• یکشنبه 11 شهریور 1403
  • الأحَد 26 صفر 1446
  • 2024 Sep 01
سه شنبه 16 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 99927
+
-

از ملاقات‌ ‎نکردنتان خوشوقتم، آقای دریابندری


محمدناصر احدی ـ روزنامه‌نگار

1ـ به خیالم، نخستین بار، روی جلد کتاب «تاریخ سینما» نوشته آرتور نایت بود که اسم شما را دیدم. دوست دارم اینطوری خیال کنم که سبب آشنایی ما سینما بود؛ درست همانطور که سینما در آشنایی شما با زبان انگلیسی نقش پررنگی داشت. عجب جای محشری را برای یادگیری انگلیسی انتخاب کرده بودید: سینما تاج آبادان. در همین سالن بود که لغات ادبی و تلفظ‌های دقیق را آموختید و وقتی برای استخدام در شرکت نفت چند سؤال انگلیسی از شما پرسیدند، جواب‌های فصیحتان باعث تعجب مسئول مربوطه شد. نمی‌دانم به‌جز میزان تسلطتان به انگلیسی چه چیز دیگری پرسیدند، اما حتما خودشان هم خوب می‌دانستند که باید شما را استخدام کنند و بگذارند با آدم‌هایی مثل ابراهیم گلستان، ابوالقاسم حالت و هوشنگ پزشک‌نیا و کلی آدم درست و حسابی دیگر مثل خودتان همکار شوید. راستی، خبر داشتید که بعد از آن دوران ملاک استخدام افراد در وزارت نفت چه بود؟

2ـ باز هم دوست دارم خیال کنم که نخستین بار اسم شما را پای نقد تحسین‌آمیزتان بر فیلم «قیصر» دیدم: «قیصر، پس از بیست سال سیاه‌مشق». نوشته بودید قیصر تراژدی آدم‌هایی است «که عضویت جامعه را نپذیرفته و به صلاحیت سازمان‌های مدنی برای حل‌وفصل مسائل حیاتی افراد اعتقاد ندارند...». بعد هم مرحوم دکتر هوشنگ کاوسی با شما سرشاخ شد و شما هم از حرفتان پا پس نکشیدید و یکی از به یادماندنی‌ترین مجادلات قلمی تاریخ سینمایی‌نویسی ما را رقم زدید. دوست داشتم بدانم اگر این اواخر هوش‌وحواستان سر جایش بود، درباره تراژدی آدم‌هایی که در اجتماع به‌صورت انفرادی زندگی می‌کنند دیگر چه می‌گفتید چون این روزها ما بیشتر از همیشه آدم‌هایی هستیم که در میان جمع تنهاییم. البته اگر کسی اهلش باشد و دل‌ودماغ و ذوقش را داشته باشد، احتمالا در این عصر عسرت و جدایی می‌تواند با «پیرمرد و دریا»، «وداع با اسلحه»، «تاریخ فلسفه غرب»، «بازمانده روز»، «چنین کنند بزرگان» و کلی کار خوش‌خوان و معتبر دیگر شما کمی درد جدایی و بیگانگی را تخفیف دهد.

3ـ با اینکه هرجا نکته‌ای و نوشته‌ای از شما یا درباره شما ببینم با ولع می‌خوانم، اما چه خوب شد که هرگز پیش نیامد از نزدیک ببینمتان. به خیالم اگر می‌دیدمتان، حتما کلی سؤال تکراری درباره آبادان، استخدام در شرکت نفت، ترجمه، ابراهیم گلستان، حزب توده، انتشارات فرانکلین، ویرایش، ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، روشنفکر ایرانی، نگاه مردم ایران به اهل تفکر، سینما، معنای زندگی و شاید هم چند سؤال جدید می‌پرسیدم. اما راستش می‌ترسیدم ناگهان وسط این حرف‌ها از من بپرسید تو در 24سالگی چه کار کرده‌ای؟ یا در 25سالگی کجا بوده‌ای؟ مطمئنم چنین چیزی نمی‌پرسیدید چون نه نیازی به دانستنش داشتید و نه انتظار داشتید که همه جدوجهد شما را داشته باشند که در 24سالگی«وداع با اسلحه» همینگوی را ترجمه کنند یا در 25سالگی، برای آرمان‌هایشان، 4 سال به بند کشیده شدن را تاب بیاورند. شما این چیزها را و خیلی چیزهای دیگر را می‌دانستید که ابایی از نوشتن کتاب آشپزی نداشتید. احتمالا می‌دانستید شکم گرسنه با ادبیات و فلسفه سیر نمی‌شود. از اینکه دستور پخت فلان غذا را بنویسید، خجالت نمی‌کشیدید چون می‌دانستید طوری می‌نویسید که شبیه هیچ‌کس دیگر نیست. با این حال، حتی اگر شما چیزی از من نمی‌پرسیدید، باز من در خیال خودم نگران بودم چه جوابی به شما بدهم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم از ملاقات‎نکردنتان خوشوقتم، آقای دریابندری.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید