• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 24 اسفند 1396
کد مطلب : 9826
+
-

از صفحه آخر شروع می‌کنم

بهارانه
از صفحه آخر شروع می‌کنم

مرتضی کاردر:

زمانی کمتر می‌شد که روزنامه یا مجله‌ای را باز کنی و هر چند هفته یک‌بار خبر یا نوشته‌ای یا گفت‌و‌گویی از بهاء‌الدین خرمشاهی نبینی اما حالا چند سالی بود که دیگر خبری از او نبود.

می‌گفتند بیمار است و درگیر مبارزه با سرطان، می‌گفتند افسرده شده و خلوت‌ گزیده است. حالا پس از چند سال‌ صبح پنجشنبه‌ای عکسش را در روزنامه همشهری می‌دیدم. مطلب در صفحه اول ویژه‌نامه‌ آخر هفته همشهری منتشر شده بود که اسمش شش و هفت بود.

آقای خرمشاهی سبب شد که پس از چند سال روزنامه همشهری را از روی دکه بردارم. بعد از خواندن نوشته آقای خرمشاهی بقیه روزنامه را ورق زدم. یک ویژه‌نامه آخر هفته‌ای شاد و خوشحال که می‌گفت آخر هفته‌ها را کجا بروید، کدام رستوران‌ها چه غذایی دارند و کیفیت‌شان چطور است، چه کافه‌های تازه‌ای در شهر باز شده‌ است، کجا می‌توانید یک آخر هفته شاد و خوشحال را سپری کنید و خاطره‌های خوبی برای خودتان رقم بزنید، کدام گالری‌ها چه تابلوهایی را بر دیوارهای‌شان نصب کرده‌اند، سینماها چه فیلم‌هایی را به روی پرده برده‌اند، در تماشاخانه‌ها کدام نمایش‌ها روی صحنه است و.... شش و هفت را ورق زدم و رسیدم به صفحه آخر، به یادداشت‌های آقای روزنامه‌نگار؛ فریدون صدیقی. نوشته‌های آقای صدیقی سه اپیزودی بود از امروز شروع می‌شد و می‌رفت به گذشته‌ها، به قول خودش به هزار سال پیش. در خلال نوشته‌هایش شعر می‌آورد اغلب از بیژن نجدی و غلامرضا بروسان و رسول یونان و... هرچند خیلی از سطرهای نوشته‌هایش شعر بود و می‌شد آنها را جدا کرد و پلکانی نوشت. قلابم به صفحه آخر گیر کرده بود، به نوشته‌های خیال‌انگیز فریدون صدیقی.

از هفته بعد شدم مشتری ثابت روز آخر هفته همشهری. شش و هفت را از صفحه آخر شروع می‌کردم. بعدها فهمیدم خیلی‌های دیگر هم مثل من چنین عادتی دارند و شش و هفت را از صفحه آخر شروع می‌کنند. اول از همه نوشته آقای صدیقی را می‌خواندم و بعد می‌دیدم که مصطفی قوانلو قاجار چه کتابی معرفی کرده است. نیم‌نگاهی هم می‌انداختم به پیش‌بینی وضع هوا که محمد اصغری می‌نوشت. وقتی می‌خواندم گرمای صدایش به هنگام پخش اخبار هواشناسی تلویزیون در گوشم طنین می‌انداخت. کمی بعدتر نیم‌تای 24 مسعود میر دلبستگی‌ام را به صفحه آخر بیشتر کرد. ستون‌های کوچکی مثل دغدغه و ویکی‌زندگی و پلک که هر کدام دنیای متفاوتی را به روی مخاطب باز می‌کرد.


آنچه شش و هفت را از بقیه روزنامه همشهری متمایز می‌کرد، حس خوب و شادی بی‌پایان جاری در صفحه‌هایش بود. از صفحه‌آرایی جذاب و متفاوت و عکس‌هایی که بسیاری از آنها میزانسن داشتند و پیش از عکاسی انگار کارگردانی شده بودند تا ایده‌ها و سوژه‌هایی که فقط شش و هفت به سراغ آن می‌رفت، پیشنهادهای هیجان‌انگیز آخر هفته‌ای و رفتن به سراغ آدم‌هایی که مدت‌ها بود در روزنامه همشهری فراموش شده بودند.

شش و هفت وظیفه داشت که شاد باشد و حس شادی را به مخاطب منتقل کند. در روزهایی که گاه روزنامه همشهری خیلی شاد نبود، شش و هفت یک ‌تنه بار همه روزنامه را به دوش‌ می‌کشید.

حالا سه، چهار سال می‌شود که صبح‌های تعطیل پنجشنبه شال و کلاه می‌کنم و از نخستین دکه روزنامه همشهری را می‌خرم و به کافه‌ای می‌روم و شش و هفت می‌خوانم. هنوز هم شش و هفت را از صفحه آخر شروع می‌کنم.

این خبر را به اشتراک بگذارید