
ویروسی که جهان را تکان داد
3ترجمه فارسی از کتاب جدید اسلاوی ژیژک درباره کرونا منتشر شده است

محمد ناصر احدی ـ روزنامهنگار
آنقدر تعداد کتابهای فلسفی عامهپسند ـ که مفاهیم فلسفی را به موضوعاتی دمدستی تقلیل میدهند ـ در بازار زیاد شده که اگر کسی کتاب جدید اسلاوی ژیژک، فیلسوف و نظریهپرداز اسلونیایی را درباره کرونا در خیل این کتابها به شمار آورد، شاید نتوان به او خرده گرفت. البته برای تأیید یا رد چنین قضاوتی باید ابتدا کتاب را خواند و هماکنون 3برگردان فارسی از کتاب «پاندمی؛ کووید ـ 19جهان را تکان میدهد» در دسترس است. هما ناطق، پژوهشگر برجسته، در کتاب «مصیبت وبا و بلای حکومت» درباره همهگیری وبا مینویسد که قربانیان اصلی «مرض موت» (نام دیگر وبا) فقرا بودند. کرونا همچنان دارد قربانی میگیرد و گویا باید اقشار فرودستی را که امکان پرهیز از حضور در اجتماعات را ندارند، قربانیان اصلی این بیماری دانست. در زمانهای که کرونا نفسها را به شماره انداخته است، عجیب نیست که جمله «نمیتوانم نفس بکشم» به شعار جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» در ایالاتمتحده تبدیل شود. فشارهای اقتصادی روزافزون، حتی پیش از شیوع کرونا، جانهای زیادی را گرفته بود و حالا همانطور که ناطق درباره وبا نوشته، قربانیان این بلا در درجه اول تنگدستان هستند: یا مزاجها استعداد دارد و تاب مقاومت جسمانی نیست و یا فقر راه فرار را از میدان بلا بسته است.
از همین رو، ژیژکِ چپگرا در تحلیل بیماریای که قربانیانش را از توده مردم انتخاب میکند، میتواند حرفهای جالبی برای گفتن داشته باشد. دو نفر از مترجمان و یکی از ویراستاران این سه ترجمه نظراتشان را درباره این کتاب مطرح کردهاند.
بحران فلسفه، اَبَربحران امروز جهان
شهریار پاکنیا ـ مترجم
ترجمه این کتاب ما را به معنای حقیقی و مسئولیت اصلی فلسفه پیوند میزند؛ مسئولیتی که در جامعه اکنون ما وضعیتی اضطراری است. امروزه از منظر کارشناسان و صاحبنظران بحرانهای ریز و درشتی جامعه ما را تهدید میکند. میشود در حوزهها و ساحتهای مختلف بحرانهای مهمی را برشمرد؛ بحران مدیریت، بحران ناکارآمدی سازمانی، بحران منابع (ازجمله منابع آب و منابع خاک، مسائل حاد زیستمحیطی و...)، بحران در نظام دولت، در ساحتهای مختلف جامعه، بحران اقتصاد و مدیریت مالی و برنامهریزی، بحران در آموزش و تربیت، بحران در نظام خانواده، عشق و حتی بحران عظیمتر در ساختار روانی فرد، بحران اعتماد درون جامعه و بین حاکمیت و جامعه. من معتقدم اَبَر بحران امروز ما و حتی جهان قبل از همه بحرانهای گفته شده، بحران فلسفه است. میتوان به صراحت گفت و خود آشکارا هویداست که در تمامی سطوح از فرد به عنوان یک ساحت خُرد تا نهادها و سازمانهای میانبرد اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی درون و بیرون دولت و جامعه تا نهادها و ساختارهای کلان بینالمللی همگی در مواجهه با نیازها و ضرورتهای بشر امروز در یک بنبست قرار گرفتهاند. میشود به زبان فلسفه آلن بدیو اینگونه طرح کرد که ما در وضعیتهای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دچار بنبست شدهایم ودر یک وضعیت بزرگ زیستی دچار مخمصهایم. آنقدر ابعاد و سطوح این بحران همهجانبه و عمیق است که تنها رخدادی میتواند پرده از حقیقتی بردارد که در زمانه اکنون ما انسان ایرانی وحتی نوع بشر به آن نیازمند است. به