• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 14 فروردین 1397
کد مطلب : 10510
+
-

من باید بچه خودم را بزرگ کنم

نگاه روز
من باید بچه خودم را بزرگ کنم

پسر جوانی که در مراکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست بهزیستی بزرگ شده بود، تعریف می‌کرد نخستین ‌باری که با معنی خانواده و داشتن والدین آشنا شده، کلاس اول دبستان بوده است.
تا وقتی که مدرسه نرفته بوده، گمان می‌کرده همه همین‌طور هستند؛ عده‌ای کودک که زیر نظر مربیان بزرگ می‌شوند. در کلاس اول دبستان متوجه می‌شود که بقیه همکلاسی‌هایش پدر و مادر دارند، والدین‌شان با آنها زندگی می‌کنند و فقط او و دوستانش هستند که بدون والدین زندگی می‌کنند.

کمی که می‌گذرد، مجبور می‌شود یک خانواده خیالی برای خودش بسازد. برای همکلاسی‌هایش از پدرش می‌گوید که مهندس است، مادری که معلم است و خوشمزه‌ترین غذاها را درست می‌کند و برادر بزرگ‌تری که همبازی‌اش است و خیلی هوایش را دارد.

داستان پرغصه این پسر همین‌جا تمام نمی‌شود؛ ادامه پیدا می‌کند تا  جایی که بالاخره مجبور می‌شود در دوران نوجوانی، واقعیت را به اطرافیانش بگوید؛ واقعیتی که بعدها مشکلاتش را دوچندان می‌کند؛ اطرافیانی که یا از در ترحم وارد می‌شوند یا بابت این مسئله تحقیرش می‌کنند.

داستان زندگی این پسر هنوز تمام نشده است. ‌کسانی که قصه‌ای مشابه او دارند، کم نیستند؛ کودکانی که شانسی برای زندگی در کانون گرم یک خانواده پیدا نمی‌کنند. دلایلش ساده است؛ همین که در فرهنگ ما، زوج‌ها ترجیح می‌دهند فرزندی از خودشان داشته باشند؛ ‌همین که فکر می‌کنیم وقتی مشکلاتی برای فرزند‌آوری وجود دارد، اگر دوا و دکتر جواب نداد، برویم سراغ یکی از اقوام و فرزند او را به‌عنوان فرزندخوانده بزرگ کنیم.

در ایران بیش از 3میلیون زوج نابارور زندگی می‌کنند که البته در مورد برخی از آنها احتمال فرزند‌آوری منتفی نیست و قطعا با درمان‌های پیشرفته می‌توانند صاحب فرزند شوند اما حتی اگر فقط 10هزار زوج تصمیم می‌گرفتند سرپرستی یک کودک از 10هزار کودکی را که در سراسر کشور در مراکز نگهداری کودکان ـ بی‌سرپرست ـ زندگی می‌کنند بر عهده بگیرند، حالا هیچ کودکی بدون خانواده نبود.
پذیرش این موضوع، مسلما سخت است. عده‌ای معتقدند که مسئولیت نگهداری و تربیت فرزندخوانده به‌مراتب از نگهداری فرزند خودشان سنگین‌تر است؛ برخی به دلیل مسائل شرعی و برخی هم به ‌خاطر باورهای غلط، از اینکه فرزند‌خوانده داشته باشند، پرهیز می‌کنند. اما نفس موضوع را می‌توان از زاویه دیگری هم دید؛ از لحاظ دینی و اخلاقی چه ثوابی بیشتر از اینکه کودکی را که قرار است در فضای سرد نوانخانه بزرگ شود، زیر بال و پرتان بگیرید؟ هرچند نمی‌توان مسائل تربیتی را راحت گرفت، همین که قدمی در راه خیر برداشته شود، بقیه راه‌ها هم باز می‌شود.

از لحاظ روانشناختی هم اگر سراغ کسانی بروید که کودکی را به‌عنوان فرزندخوانده بزرگ کرده‌اند و پای حرفشان بنشینید، می‌بینید گذشته از اینکه معمولا از این کار رضایت دارند، مهر آن کودک چنان در قلبشان جای گرفته که خود را والدین واقعی او تصور ‌می‌کنند.

متأسفانه فرهنگ داشتن فرزندخوانده‌ در کشور ما هنوز با چالش‌ها و باورهای غلط زیادی دست‌به‌گریبان است. هنوز خیلی‌ها وقتی شرایط لازم برای پدر یا مادرخوانده‌شدن را به‌ دست می‌آورند، شباهت کودک به‌خودشان یا زیبایی ظاهری او را ملاک قرار می‌دهند. هنوز خیلی‌ها فکر می‌کنند که فرزند یا فرزندخوانده‌شان مثل دارایی و اموالشان است؛ نسبت به او حس مالکیت دارند و می‌خواهند کودک به تمام معنا به آنها تعلق داشته باشد؛ پس ترجیح می‌دهند که نوزادان را به فرزند‌خواندگی بپذیرند و ده‌ها باور غلط مشابه!

اما موضوع فرزند‌خواندگی مهم‌تر و زیباتر از آن است که با ملاک‌های ظاهری و حساب و کتاب سنجیده شود؛ ‌خصوصا که مشاوران و روانشناسانی هستند که می‌توانند در این مسیر به شما کمک‌ کنند؛ چه وقتی که قرار است صلاحیت شما برای پدر یا مادرخوانده‌شدن بررسی شود و چه وقتی که کودکی را به‌عنوان فرزندخوانده می‌پذیرید و در مسیر پرورش و آموزش او نیازمند کمک هستید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید