌کردم. وقتی که مستی‌اش پرید، فهمید که چه گندی زده. به شاه سلجوقی گفته بود «اگر پادشاهی ببخش، اگر قصابی بکش و اگر بازرگانی بفروش». سلطان سلجوقی هم از این حرف خوش‌اش آمده و آزادش کرده بود. هرچند قیصر روم وقتی به کشورش رسید، نامردی را آغاز کرد. سپس نوبت خلیفه عباسی رسید که سلجوقیان توانستند بدون خونریزی، عملاً بغداد و خلیفه را زیر سایه خودشان بیاورند. سپس راهی جنگی در ماوراءالنهر شد. اینجا بود که آن روی دیگر تاریخ خودش را نشان داد؛ شاه شاهان جهان، به‌دست اسیری کشته شد.

تیرش خطا نمی‌رفت
طغرل، نخستین شاه درست و حسابی سلجوقیان که مرد، همین آلپ ارسلان پس از کش و قوس‌ها و نبرد با مدعیان سلطنت، توانست شاه سلجوقیان شود. او حتی به این منظور با برادرانش هم در افتاد. آلپ‌ارسلان کلاً آدم با گذشتی بود، ولی خیلی هیبت و مهابت داشت. راوندی، از تاریخ‌نگاران سده‌های گذشته ایران‌زمین، درباره‌اش صفت‌های با هیبت و خوبروی و ورزیده و دلاور را به‌کار برده. این پادشاه، حتی وقتی هم که امپراتور روم را اسیر کرده بود، از خیر گرفتن جانش گذشت. معروف است که می‌گفتند تیرش هیچ وقت خطا نمی‌رفت و زه کمان‌هایی را می‌توانست بکشد که کسی قادر به کشیدن آنها نبود. یک نکته دیگر را هم یادمان رفت بگوییم: آلپ ارسلان، داماد طغرل هم بود، ولی این اتفاق، تأثیری در پادشاه شدنش نداشت. او وقتی شاه شد، پایتختش را از نیشابور به اصفهان منتقل کرد. چون اصالتاً هم از ترکان بیابانگرد آسیای میانه بودند، ریش و قیچی را به‌دست ایرانیان و وزرای باکفایت ایرانی سپرد؛ درست مثل امویان و عباسیان و مغولان. خواجه عمیدالملک کندری و خواجه نظام‌الملک طوسی از وزرای معروفش بودند.

یک اتفاق عجیب 
آلپ‌ارسلان که خیلی مغرور بود، تا چشمش به ارتش عظیم رومیان افتاد، کمی جا زد. می‌گویند از 200تا 300هزار نفر بوده؛ البته قول صحیح‌تر و معتبرتر 300هزار نفر است. تقاضای صلح کردند، امپراتور رومی هم تصور کرد که این تقاضای صلح از روی ضعف است و کمی کلاس گذاشت. اما در این بین، شاه سلجوقی و اطرافیانش، روزی از روزها برای شکار راهی بیابان و دشت شده و دست بر قضا اسیر رومی‌ها شدند. البته رومیان خبر نداشتند که در بین این اسرا، شاه سلجوقی هم وجود دارد. اینجا بود که خواجه نظام‌الملک با آن عقل و هوش فراوانش، سلجوقیان را از انقراض و شکستی بزرگ نجات داد.

این خبر را به اشتراک بگذارید