شواهد و نشانگان رجوع کنید! حجم عظیم مطالعه و انتشار کتابهای انگیزشی و موفقیت در بازار نشر و هزاران تکنیک دیگر در این رابطه در ایران، حکایت از یک آشفتگی روان انسان ایرانی و پریشانحالی وضعیت وی دارد. البته این موضوع در رابطه با جهان نیز صادق است. ما تکلیفمان در ازدواج و شغل و رشته تحصیلی و کسب مهارت و حرفه مورد نیاز و اولویتبندی نیازها و ضرورتها با خودمان معلوم نیست و دائما در حال گریز از این تشتت و بازیابی عواطف و حال و روز پراکنده خویش هستیم. سازمانهای اقتصادی و نهادهای اداری و نظام بوروکراسی نیز وضعیت آشفتهای دارند؛ به هماهنگی بین اهداف آنها با یکدیگر و با دولت و با خودشان و نیروی انسای درون آنها نگاهی بیندازید. چقدر عرصه اهداف نیروی انسانی درون سازمانها از اهداف سازمانی به دور است. بحران ناکارآمدی سازمانی و مدیریت و عدمکارایی اقتصادی و سازمانی آنها ناشی از بیهدفی استراتژیک است. به نظام آموزشی کشور نگاه کنید و به هزاران دانشآموز و دانشجویی که بین مهارتها، خواستهها، مشاغل و نیازها و علایق آنها رابطهای وجود ندارد. بحران منابع و محیطزیست نیز تابعی از وضعیت ناکارآمدی نظام دولت و ساحت سیاسی ارتباط دولت و جامعه است. اگر خوب دقت کنیم منشأ همه بیمارهای فوق از سطح فرد تا سطح جامعه و دولت ریشه در عدمتفکر هلیستیک و فلسفی دارد. جایی که بیهدفی/ هدفمندی یا بیمعنایی/ معناداری اعمال و اهداف فردی و سازمانی ما را تشکیل میدهد. رفع و رجوعهای میانمایه و اصلاحات کارشناسی درون ساختارهایی معیوب که عموما خود در شکل کلیتری بیمعنا هستند، مشکل اساسی را حل نمیکند. به این دلیل است که من معتقدم ضمن صحه بر موارد فوق و پیش از همه آنها، ما دچار اَبَر بحران فلسفهایم. بحران بیمعنایی زندگی فردی و سازمانی، عجزی که در ساختار بوروکراتیک ما از هر تحول و کارآمدی و بهرهوری بیبهره است؛ چرا که قدرت طرح پرسش را در ساحتی کلانتر و مبتنی بر هدف و معنا از دست داده است.
بحران کرونا اما یک رخداد بزرگ و فاجعه بار بشری است و من در اینجا از دستگاه نظری آلن بدیو فیلسوف فرانسوی استفاده میکنم تا بتوانم از موضع اسلاوی ژیژک دفاع کنم. اگر به زبان بدیو، شرایط پیش گفته شده را یک وضعیت (Situation) و یک حالت وضعیت (State of situation) بدانیم میشود گفت که وضعیتهای سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ و... و موارد بیشمار عناصر ذیل این وضعیتها دچار بنبست هستند. وضعیت حالتی از وضع و نظم یک ساختار است که اسیر دوکسا (Doxa) و عقاید و هنجارها و بینشها و دانشهایی است که راه را بر حقیقت ( Truth) بستهاند؛ چرا که حقیقت اساسا امری است که در تضاد با معناهای موقعیت/ وضعیتِ موجود است. اما دستیابی به حقیقت نیازمند رخداد (Event) است. رخداد تغییری واقعی است که میتواند تصادفی و یا مبتنی بر بخت و اقبال باشد، اتفاقی که در خلأ وضعیت روی میدهد. رخداد در دانش موجود وضعیت و نظام عقاید موقعیت، گسست ایجاد میکند. وضعیت/ موقعیت، حاصل دانش و هنجارها و عقاید درون خود است اما رخداد حاصل خلأ امر ناشناخته آن وضعیت است. از این دیدگاه ژیژک بحران کروناویروس را یک رخداد میبیند تا از خلأ موقعیتها و وضعیتهای صلب حاکم بر بشر امروز که به طرز متراکمی جامعه ایرانی را نیز در برگرفته است، سر بر زند و منجر به نظام حقیقی جامعهای مطلوبتر شود. حقیقت فردای یک وضعیت، در