• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
چهار شنبه 10 دی 1399
کد مطلب : 120349
+
-

سال بامداد

پدیده این سال نشان می‌دهد تنها قصه است که می‌ماند

داستان
سال بامداد


محمد مقدسی   

پدیده این سال رمان «بامداد خمار» نوشته «فتانه حاج‌سیدجوادی» بود؛ رمانی که همچنان تجدیدچاپ می‌شود و مانند هر اثر ادبی باکیفیتی ستایش‌گران و منتقدان بسیاری دارد. داستان رمان در ابتدای دوران رضاخان می‌گذرد، اما نویسنده جهان و اتفاقات سیاست را کنار می‌گذارد و جهان داستانی‌اش را بر پای عشق پرسوز و گداز محبوبه به رحیم و سرانجام آنها می‌سازد. بامداد خمار داستان کلیشه‌هاست که باکیفیت روایت می‌شوند؛ کیفیتی که هم در پیرنگ و هم در نثر روان، قصه‌گو و پرجزئیات و تصویری خود را نشان می‌دهد و خواننده را تا پایان با قهرمان داستان همراه می‌کند. بامداد خمار در لایه‌های زیرین خود بازتاب‌دهنده بحران اساسی روایت‌گری و قصه‌گویی در ادبیات داستانی ماست. دوستداران ادبیات محفلی و گلخانه‌ای و ایدئولوژیک بارها با تحقیر جهان داستانی بامداد خمار، به آن تاخته‌اند اما چیزی که در واقع اتفاق افتاده این است که رمان جاندار و جذاب سیدجوادی راه خود را در دل مخاطب بازکرده و به راه خود می‌رود. «رضا جولایی» نویسنده پرکار و خلاق ایرانی در این سال رمان «سوءقصد به ذات همایونی» را منتشر کرد. این رمان داستان ترور ناموفق محمدعلی شاه در سال1286 بود؛ روایتی تاریخی که سرانجام محتوم آن مشخص بود و جولایی با مهارت دو سوی ماجرا را تعریف می‌کرد. هم مفتش پیگیر دستگیری مجریان ترور بود، هم آمران در پی فرار از تهران بودند و نویسنده با رجوع به گذشته سرنوشت و دلایل هر کدام از مجریان را بررسی می‌کرد و دلایل هر کدام را می‌کاوید. روایت‌کردن تاریخی که سرانجام محتوم آن معلوم بود، برای هر نویسنده‌ای راهی پرخطر است، اما جولایی به خوبی از پس این تجربه برآمده بود. یکی از جذابیت‌های این رمان حضور افراد واقعی مانند لنین، استالین و هدایت در کنار شخصیت‌های خیالی آن بود. نویسنده جوانی که بعدها با آثارش یکی از پرمخاطب‌ترین نویسندگان ایران شد در این سال نخستین رمان خود را منتشر کرد. «رضا امیرخانی» با رمان «ارمیا» وارد فضای ادبیات داستانی ایران شد. امیرخانی در اثر ابتدایی خود به روزگار انتهایی دفاع‌مقدس می‌پرداخت؛ رزمنده‌ای که بعد از پایان جنگ حاضر به ترک منطقه نبود و با عنوان مجروح موجی به شهر بازمی‌گشت و از دید اهالی شهر بی‌خبر از جنگ، رفتارش بهنجار نبود. ارمیا قهرمان داستان در نهایت به ستوه می‌آمد و به جنگل می‌گریخت، اما بعد با خبر رحلت امام(ره) دوباره به شهر باز‌می‌گشت و با آرزوی شهادت به میان جمعیت میلیونی بدرقه‌گران امام(ره) قدم می‌گذاشت.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید