
با تو آبادم

یاسمن مجیدی:
اینجا، جایی که من ایستادهام، در مسیر توفان است، در بستر سیلهای هراسانگیز. فعالترین گسلهای بلا همینجا درست زیر پای من است. تنم از خاک است. خانهام گِلی است. در و دیوارِ خانههای خشت و گلی تاب فشارهای بسیار و تحمل بارهای سنگین را ندارند.
اینجا در اطراف من کسی نیست که هجوم هرروزهی بلا را تیتر اول رسانههای خود کند. کسی نیست که از دیگران به مهر و به همدلی برایم یاری طلب کند. هرشب زیر نور رنگپریدهی مهتاب به خویش مینگرم و ویرانههای تنم را میبینم، تَرَکهای روحم را. کار هرشبم آن است که به تنهایی به مرمت خویش بپردازم و صبح دوباره از جا برخیزم و در مسیر بلاها بایستم.
گاهی حس میکنم خستهام. آنچنان خسته که میلِ به بیداری ندارم. اما با سرزدن سپیدهی صبح، تو دوباره از پشت پنجرهها طلوع میکنی و مرا بیدار میکنی.
گاهی فکر میکنم بلاها بیش از توان و تاب و تحمل مناند، اما تو بهار پس از زمستان را به یادم میآوری. انگشت اشارهات را به سمت درختهایی نشانه میروی که هرسال، اگرچه در عزای برگهایشان مینشینند، از نو، جوانه میزنند و به استقبال بهاری تازه میروند.
هروقت به تو فکر میکنم حس میکنم آبادم. هرقدر هم که دچار ویرانی بوده باشم با یاد تو آبادم.
اسمت دواست. من ترسی از زلزلهها و توفانها و سیلها ندارم. نامت را میبرم و خشت به خشت تنم را از نو میسازم.
تن من ویرانه نیست. یک آبادی در من است. یک آبادی که مرا و مردمان مرا با یاد تو زنده نگه میدارد.
أَسْأَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ وَ أَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ أَسْمائِکَ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقاتِى مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً
از تو میخواهم و به حق خودت و قداستت و به نامها و صفات برترت، سوگندت میدهم که همهی اوقات شبانهروز مرا به یاد خودت آباد گردانی
فرازی از دعای کمیل