واقع آشکارگی کثرت پنهانی است که زیر کثرت پیدای وضعیت امروز، گرفتار مانده است. به زبان فلسفی حقیقت پوشیدهترین و پنهانترین بخش وضعیت است. اما آغاز رخداد با تولید حقیقت همآواز است. کار فلسفه در این دستگاه نظری تولید حقیقت نیست بلکه فلسفه فضای همفراخوانی و همامکانی شرایط فلسفه که همانا سیاست، علم، عشق و هنر است را فراهم میآورد تا پیکربندی حقایق از طریق رویههای چهارگانه حقیقت فوقالاشاره، شکل بگیرند. بنابراین ژیژک میخواهد از این فاجعه بشری که زیانباریاش را مرتبا در تمامی سطور کتاب بیان میکند به عنوان رخدادی یاد کند که میتواند آرمانهای حقیقی بشر امروز را بر ویرانههای وضعیتهای بنبست بشری در تمامی ابعاد بنا کند و به همین دلیل کمونیسم نوینی که جانمایهاش جامعه و مردم است را بر فراز دولت- ملتها مینشاند تا بلکه حقیقت رهایی بخش برای جامعه انسانی رقم بخورد. این کمونیسم اما هیچ ربط و شباهتی به تجربههای کمونیسم تاریخی و نظامهای اقتدارگرایی چون روسیه و چین کمونیست که خود شعبههای فعال نظام سرمایه بوده و هستند ندارد بلکه روح مقصود ژیژک یک روح جامعه محور و مبتنی بر اقدام اجتماعی یکپارچه بشر امروز برای رهایی از نظام سلطه است.
کتاب ژیژک به نوعی نماد صلح فلسفه با زندگی است. تاکنون کتابهای این حوزه را عدهای خاص مطالعه میکردند اکنون این کتاب با زبان فلسفی و برای فهم همگان نوشته شده است و همگان مخاطبان اصلی این کتاب هستند. این کتاب یک دیالوگ فلسفی یک فیلسوف مسئول اجتماعی با همگان است. جرأتی برای حضور فلسفی مردم عادی است، مردمی که تجربه زیسته کرونا ویروس را بهعنوان موضوع تفلسف خویش در اختیار دارند. در این کتاب فلسفه به خانه عموم مردم و در بطن زندگی روزمره آنان میآید و عموم مردم با تجربه زیسته مواجهه با این رخداد خاص، فلسفی اندیشیدن و ضرورت بازنگری در مسائل زندگی انسان را تجربه و تمرین میکنند. پرسشهایی فلسفی که تاکنون مجال اندیشیدن برای انسان نوعی را در عصر حاضر فراهم نیاورده است. امروزه بهراحتی میتوانیم به این پرسشهای اساسی پاسخ دهیم و در این پرسشها تأمل کنیم که معنای زندگی ما چیست؟ نسبت ما با محیطزیستمان چگونه است؟ نسبت ما با انسانهای پیرامونمان چگونه است؟ نسبتمان با حرص، با مهربانی، با عشق چه میشود؟ با هنجارها و مذهب و باورهایمان چگونه باید رفتار کنیم؟ چه هنجارهایی ما را فراگرفته است و از چه امکانات درونی و انسانی و فرهنگی و محیطی در نسبت با این بحران برخورداریم؟ عشق و پیوند اجتماعی چگونه با ایزولاسیون معنی مییابد؟ طرق ارتباط انسانها که ماهیت انسان در جامعه است چگونه محقق میشود؟ در آینده به کجا میرویم؟ آیا چونان برگی در توفانی بنیانکن رو به هر سو هستیم یا میتوانیم با نگرشی نو، تاریخی نو و دنیایی دیگر را رقم بزنیم؟ این اقدام چگونه آغاز خواهد شد. این پرسشها از نوع پرسشهای فلسفی است. این بار فلسفه درون ما حلول کرده است تا بتواند خود را از غربت سالیان با انسان، جدا سازد. اساسا بحران کرونا بدون هیچ تلاشی برای آموزش انسان در جهت طرح هدفمندی از زیست و زندگیاش در مواجهه با فلسفه قرار گرفته است. انسان در اینگونه بحرانها و در این تضادها و تعارضها به خودآگاهی مجددی دست مییابد و این خودآگاهی یک خودآگاهی فلسفی و هستیشناختی است. کاری بزرگ که ژیژک در مأموریت اجتماعی و فلسفیاش با تحریر این کتاب به انجام رسانده است.
