نگران نباش!
محبعلی؛ رماننویسی که با داستانهای کوتاهش میدرخشد
حسنا مرادی
مهسا محبعلی، نویسندگی را از کارگاههای نویسندگی رضا براهنی شروع کرد و در کمتر از 10سال، نخستین مجموعه داستان خود، «صدا» را چاپ کرد. او تا به حال 3رمان و 2مجموعهداستان نوشته و چاپ کرده است. داستانهای محبعلی، داستانهایی شهری هستند که بیشترشان وجهی سمبلیک هم دارند. او قهرمان بیشتر داستانهایش را از قشر مرفه جامعه انتخاب میکند و شخصیتهای اصلی داستانهای او زنانی شهری و پولدار هستند که در قالب زندگی مدرن، با چالشهای سنتی و کهنالگوی جامعه مانند عشق، مرگ و... دستوپنجه نرم میکنند. محبعلی، نویسندهای مدرن است که بهندرت پیش میآید زبان داستانش به سمت پیچیدهگویی و ساختارشکنی برود. کلماتش را از بین کلمات ساده روزمره آدمها انتخاب میکند و نثری ساده و روان دارد. او در انتخاب و بهکاربردن کلمات گزیدهگو است و نثرش به نثر مینیمال نزدیک است. با این حال بعضیها این مینیمالبودن زبان داستانگویی او را بهحساب ضعف او در شخصیتپردازی میدانند. سطحیماندن شخصیتها، یکی از ایرادات اصلی رمانهای اوست؛ در واقع محبعلی در ساخت و پرداخت و زبان داستانهای کوتاهش موفقتر عمل کرده و بهتر توانسته ساختار داستانی قصههای کوتاهش را بپروراند. راوی داستانهای او متفاوت هستند و از انتخاب زاویهدیدها و روایتهای گوناگون و متفاوت مانند دومشخص برای رمانش هم ترسی ندارد. «مثل خوانندههای اپرا میتواند با صدای دو اکتاو بمتر از صدای خودش فریاد بکشد. تلخی را مک میزنم. جانور کوچکی از پایینترین مهره پشتم راه میافتد، آرام بالا میآید و از توی گردنم خودش را ول میکند توی کلهام. کلهام خالی میشود، خالیخالی. چیزی از درونم شره میکند. صدای ناله گلینخانم از طبقه پایین میآید. «خانوم هاردادی؟» مامانملوک باز کجا رفته؟ باز گرومپ گرومپ اتاق آرش میریزد بیرون. حتما حالا توی چارچوب اتاق آرش ایستاده و دارد با موسیقی هارد راک اپراش را ادامه میدهد. «آبرو قطع میکنن. برقرو قطع میکنن. گازرو قطع میکنن. هیشکی توی شهر نمیمونه. بلند شو....» صدای برخورد چیزی با در آوازش را قطع میکند؛ لابد آرش مثل همیشه لنگه کفش یا دمپاییاش را پرت کرده سمت در. چند لحظه سکوت و حالا آخرین پرده اپراش را اجرا میکند. وسط هال میایستد و رو به سقف فریاد میکشد. واقعا حیف است این صدای بم و پرحجم فقط صرف تربیت بچههاش میشود.»