لاکپشتسواری آنلاین
با اینکه خیلی از مسئولان عقیده دارند که آموزشهای آنلاین کیفیت بالایی دارد و شبکهی شاد، گل گلاب است، دلم میخواهد به آنها بگویم سخت در اشتباهاند. آموزش آنلاین با این سرعت اینترنت لاکپشتی و تدریس نصفهنیمهی معلمها که درس 20 صفحهای را توی ویس دو دقیقهای خلاصه میکنند، نهتنها چنگی به دل نمیزند، که سوهان روح آدم میشود. از این گذشته، فلسفهی این امتحانهای آنلاین چیست؟ مگر میشود کتاب و دانشآموز کنار هم باشند و به هم کمک نکنند؟!
پس معلمها! اینقدر ما را قسم و آیه ندهید که تقلب نکنید. بهجای آن از خیر این امتحانهای نمایشی بگذرید و بگذارید همان ویسهای ناواضح و عکسهای تاری را که برایمان میفرستید، بخوانیم و گوش کنیم، شاید چیزی یاد گرفتیم!
پریساسادات مناجاتی، 17ساله از کرج
حسرت خداحافظی با مدرسه
با تمام شببیداریها برای امتحان و صبح زود بهزور بیدارشدنها و التماس برای فقط پنج دقیقه بیشتر خوابیدن، مدرسه برای همهمان پر از روزهای خوب است.
همهی ما قشنگترین حسها را در مدرسه تجربه کردهایم؛ حسهایی مثل دوستداشتن و دوستداشتهشدن. روزهایی پر از شادیهای بزرگ، به بهانههای کوچک. روزهایی که فارغ از تمام دغدغههای جهان، پس از لغو امتحان ریاضی با تلاشهای خودمان، با تمام وجود از شادی فریاد میزدیم، انگار که تمام خواستهمان از دنیا تنها لغوشدن آن امتحان ریاضی بود.
برای همین است که آخرین روز مدرسه و خداحافظیکردن با خاطراتش کار آسانی نیست. اما امسال انگار کرونا آمد تا تمام معادلات را به هم بریزد. آمد تا نگذارد خاطرهی خوبی از روز فارغ التحصیلیمان داشته باشیم و آن را برای بچههایمان تعریف کنیم. چه بگوییم؟! بگوییم آخرین روز دبیرستان، بهجای اینکه محکم همکلاسیهایمان را در آغوش بگیریم، با چشمهای پر از حسرت به هم خیره شدیم و با دستهایی که زیر دستکشهای لاستیکی عرق کرده بودند برای هم دست تکان دادیم؟!
ما امسال فارغالتحصیل شدیم؛ بدون اینکه کیک فارغالتحصیلی ببریم، بادکنک باد کنیم و روی سر هم برف شادی بپاشیم و آنقدر بخندیم که دلمان درد بگیرد. موقع خداحافظی هم با دست اشکهایمان را پاک کنیم، بیآنکه به این فکر کنیم که دستمان را الکل زدهایم یا نه! فقط توانستیم از پشت ماسکها به هم لبخند بزنیم و حداقل یک متر و نیم از هم فاصله داشتیم.
اگر بخواهیم روزی این خاطرات را برای نسلهای آینده تعریف کنیم، حتماً به آنها خواهیم گفت که هرلحظه از زندگیشان را برای در آغوشکشیدن، عشقورزیدن و با هم به تمام فلسفههای جهان خندیدن، غنیمت بشمارند.
با تمام شببیداریها برای امتحان و صبح زود بهزور بیدارشدنها و التماس برای فقط پنج دقیقه بیشتر خوابیدن، مدرسه برای همهمان پر از روزهای خوب است.
همهی ما قشنگترین حسها را در مدرسه تجربه کردهایم؛ حسهایی مثل دوستداشتن و دوستداشتهشدن. روزهایی پر از شادیهای بزرگ، به بهانههای کوچک. روزهایی که فارغ از تمام دغدغههای جهان، پس از لغو امتحان ریاضی با تلاشهای خودمان، با تمام وجود از شادی فریاد میزدیم، انگار که تمام خواستهمان از دنیا تنها لغوشدن آن امتحان ریاضی بود.
برای همین است که آخرین روز مدرسه و خداحافظیکردن با خاطراتش کار آسانی نیست. اما امسال انگار کرونا آمد تا تمام معادلات را به هم بریزد. آمد تا نگذارد خاطرهی خوبی از روز فارغ التحصیلیمان داشته باشیم و آن را برای بچههایمان تعریف کنیم. چه بگوییم؟! بگوییم آخرین روز دبیرستان، بهجای اینکه محکم همکلاسیهایمان را در آغوش بگیریم، با چشمهای پر از حسرت به هم خیره شدیم و با دستهایی که زیر دستکشهای لاستیکی عرق کرده بودند برای هم دست تکان دادیم؟!
ما امسال فارغالتحصیل شدیم؛ بدون اینکه کیک فارغالتحصیلی ببریم، بادکنک باد کنیم و روی سر هم برف شادی بپاشیم و آنقدر بخندیم که دلمان درد بگیرد. موقع خداحافظی هم با دست اشکهایمان را پاک کنیم، بیآنکه به این فکر کنیم که دستمان را الکل زدهایم یا نه! فقط توانستیم از پشت ماسکها به هم لبخند بزنیم و حداقل یک متر و نیم از هم فاصله داشتیم.
اگر بخواهیم روزی این خاطرات را برای نسلهای آینده تعریف کنیم، حتماً به آنها خواهیم گفت که هرلحظه از زندگیشان را برای در آغوشکشیدن، عشقورزیدن و با هم به تمام فلسفههای جهان خندیدن، غنیمت بشمارند.
مهدیه اسمعیلی از شهریار
در همینه زمینه :