کتابی برای همگان
کتاب ژیژک به نوعی نماد صلح فلسفه با زندگی است. تاکنون کتابهای این حوزه را عدهای خاص مطالعه میکردند. اکنون این کتاب با زبان فلسفی و برای فهم همگان نوشته شده است و همگان مخاطبان اصلی این کتاب هستند
فلسفه بحران و بحران فلسفه
نوید گرگین ـ مترجم
مهمترین دلیلم برای انتخابِ متنی درباره این پاندمی خودِ فلسفه بود. فلسفهای که نتواند با «بحران» مواجه شود چیزی نیست جز اورادی که فریبکارانه خودشان را «فکر» میخوانند. مواجهه با بحران از جمله تعاریف فلسفه است. هرچند مواضع مختلف فلسفی میتوانند در مورد تعریف و معنای «بحران» با یکدیگر اختلافنظر داشتهباشند ولی فلسفه بدون آن جسارت گلاویزشدن با بحران از معنا تهی میشود. پاندمی کرونا اما در مقام بحران بحرانها ظاهر شد. دهها حوزه مختلف از علم و الهیات گرفته تا نظامهای آموزشی و بهداشتی و همچنین انواع مسائل سازماندهی و مدیریت، همگی و همگی از پاندمی کرونا متاثر شدند و این تنها فلسفه بود که میتوانست همه این جنبهها را در کلیتشان مشاهده کند بیآنکه مسئله را تنها به یکی از جنبهها تقلیل دهد.
فیگور ژیژک
اول
علاوه بر تأکید بر موضع ژیژک (که در ضمایم موردبحث قرارگرفتهاست) تبیین فیگور ژیژک نیز ضرورت خواهد داشت. در ضمیمه کتاب تأکید داشتم که نباید دلایل ژیژک را بهعنوان بهترین دلایل برای دفاع از موضعاش درنظر گرفت. اینجا اضافه میکنم که فیگور او نباید ما را فریب دهد. او از جمله افرادی است که (با وام گرفتن تعبیر یکی از شارحان دریدا) به این تظاهر می کند که در حال تظاهر به گفتن حقیقت است. یعنی به زبان ساده «حقیقت» را میگوید؛ البته با یک پیچ و تاب هگلی (یعنی همان تظاهر به تظاهر) که لازمه حقیقت است و البته فیگور او (ظاهر آشفته و غیرجدی و غیره و غیره) همان پیچ و تاب دیالکتیکی است که از گفتار دانشگاهی فاصله می گیرد. آن گفتار دانشگاهی که حتی وقتی مجهز به همه دادهها و اطلاعات حقیقت را بر زبان میآورد، آن را چنان خشک و «تحلیلی» ارائه میدهد که پراتیک «گفتن» حقیقت از دست میرود.
