عضو جدید خانواده!
سیدسروش طباطباییپور:
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان یعنی متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان،یعنی خودم ساخته شده است.
اول اینکه بچههای کلاس هشتم بیجا کردهاند که میگویند این گروه، امسال تشکیل شده که مدرسه و معلمهایش رافیتیلهپیچ کند؛ اصلاً باید اعتراف کنم که ما عاشق درس و مشق هستیم و حالا گاهی برای تلطیف فضای کلاس، آن هم از نوع مجازی،
با حفظ دستورهای بهداشتی، چیزهایی روی هوا میپراکنیم؛ همین!
این یادداشتها، روزنگاریهای من از ماجراهای مدرسهی مجازی وگروه مافیادر روزهای کروناست که در دفتر خاطراتم مینویسم.
شنبه، 28 تیر
دفترم! چند سال پیش، عضوی جدید به خانوادهی ما اضافه شد؛
عضوی با کلاس و سر به زیر! خیلی مؤدب،گوشهی اتاق مینشست و تنها در اوقات فراغت، سراغ من میآمد
و با هم کلی بگوبخند داشتیم. گاهی هم توی درسها به من کمک میکرد، بلندترین رود جهان را بلد بود و عدد سه را به دویست زبان زندهی دنیا میدانست.
توقع زیادی هم نداشت و بابا بین من و او فرقی نمیگذاشت. درست مثل من،
سر ماه، پولتو جیبی مشخصی به حسابش واریز میکرد و همین!
خلاصه هم احترام میگذاشت و هم احترام میدید.
همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت تا اینکه جناب کرونای عزیز، اعلام وجود کردند! از وقتی کرونا آمد، بیدلیل، توجه همهی اعضای خانواده به عضو چهارم روز بهروز بیشتر شد و توجه به من، کمتر! همین امروز فهمیدم که این ماه، پنج برابرِ من، پولتوجیبی گرفته، یا اینکه مامان هی چپ و راست، دستمال نم به سر و گوشش میکشد تا عرق روی پیشانیاش ننشیند. بابا هم لوسش کرده و تازگی برایش پنکهی اختصاصی خریده تا گرمش نشود. نه اینکه حسودی کنم؛ اما همین توجههای زیاد، اخلاق عضور چهارم خانهی ما را به گند کشید.البته قبول! ما هم این روزها بسیاری از کارهای باکلاس و بیکلاس خانه را سر او ریختهایم و مسئولیتهایش را چند برابر کردهایم.
شنبهها، نان سنگک و سهشنبهها نان تافتون! خرید گیلاس و گلابی سیب خانه را هم او انجام میدهد، دو بار در ماه بانک میرود و قبض آب و برقمان را پرداخت میکند، گاهی میپرد سر کوچه و برایمان تاکسی میگیرد و...
اخیراً خیلی هوا برش داشته بود! حرف گوش نمیداد و خرجتراشی میکرد؛ شاید حس کرده که ما دیگر برای زندگی، لنگ او هستیم؛ همین احساس، اخلاقش را دوندون کرد و کَم کَمَک، داشت ادا در میآورد. تا اینجای کار باز من تحمل میکردم،
تا اینکه امروز پا روی دُم من گذاشت؛ باید ادبش میکردم! با هم، مشغول دیدن دیویدی مورد علاقهام، یعنی کارتون «کوکو» بودیم. درست سر گیتارزدن «میگل»، لج کرد و انیمیشن را پخش نکرد. گفتم خب! دیویدی را بده! باز هم لج کرد دیویدی محبوب مرا بلعید. هر چه دکمههایش را فشار دادم و توی سرش زدم تا تف کند، نکرد که نکرد. من هم سیخی از دم و دستگاه خیاطی مادرجان پیدا یافتم و کردم
توی حلقش!رنگش پرید و دیویدیام را پس داد، اما درِ دهانش همینطور باز ماند؛ رنگم پرید. اگر بابا او را با این وضع میدید، کلهی مبارک مرا میکند.
با زور، زبان درازش را توی حلقش کردم، صدای تق! از دل و رودهاش بلند شد و بوی سوختگی به مشامم رسید! دفترکم!... به دادم برس...
لپتاپم!
خندک!
