مرثیه خسرو
یک سوگ مکتوب برای کارگردانی که کرونا گرفت اما سینهاش از سالها پیش درد داشت
مسعود میر ـ روزنامه نگار
درست مثل نقشی مینیاتوری روی بوم فرح اصولی، مانند یک رنگ خاص از نقوش انتزاعی گیزلا، شبیه یک نغمه گمشده از آکاردئونی قدیمی و مانند فیلمی که هیچوقت ساخته نشد ورؤیای ساختش هم پژمرد، خسرو سینایی برخاست و عصازنان پلان زندگی را ترک کرد. حالا او یکی دیگر از هنرمندان ایران زمین است که عنوان فقید بر نامش سایه انداخت و تمام شد در آوردگاه نفس و نام و نان.
مرثیه مصور
کارنامه خسرو سینایی در این یکی دو روز به جهت رعایت آداب زندگی بدون او بارها و بارها بازنشر شده است. به همین دلیل ترجیح بر تأکید است روی آنچه کمتر از او به ذهنها مهمان شده است. با این استدلال شاید نقوش مینیاتوری پیرمرد اصفهانی که در سالهای آخر عمر رمقی برای قلم بهدست گرفتن نداشت ولی هنوز هم چند دقیقه هنرش میتوانست نصف جهان را شوکه کند یکی از گزینهها باشد. سال51است و خسرو سینایی در خانه قدیمی و زیبای پیرمرد هنرمند، استکان چای خوش عطر و خربزه خوش طعم و لرزش دست هنرمند خوشقلم را برای ثبت در تاریخ هنر به دریچه دوربینش مهمان میکند. نتیجه مستندی است به نام مصورالملکی که هنوز هم ازجمله مستند پرترههای ممتاز ایران است.
سوژه 78ساله
قصه بهار 1942 و حدود 120هزار لهستانی اعم از نظامی و غیرنظامی که بهطور معجزهآسایی راه به ایران بردند و توانستند از گرسنگی، کار اجباری و شرایط غیرانسانی نجات پیدا کنند حالا سوژهای 78ساله است. این لهستانیها حدود 2تا 3سال در مناطق مختلفی نظیر بندر انزلی، قزوین، مشهد، اهواز، تهران و اصفهان زندگی کردند و بعضیشان هم بهخاطر بیماری سر از گورستانها درآوردند. با این همه اما بسیاری از این مهاجران کمسن وسال خاطرات خوب دوران بچگی و دوستیهایشان در ایران را به یاد داشتند. همین مهم سبب شده بود تا خسرو سینایی در همان دهه ۵۰ شمسی ساخت مستندی براساس این واقعه تاریخی را آغاز کند. مستندی به نام مرثیه گمشده که در واقع به خاطر مشکلاتی که در مسیر ساختش پیش آمد بدل به مرثیهای برای خود او شد. سینایی در گفتوگویی با نویسنده گفته بود: «مرثیه گمشده» را سال 1349 در تلویزیون استارت زدم اما تا سال1362 درگیر یافتن نگاتیوها و نوارهای فیلم در آرشیوهای صدا وسیما بودم تا بالاخره فیلم را در استودیوی شخصی تدوین کنم و برایش موسیقی متن بگذارم». او همچنین تأکید کرد: «فیلم هیچوقت نه به من فروخته شد و نه تلویزیون آن را بهطور واقعی حمایت کرد، وقتی هم که فیلم در تلویزیون پخش شد بخشهای مربوط به کافه پولونیا را سانسور کرده بود.» مرثیه گمشده حالا مستندی در دسترس است اماخسرو سینایی برای این مستند آنقدر عذاب کشید و پشتکار نشان داد که همین حالا در جامعه فرهنگی لهستان وقتی نام او به میان میآید به احترامش تعظیم میکنند؛ به احترام مردی که تاریخ را با سینما سرود...