پاندمی چپ
دوم
برای من شخصاً انتخاب کتاب «پاندمی» نتیجه شرایطی است که بر فضای نظری چپ در ایام کرونا حاکم بود. برای من بهعنوان کسی که قسمتی از عمرش را وقف فلسفه کرده و آن را جدی میگیرم و همچنین در سنت فکری «چپ» حوادث را دنبال میکنم، پدیدهای چنین جهانشمول و همهگیر نمیتوانست مورد توجه قرارنگیرد. اما واکنشهای فیلسوفان این سنت مرا شگفتزده کرد: برخی از آن جهت که نتوانستند اهمیت چنین بحرانی را درک کنند و برخی از آن جهت که تمام دستاوردهای علم مدرن را به حکم بدبینی فروختند. نخستین واکنش از جانب جورجو آگامبن به واقع شگفتآور بود. کسی که تا این اندازه در این جریان فکری بهدلیل ایدههای خلاقانهاش سرشناس است ناگهان در مواجهه با بحرانی با این مختصات، «مرتجعانهترین» واکنش ممکن را از خود بروز میدهد و برای کوچک شمردن نتایج علم پزشکی، خود بیماری را خوار میشمارد (که «کرونا از آنفلوآنزا بیماری خفیفتریست»)؛ و با رویکردی پارانوئیک (که بیشتر بهنظریههای توطئه پهلو میزند) همه بحران را به هیاهوی دولتها برای اعلام «وضعیت استثنایی» و «کنترل» بیشتر فرومیکاهد. نفس چنین تفسیری آنقدر ناگوار نیست ولی حمله به نتایج علم و تکنولوژی برای توجیه این تفسیر به واقع نقض غرض بهحساب میآید. این انحراف ارتجاعی بهنظرم در سنت چپ خودش را در مقام تخطی از اصل تولید و تناقضگویی جلوهمیدهد. وقتی در مواجهه با بحران کرونا کل تاریخ علم پزشکی مدرن انکار میشود در حقیقت شرایط امکان تولید و بقای گوینده با محتوای گفته او در تعارض قرارمیگیرند. نانسی بیدرنگ به یادداشت آگامبن پاسخ داد و تا حدودی نقصان موضع او را آشکار کرد. دیگرانی هم در زمینه این بحران که بلافاصله تمام آسیا، اروپا و دیگر قارهها را درنوردید قلمفرسایی کردند. از هاروی و بدیو در سنت چپ تا کسانی مثل هراری و فوکویاما هر کدام در تلاش بودند تا جنبهای از مسئله را آشکار کنند؛ اما در مقایسه با این مواضع، نظرگاه دیالکتیکی و البته مدرنیست اسلاوی ژیژک در این میان برایم جالب توجه بود. او تلاش نکرد بحران را بیاهمیت جلوه دهد، تلاش نکرد همه گناهان را به دوش مدرنیته بیندازد، تلاش نکرد خودش را در موضع امن بیموضعی قراردهد و نسبت به حوادث خنثی باشد، همچنین ناامیدی کلبیمسلکانه را (که در اغلب موارد راهکاری ایمن و بیخطر برای گوینده به ارمغان میآورد) کنار گذاشت و از افقهای این بحران پردهبرداری کرد. البته که این امید به هیچ وجه مقارن با «خوشبینی» و «خوشآمدگویی» به حوادث پیشرو نیست بلکه اتفاقا ناشی از نوعی «بدبینی» واقعبینانه عمیق به نبود هرگونه سازماندهی موجود برای آنچیزی است که ژیژک کمونیسم نو مینامد.
«غُر میزنم پس هستم!»
سوم
در شرایط ایران نیز مدافعان کلبیمسلکی آگامبنی کم نبودند که در نهایت همه مداخله سیاسیشان (اگر بوده باشد) به «غُرزدن» بر سر تکنولوژی و ملالتهای آن خلاصه میشد. مدعیان چپ وطنی نیز این بیعملی را با این پوشش «شبهسیاسی» میپوشاندند که «چرا مدعیان وحشتزده در خانهها پنهان میشوند؟» (امروز متهم کردن دیگران به بیعملی بهترین شکل توجیه بیعملی است!) و «چرا علیه نفس اموری مثل قرنطینه طغیان نمیکنند؟» این پرسشها برای شنیدن پاسخ طرح نمیشوند بلکه تنها ژستی آنارشیستی هستند تا وضعیت موجود را توجیه کنند زیرا نه نتیجه تحلیلی از شرایط بلکه نتیجه نوعی ایدئالیسم سیاسیاند که مقولات سیاسی و اجتماعی را به مقولات فلسفی تقلیل میدهد. به زبان روشنتر یعنی بهعنوان مثال این حقیقت را که شرایط قرنطینه آزادی فردی من را به انتخاب «اراده عمومی» (یا نمایندگانش مثلاً جامعه مدنی و علمی) محدود میکند به این گزاره تقلیل میدهد که این شرایط علیه خود «آزادی» است. ولی دقیقاً به همین دلیل که مقولهای که از آن دفاع میشود نه امری عینی که فلسفی است دفاع از آن نیز نه در قالب سازماندهی جنبشهای واقعی بلکه به شکل «غُر» زدنهای نظری صورتبندی میشود؛ مقولاتی فلسفی که چیزی را نه میتوانند بیان کنند و نه بازنمایی.
