• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 19 مرداد 1399
کد مطلب : 107131
+
-

صادق هدایت

بی‌قراری‌های یک روح ناآرام

بی‌قراری‌های یک روح ناآرام

 ندا زندی  

ته‌تغاری خانه هدایت‌قلی‌خان از همان ابتدا راه و روش زندگی و افکارش با خیلی‌ها فرق داشت. نه حوصله خواندن درس مهندسی را داشت و نه از معماری در پاریس برایش مدرکی حاصل شد. خودکشی اولش ـ یا به قول خودش دیوانگی اول ـ که به خیر گذشت، از پاریس به ایران بازگشت به امید کار در ولایات و جایی دور از تهران. به اصرار منزل مبنی بر بازگشت به اروپا و تحصیل در رشته نقاشی هم علاقه‌ای نشان نداد، هرچند عاشق نقاشی بود. به‌رغم میل باطنی‌اش، در بانک ملی مرکز مشغول به‌کار شد. هدایت جوان با آن قامت متوسط، اندام باریک، چهره کشیده، بینی قلمی، سبیل کوچکی زیر بینی، عینک دسته شاخی و پیشانی بلند و چشمان گیرنده و نافذ و موشکاف، راه قلم، مطالعه و تفکر را برگزیده بود. پیش از سفر به اروپا، کتاب کوچک «انسان و حیوان» را نوشته بود، قطعه ناتمام مرگ را در بلژیک قلمی کرد و بعد «رساله گیاهخواری» را نوشت و به همین منوال در خلق بهترین‌ها کوشید. همانطور که یحیی آرین‌پور در کتاب «از نیما تا روزگار ما» می‌گوید: «نویسندگی برای هدایت وسیله بیان احساسات و تاثرات و در یک کلمه دریافت خود از زندگی است. آنچه را می‌اندیشد بر صفحه کاغذ می‌ریزد. در انتخاب کلمات دقت نمی‌کند و برای زیبایی ترکیب آنها زحمت نمی‌کشد». و کسانی مانند بهرام صادقی به او خرده گرفته‌اند که به فرم و تکنیک داستان‌نویسی آشنا نیست. هدایت در بیان داستان‌هایش از «آرایش‌های لفظی مخصوص منشیان و مترسلان» فاصله می‌گیرد و شخصیت‌هایش به فراخور زبان رایج در صنف و طبقه‌شان صحبت می‌کنند. به گفته علیرضا میبدی، «هدایت سنگ‌پایه قصه‌نویسی امروز را کار‌گذاشت و اساس نوول‌نویسی را مهندسی کرد. هدایت از انسان معاصر فاصله ندارد و کلام واقعی انسان در یک دوره مشخص از تاریخ است.»  او آنچنان تأثیر عمیقی بر دیگر نویسندگان گذاشت که «فضاها و زمینه‌های قصه‌ها و داستان‌های بعد از هدایت همان فضاهایی است که هدایت در قصه‌های خود آفریده است. تهران قصه‌های متاخر هنوز تهران هدایت است و زن‌ها هنوز به شیوه زن‌های هدایت تکلم می‌کنند.»
خلق داستان‌های ناب فقط کارش نبود؛ به هر کار دیگری که دست می‌زد بهترینش را می‌آفرید. به فولکلور علاقه داشت و معتقد بود: «ایران رو به تجدد می‌رود... و آنچه قدیمی است منسوخ و متروک می‌گردد. تنها چیزی که در این تغییرات مایه‌تأسف است فراموش شدن و از بین رفتن دسته‌ای از افسانه‌ها، قصه‌ها، پندارها و ترانه‌های ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده و تنها در سینه‌ها محفوظ است.» با این اندیشه‌ها مجموعه «اوسانه» شکل گرفت. سفر هندوستان به دعوت شین. پرتو می‌توانست زندگی‌اش را متحول کند. شاهکارش یعنی «بوف‌کور» را در آنجا چاپ کرد و تصمیم گرفت زندگی جدیدی برای خودش درست کند تا شاید روح ناآرامش نجات یابد اما روزگار این بار هم چهره ناموافقش را به هدایت نشان داد.  اوضاع ایران در سال62-5231 در وضع روحی هدایت اثر کرد و در نامه‌ای به جمالزاده نوشت: «زیاد خسته و به همه‌چیز بی‌علاقه هستم. فقط روزها را می‎گذرانم و هر شب بعد از صرف اشربه مفصل، خودم را به خاک می‌سپارم و یک اخ و تف هم روی قبرم می‌اندازم اما معجزه دیگرم این است که صبح باز بلند می‌شوم و راه می‌افتم.» از موسیقی غربی لذت می‎برد و وقتی غمگین بود، یکی از سمفونی‌های بتهوون را با سوت می‌زد اما ساز ناکوک زندگی و آنچه در اطرافش می‌گذشت طاقتش را طاق کرد و دیوانگی دوم به خیر نگذشت. بزرگ علوی شاید راست می‌گفت که «مرگ و زندگی از همان اوان جوانی دو نیروی در ستیز در وجود هدایت بودند. تسلط مرگ بر هدایت و تمایل او به زندگی همیشه ارتباط با اوضاع میهن داشته است.» نگاهش به زندگی و مرگ در نخستین و آخرین اثرش تغییری اساسی نکرد.

این خبر را به اشتراک بگذارید