امروز در گروه مافیا، کلی دربارهی تکلیف کلاس ادبیات خندیدیم:
انواع خنده!
قرار بود بچهها دربارهی آن فکر و بار احساسی خندههای مختلف را در ادبیات بررسی کنند. خنده که همان حالتی در چهره است که بهخاطر شادی، نمایان میشود؛ پوزخند و نیشخند و ریشخند را که همه میدانستیم. چیزهایی مثل خندهی گل یا خندهی صبح، کنایه از شکفتن غنچه و طلوع خورشید هم که خیلی ادبی بود و به کار ما نمیآمد.
بارش ذهنی بچهها وقتی بارید که متین، «خندک» بهمعنی خندهی مختصر را گفت.
دفترم! برخی از انواع خندههای تولیدی گروه مافیا را برای تو هم مینویسم تا کمی شاد شوی.
تر خند: وقتی بههمراه خنده، آب دهان مبارکت هم جاری میشود.
شُلخند: خندیدن به موضوعی بیمزه؛ اُفخند: خندهای که رسماً ناسزاست؛
اوفخند: وقتی از شدت خنده، جایی از بدنت اوف شود؛ بدخند: خندهی بیجا؛ شَرخند: خندهای که همراه با شرارت و دشمنی است؛ چشمخند: وقتی با خندیدن، دستهایت تکان میخورد و میخواهی با نمایش ساعت قیمتیات،چشم دیگران را در آوری؛
شورخند: آنقدر بخندی که اشکت در بیاید و از صورتت به سمت دهانت جاری شود؛ فیسخند: وقتی بخواهی در جمع خودی نشان دهی؛ خَرخند: وحشتناک خندیدن؛
گـَـهخند: زمان خنده؛ غَشخند: از زور خنده، از حال بروی؛ پیشخند: قبل از آنکه حرف خندهدار تمام شود، بخندی؛ خویشخند: وقتی به خودت میخندی؛ سیسخند: خندهی بیصدا و...
نمیدانم چرا وقتی به خیسخند رسیدیم، دو تا از بچههای مؤدب گروه،/لِفت دادند و رفتند!
اولین سوتی تابستانی!
هفتهی اول کلاسهای مجازی تابستانی بدک نبود. ما که اجازه نداشتیم وبکممان را روشن کنیم، اما در کلاسهای آنلاین، میتوانستیم برای اولینبار، جمال مبارک معلمهای ترو تازه را در قطع مانیتور لپتاپ یا گوشی تلفن همراهمان ببینیم و برایشان قلب و ماچ و لایک بفرستیم.
تابهحال اینقدر آزاد و رها، به موهای معلمهایم دست نکشیده بودم! معلم ورزش امسالمان موهایش فر است؛ درست مثل «محمد صلاح» مصری! آنقدر فر که توی گوشی تلفن همراه من جا نمیشد.
خیلی تلاش کردم فر موهایش را باز کنم، اما نشد. بعد از معرفی خودش، اسم کوچک ما را هم خواند و گفت هر کسی در سیثانیه، دربارهی خودش حرف بزند. معلم ورزش باحالی است، هیچ کدام از معلمها به شکل مجازی این همه ما را تحویل نگرفته بودند. بچهها هم موقع معرفی خودشان، حرفهای باحالی میزدند:
... چشمام سیاهه... خطَّم فاجعه است... کف کلهم صافه.... سر سوزن ذوقی... !
نوبت که به من رسید، هنگ کردم. آخر یک گوشم با معلم بود؛ در گوش دیگرم، «علی زند وکیلی» داشت آهنگ «سیه مو» را میخواند؛ با یک چشم، به دنبال فر موهای آقای ورزش، هی چپ و راست میپیچیدم و با چشم دیگرم دیدم که بالأخره «جومونگ» با موهای لَختش، لبخند زد.
از توی دهانم، صدای خِرِچخِرِچ خیار به گوش میرسید و از توی شکمم، صدای قارقار کلاغ! خلاصه مُخم از انجام این همه کار همزمان پُکید و مِنمِنکنان گفتم: «موهام میخندن و شکمم بوی خیار میده!»
موقع نرمش مجازی، موهای آقای ورزش هم به من میخندیدند!