چشم دروغگو رسواست
فرهاد یلدا|
ما در خانه ماندهایم و دلمان را خوش کردهایم به شوخی با ترنجبین بانو و آبجیخانم آبلیموجات، مادر اما تلاش میکند تا بچههایش نفهمند که چقدر دلنگرانشان است. او دوست ندارد صبحها که برای نماز بیصدا وضو میگیرد خواب بچهها با بازشدن پلکهایشان بپرد، اما این روزها سرنماز گاهی دعایش ختم میشود به التماس و بعد هم شکستن بغضی که تمامش رنگ و رخ تمنا برای سلامت همه دوستان و آشنایان و بعد هم بچههایش را دارد. روزها هم دستکش بهدست و ماسک بهصورت میرود خرید که به بچهها بقبولاند این خانهنشینی و دورهم بودن حتی زیر سایه هولناک مرگ هم زیباییهای خودش را دارد. همین دیروز سبزه سفره هفتسین خریده که به همه بفهماند روزهای فردا حالشان خوب است و حال ما را هم خوب خواهند کرد. مادرجان، قربان مهربانیات شوم، خودتان به ما آموختید که چشم دروغگو رسواست.مادر حالا کمی بیشتر اطمینان دارم که شما برای این ظاهر آرامتان از درون پکیدهاید.