قطار لهستانی
سینایی با آن چشمهای خوشرنگ حالا دنیا را پلک زده است اما مگر میتوان از او نوشت و فراموش کرد چقدر برای ساخت فیلمی با نام قطار زمستانی با موضوع مهاجران لهستانی حرص خورد و دست آخر هم همانهایی که الان برای درگذشت او بنر چاپ میکنند و تسلیت میگویند حاضر نشدند بخشی از بودجه این فیلم مشترک را تقبل کنند تا پیرمرد در سالهای اخیر اینقدر کلافه و رنجور نباشد؟
او در گفتوگویی دیگر با نگارنده با گلایه از اینکه در سالهای گذشته نتوانسته بودجه 8میلیاردی برای ساخت فیلم «قطار زمستانی» را تأمین کند گفته بود: «من با عزتالله انتظامی به لهستان رفتم و از او خواستم بهعنوان بازیگر اصلی مرد در یافتن بازیگر زن فیلم که باید لهستانی میبود به من کمک کند. قرار بود نیمی از هزینه ساخت را فارابی بدهد و نیمی دیگر را لهستانیها تا بتوانیم فیلمی تولید کنیم که هم در سطح بینالمللی مطرح شود و هم به واسطه پخش کنندههای درجه یک لهستانی برای هر ۲ کشور اعتبار کسب کند. متأسفانه اما بعد از سالها تلاش هنوز بلاتکلیف هستم و میگویند که باید برای ساخت فیلم اسپانسر پیدا کنم. دیگر انتظامی نمیتواند جلوی دوربین بیاید و من هم واقعا کلافه و اندوهگین هستم.» سینایی بعدترها و بعد از مرگ انتظامی هم این گلایهها را در گفتوگویی با همشهری مطرح کرد و در پاسخ سؤالی مبنی بر اینکه مدیران سازمان سینمایی از تولیدات مشترک استقبال میکنند پس چرا برای رسیدن قطار زمستانی به ایستگاه ساخت اقدامی نمیکنند تأکید کرد:« بله من هم درباره استقبال از سیاست تولید مشترک بسیار شنیدهام اما گویا این تولیدات مشترک برای امثال ما نیست.» حسرت و عزت با هم بودند و وقتی عزت رفت حسرت دوچندان شد. سینایی دوست داشت به قولی که به انتظامی داده بود عمل کند و جوری پیش برود که آخرین بازی انتظامی در سینما همین فیلم قطار زمستانی باشد اما برف مرگ عزت و بیتوجهی مسئولان رویاهای سینایی را دفن کرد و حالا هم که بهمن همه آن خیالبافیها و فکرها را از بین برده است. سینایی درگذشته و قطار زمستانی به دره سقوط کرده است.
عروسی بیتکرار
حتما شما هم «عروس آتش» را بهعنوان پرتماشاگرترین فیلم خسرو سینایی بهخاطر دارید. فیلم سینایی فارغ از اینکه درامی جانانه است کنکاشی عمیق در چاه تاریک دخترکشی به نام ناموسپرستی و قواعد غیرانسانی رایج در برخی عشیرههای سرزمین ما هم به شمار میرود. عروس آتش اما یک حلقه مفقوده دارد که شاید بیانش در این متن ادای دینی است به مردی که حالا رفته ولی سینمایش پابرجاست و هنرش ماندنی. عروس آتش بهدلیل سوژه ملتهب خود فقط یکبار آن هم با تیراژی اندک توسط مؤسسه رسانههای تصویری برای تماشای عموم بهصورت سی دی عرضه شد و بعد از آن بهرغم درخواستهای مکرر و داشتن علاقهمندان بسیاری که مایل بودند نسخه باکیفیتی از این اثر سینمایی را خریداری کنند هیچگاه دوباره منتشر نشد. پیگیریهای نگارنده در سالهای گذشته برای چرایی این موضوع تنها به این پاسخ منتهی شد که چون عروس آتش سوژهای جنجالی دارد مسئولان صلاح نمیدانند این فیلم را دوبـاره عـرضـه کنند.
کوچ تابستانی از کوچه پاییز
یکی دیگر از حلقههای مفقوده احوالات خسرو سینایی رفاقت او با ژازه تباتبائی بود. «کوچه پاییز» مستندی است درباره این هنرمند که مجسمههای فلزیاش را بسیار دوست میداشت و جالب اینکه بعد از مرگش هم سینایی خبر داد که بخشی از مجسمههای ژازه به تاراج رفته است. به جز کوچه پاییز البته سینایی یک مستند جنجالی دیگر هم دارد به نام «گفتوگو با سایه» درباره روزگار و مرگ صادق هدایت. مستندی که در آن تلویحا تأکید میشود که هدایت به خاطر یک شکست عشقی و خیانت معشوقهاش خودکشی میکند. حالا سینایی خود کوچ کرده و همه آنچه برای این روزگار باقی گذاشته خاطره است و تصویر...