40سال مرگ را زیست
دکتر بابک زمانی | نورولوژیست :
دوستان میگفتند چرا در مرگ استیون هاوکینگ چیزی نمینویسی؟ این انتظار از بسیاری جهات، برای آنها پدید آمده بود، بهخصوص که در زمان حیات او بارها دربارهاش نوشته و گفته بودم. اما هنگام فوت؟ معمولا درباره بسیاری از شخصیتها تنها پس از مرگ است که نوشتهها و تحسینها و بررسیها رونق میگیرند و مطالب زیادی نوشته میشوند، ولی این مورد بهخصوص، شاید تنها موردی بود که در زمان حیات هم صحبتها همه از مرگش بود؛ نه مرگی که رخ داده و تاثر از آن بلکه بیشتر در اینباره که چرا و چگونه اتفاق نیفتاده و چرا آنقدر به تاخیر افتاده؟ استیون هاوکینگ بهدلیل مرگی به تاخیر افتاده تحت توجه قرار داشت و تحیر و تحسین هم تنها متوجه زندهماندن و نبرد او با مرگ بود، نه آن نظریات پیچیده فیزیک کوانتومی که آنها هم در ذهن عوام بسیار دشوار و تنها یادآور مرگ و نیستی و ابهام بودند. آری، استیون هاوکینگ در واقع نزدیک 40سال مرگ را زندگی کرده بود و تمام موضوع همین بود! بنابراین با مرگ بیولوژیک او کل موضوع زایل شد. با مرگ هاوکینگ دیگر حرفی برای گفتن نمیماند. استیون هاوکینگ در طول حیات، خود مرگ بود، با تمام ابهت و زیبایی هراسناکی که مرگ را احاطه کرده است.
وقتی در او مینگریستی انگار مستقیم داری به خود مرگ مینگری و وقتی به تو مینگریست گویی خود مرگ به تو مینگرد. آن دو چشم آسمانی، در گودی چشمخانه به دانایی تمام؛ داناییای که تنها از مرگ میتوان سراغ گرفت در تو مینگرند. حتی عکسی کوچک در یک فضای مجازی از هاوکینگ هم این قدرت نفوذ چشمها را منتقل میکرد. گویی هاوکینگ از جایی عقبتر از آن چشمها دارد مستقیم به روحت مینگرد و با لبخندش که تنها ناشی از چند انقباض غیرارادی عضلات صورت است دارد با داناییای عمیق بر تو که نیم قرن روی پاها راه رفتهای و با عضلات دهان و حلق، لقمههای بسیار جویده و فرو دادهای پوزخند میزند. پایینتر، اسکلت پیچخورده بر صندلی چرخدار هم آشکارا تجسمی است از مرگ. آری شاید این بار بتوان بعد از مرگ راجع به این یک شخصیت چیزی نگفت. مرگ او شاید بیش از زندگیاش یادآور زندگی باشد. سالهای تاخیر مرگ در شرح احوال استیون هاوکینگ با تمام شور و هیجانی که حین حیات داشت تنها به یک عدد تبدیل خواهد شد؛ عددی که پس از سالها دیگر 2رقمی یا یکرقمی بودن آن هم چندان مورد توجه قرار نخواهد گرفت.
استیون هاوکینگ در جریان بیماری چنددهسالهای که او را روی ویلچر انداخت، 2 بار ازدواج کرد و 2 بار طلاق داد. در بسیاری از حرکتهای اجتماعی شرکت کرد، چندین و چند کتاب نوشت، صدها مصاحبه کرد و پیچیدهترین تئوریهای فیزیک کائنات را مطرح کرد. راستی مرگ را که چون نیرویی جادویی او را به حرکت وامیداشت میتوان با نیروی مولد زندگی که در همه ما وجود دارد مقایسه کرد؟ قطعا نمیتوان. چگونه میتوان چیزی را که وجود ندارد با چیزی موجود مقایسه کرد؟ میتوان پرسید کدام مرگ؟ مرگی وجود ندارد. وقتی هاوکینگ روی صندلی چرخدارش حضور داشت مرگ هم حضور داشت حالا که او نیست مرگ هم نیست. آنچه همواره حضوری سنگین دارد هراس مرگ است نه خود مرگ. اگر نیروی محرکهای هم باشد در هراس مرگ است. همین مرگ بود که چون گردابی خروشان و مکنده همه را به سوی او جلب میکرد؛ گرداب هراسناکی در وجود همه ما، همان که میهراساند و زندگی میآفریند! هاوکینگ پیام زندگی از اعماق مرگبارترین بیماری بود و بنابراین معنایی عمیقتر از زندگی پدید آورد. زندگی با تمام بالا و پاییناش در حضور دائمی مرگ! میگویند آنطور زندگی کن که گویی روز آخر زندگی توست و هاوکینگ 40سال اینگونه زیست. او پیش چشم ما هیولایی مهیب را به والسی زیبا و بارور واداشت و نشان داد که چگونه میتوان حتی این هیولا را دستآموز کرد و وقتی با مرگ میتوان اینگونه زیست باقی مشکلات پشیزی نمیارزند. هنگامی که پس از چند دهه چون بازیگری خسته بازی را به پایان برد و پردهها افتاد این خود اوست که چیزی برای گفتن باقی نگذاشته است. حالا تنها میتوان گفت استیون هاوکینگ مرد، همین!