نگاه آن همه کتاب ویران!
مروری بر مجموعه شعر«ساچمه در ژن ویوالدی سروده حسین شریفی» *
محمود معتقدی _ شاعر و منتقد ادبی
بیگمان سرچشمههای هنر و ادبیات، بهویژه مولفهای شعری، از چشمانداز ناخودآگاه شروع و به سمت انتخاب موتیوهایی از ارائههای زبانی و به اعتباری، نگرشهای آگاهانه به ادبیات و زیباشناسی نزدیک و نزدیکتر میشود و در این گذرگاه است که ژانرهای مختلفی برای بیان فراهم میشود و مثلث شعر و شاعر به مخاطب، تو گویی در منظری به هم میرسند و در همین فاصلهها، معماری کلمات با آمیزههایی از تخیل، روایت، استعاره و تصویر، پیکره سطرها را دوام میبخشد و بهگونهای رستاخیز واژهها در همنشینی و جانشینی خود را به نمایش میگذارند و در حوزه نقد و نظر، از زبان معیار و روزمرگی، به زبان دیگر به میدان میآیند. بیشک این میدان، فضاهای جوششی سیالی را به تجربه میگیرد و بهگونهای «لذت هنری» فراهم میشود.
«ساچمه در ژن ویوالدی» را میتوان در چنین فضایی نگاه کرد و خواند و واکنشی در شکل و محتوای آن نشان داد. مطلب از این قرار است: در این مجموعه بلند و کوتاه، گویی بخشی از تاریخ و جغرافیای روزگار ما در جریان است که با زبانی پیچیده و در فرمهایی لغزنده با تو سخن میگوید. اما آنچه در سودای شاعرانگی میگذرد گفتمانی از جنس تداعیها و یادآوریهاست که جایگاه موسیقی و نگرشهای تاریخی و اندکی اسطورهای در آن جدی است. مخاطب ریشهدار این مجموعه «لاره» است که هم یار است و هم معشوق و هم زنی سر در هوای ذهن و زبان شاعر.
«به یاد میآورم در سرگردانی و دود/ شعله میپیچد/ گاوهای سردگرونیکاش از چشمهای تهی شده و گس/گویا انسان معاصر داشت فراموش میکرد» (صفحه8)
شاعر سعی دارد نرم و نازک به میدان وقایع بیاید و اغلب در سطح افقی به لحظههای شاعرانه چنگ میاندازد و حوادث تاریک و روشن درونش را به بیرون و به زبان روایتی از بودن و نبودن نزدیک میکند. شاعر تنها، جستوجوگر و نمایشدهنده بخشهایی از وضعیت عشق زندگی و مرگ در اینجا و آنجای زمانه توفانزده است. گفتنی است که منظر پوچی و دلواپسیهای نگفتهای در سرودههای این دفتر دیده میشود. حسین شریفی شاعری است که در بسیاری از عرصههای هنر و ادبیات این روزگار کار کرده و تجربههای ماندگاری هم با خود دارد. شاعر میان بیداری و خوابهایش ناتمام و ناآرام گام برمیدارد و گاه در این سرودهها، گریبان مخاطب را هم میگیرد و از آدمها، اسبها، سگها و... در پیچ و تاب میکدهها به کشف هستیهای بیقراری حرکت میکند و سهم واژهها را هم میپردازد.
«سگ مرده توی دل ترس جا باز نمیکند/ سگ مرده هرگز از نقاب دوری نمیکند با ترس/ سگ مرده از پای خودش میخورد...» (صفحه 10)
در چشمانداز این مجموعه پر از لحظههای پستمدرن، هیچ پاسخی به گوش نمیرسد. شاعر، لحظهها را جمع میکند و به سطرها واگذار میکند. تمهایی از جنس غفلت، فراموشی، مرگ، عشق، زیستن، دلتنگیها، چشمههای جوشان و زندگیهای اعلام نشده را در گذرگاههای پر از خاطرههای لغزنده، از بغضی به سادگی سخن میگوید. از بغضها هم به اشاره میگذرد. شاعر هیچکس را به همنوایی با خود فرانمیخواند، حرف و حدیث خودش را در سطرهای افقی و گاهی در سطرهای عمودی، دور از هر حقیقتی به واگویی مینشیند. بیشک، هیچ سرنوشتی را بازاندیشی نمیکند. از سیاست و معقولههای اجتماعی، بهگونهای معترضانه حرف میزند و حس روابط موجود را کمرنگ و به دور از دسترس بهکار میگیرد.تو گویی جریان زندگی از نگاه شاعر، در یک ناکجا آبادی در گذر است و آدمها، شکل واقعیشان را از دست دادهاند. دورماندگی، جداماندگی، کیفری است که انسان معاصر آن را بر دوش میکشد و آخر اینکه مجموعه ساچمه در ژنهای وی وال دی مشتی صداهای جامانده از روزگار اینجا و اکنون است که با حسی کاملا درونی، در چهارراههای بینام و نشان تو را و مرا و ما را بهخود باز میخواند.
* ساچمه در ژن ویوالدی، حسین شریفی، نشر جغد، 1398