احمد میدری- معاون وزیر رفاه، کار و تأمین اجتماعی
مصائب این سال پایان ندارد. شیده لالمی، خبرنگار برگزیده معاونت رفاه اجتماعی در حوزه پرداختن به فقر، ناباورانه رفت. او که مدام فقر را به تصویر کشیده بود، مرگی ناباورانه داشت. اینجا پر از صداست؛ نه فقط نوای قرآن و تکرار طنینانداز لاالهالاالله و نه فقط شیون زندگان بر داغ مردگان، بلکه گورستانی پر از صدای بچههاست؛ آنها که هر روز با دبهای در دست سلانهسلانه، راهی گورستان بزرگ شهر میشوند و کوچههای منتهی به بهشتزهرای زنجان پر از ردپای قدمهای خیس آنهاست. (آبفروشان کوچک گورستان، روزنامه شهروند، 4شهریور1396).
او با چنان حساسیتی وضعیت کودکان قبرستان زنجان را توصیف میکند که خواننده میپندارد او برای حمایت از کودکان همشهریاش گزارش میدهد. اما وقتی از ساجده، دختر عرب خوزستانی میگوید بیشتر به نویسنده عربی میماند که میخواهد نشان دهد تفاوتی میان آرزوهای ساجده و پدرش با آدمهای شهری وجود ندارد. ساجده و پدرش میخواهند او درس بخواند، اما مدرسه راهنمایی در روستای او نیست:
پدر و مادرها میگویند نمیخواهد مدرسه بروید؟
-نه آنها دوست دارند درس بخوانیم و سواد داشته باشیم، اما مدرسه راهنمایی نبود. خودمان هم خیلی دوست داشتیم، اما ماشین نبود ما را ببرد. اگر ماشین بود، درس میخواندیم. من پرستار میشدم. از اینجا بعضیها رفتند دانشگاه. (شهروند 8آذر 1394).
داستان بچههای کار در قبرستان یا بازمانده از تحصیل را به کرات خواندهایم و شاید متأسفانه عادی شده باشد، اما مقاله لالمی از روستای کزاز استان اراک هنوز تکاندهنده است. در گزارشهایی از روستاهای قزاقستان من خوانده بودم که با توسعه باغهای پنبه چگونه ریزگردهای سمی موجب سرطان و معلولیت نوزادان با 9برابر متوسط جهان شده بود یا آنکه در عراق استفاده از پسماندهای اتمی چطور خاک را آلوده و مردم را بیمار کرده است، اما باور نمیکردم در کنار چشمانمان مردم یک روستای اراک تا این حد قربانی توسعه ضدمحیطزیست شده باشند.
او داستان تلخ کودکان و زنان کزاز اراک را بر ذهن خواننده آوار میکند: درد، نام دیگر مادرانِ کزاز است؛ نه فقط مادرانی که هوای آلوده، بچههای معلول، بچههای مریض و بچههایی با قلبهای سوراخ روی دستشان گذاشته، بلکه زنانی هم هستند که مادر شدن حالا برایشان آرزویی سوخته است. آنها بچههای مرده میزایند، بچههایشان در چندماهگی در شکمهایشان میمیرند و کزاز پر است از این زنان. (شهروند 22مهر 1393)
او داستان تلخ مادرانی را که بچههایشان قبل از 4ماهگی میمیرند و مجبور به سقط میشوند و زندگی بیش از 2هزار نفری که آلودگی نفتی سلامتی آنها، حیوانات و زمینشان را تباه کرده چنان توصیف میکند که قلب آدمی را آتش میزند. نمیدانم چند خبرنگار داریم که هنوز کولهپشتی خود را برمیدارند که صدای مردم بیرون از پایتخت باشند. نمیتوان از خبرنگارانی که وضعیت معیشتشان خود داستانی غمانگیز است، انتظار داشت همچون شیده لالمی سنت گزارشنویسی تحقیقی را حفظ کنند و صدای دخترک معصوم هویزه یا مادران روستای کزاز باشند که به تعبیر او، تقویم بارداری آنها دیگر نه 9ماه، بلکه 2ماه، 10روز یا 3ماه است.
یاد/ صدای کودکان زنجان، هویزه، کزاز و ... خاموش شد
در همینه زمینه :