ژیژک و کلاسیکها
چهارم
در حقیقت اینجا باید به یک مزیت مطلق اسلاوی ژیژک به دیگر نظریهپردازان معاصر سنت چپ (بهویژه جریانهای پسامارکسیست) اشاره کرد. نسل جدید نظریهپردازان چپ که در تقابل با سنت مارکسیسم ارتدکس تعریف میشوند اغلب حتی مواجههای جدی با متون همان سنت (و یا حتی متون کلاسیک مارکس و انگلس) نداشتهاند ولی ناگزیرند در مواجهه با انگارههای سیاسی آن سنت اعلام موضع کنند. این اختلاف فاز باعث شده تا در بسیاری از موارد مخالفت آنها با برخی جنبههای مارکسیسم ارتدکس (که ممکن است در مواردی موجه نیز باشد) نتواند از نظر علمی وجاهتی داشته باشد. اسلاوی ژیژک خواسته یا ناخواسته از این مزیت برخوردار است که دوران رشد و بلوغ فکری خودش را در نظامی در یوگسلاوی گذراند که او را به سنت کلاسیک مارکسیستی مسلط کرده است. او اغلب در ارجاع به متون کلاسیک پرت وپلا نمیگوید (امری که متأسفانه در موارد دیگر بسیار رایج است).
چگونه کرونا دنیا را تکان داد؟!
پنجم
تنها چندماه گذشت حوادث کافی بود تا یقین حاصل کنیم ژیژک در مقابل دیگر مداخلهگران نظری در مورد «بحران» موضع درستتری اتخاذ کرده بود. اعتراضات سراسر جهان جانی دوباره گرفت، آمریکای سیاه قدعلم کرد، اروپا از خواب کوتاه زمستانی بیدار شد و سطح مطالبات عمومی شکلی نو بهخود گرفت. تقلیل این حوادث به فیالمثل خشونت پلیس آمریکا (که سالهاست با شدتی بیش از موارد اخیر در جریان است)دادن آدرس اشتباه است. بلکه باید این بصیرت ژیژک را بهخاطر آورد که یک تهدید بینالمللی مثل این ویروس در حقیقت همچون عامل وحدت جهانی عمل میکنند (همچون اتفاقی که در همه داستانهای علمی- تخیلی در مواجهه با یک بیگانه ناشناخته میافتد). ویروس کرونا تنها یک بیماری پاندمی نبود بلکه همزمان منشأ تشکیل نوعی احساسات پاندمیک و عالمگیر نیز بوده است. این ویروس توانسته «درد مشترکی» میان همه دردمندان جهان از هر رنگ و نژاد ایجاد کند. این بدفهمی از جنبه فراطبقاتی بحران کرونا را باید کنار گذاشت؛ فقط سطحیترین تفسیر این گفته بدین معنا خواهد بود که همگان به یک شکل آسیب میبینند (که به روشنی میدانیم چنین نیست و طبقات محروم به هزار و یک دلیل شرایط شکنندهتری دارند)؛ نکته مهمتر اما آن است که وحشت طبقات بالا (که در بحرانهای دیگر چندان احساس خطر نمیکردند) به تدابیری منجر شده است که همه طبقات محروم بتوانند پیرامون این درد مشترک به شکلی از سازماندهی نوین دست پیدا کنند. تمام اعتراضات اخیر از مسئله سیاهان تا موضوع استعمار (و جنبشهای مختلف پیرامون مجسمههای بردهداران و استعمارگران در ماههای گذشته) بر صدق این موضع شهادت میدهند.
تهدید بینالمللی وحدت جهانی
باید این بصیرت ژیژک را بهخاطر آورد که یک تهدید بینالمللی مثل این ویروس در حقیقت همچون عامل وحدت جهانی عمل میکند