
به آینده تهران خوشبین باشیم

ثریا قاسمی
بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون
خاطرات شیرین از پایتخت آنقدر در ذهنم زنده و پویاست که این روزهای تهران و کژیها و نازیباییهایش هم نتوانسته این تصاویر زیبا را خراب کند.
هنوز هم میتوان ردپای روزگاران خوش و ناخوش پدران و مادرانمان را در خیابانهای این شهر ببینیم. خیابان لاله زار، پامنار، میدان توپخانه، خیابانهایی که هرچند ظاهرشان تغییر کرده اما همچنان بوی قدیم میدهند. بیتعارف بگویم تهران این روزها معجونی از زیباییها و زشتیهاست. وقتی صبح پایم را از در خانه بیرون میگذارم و وارد کوچه و خیابان میشوم، ظاهر نامتوازن ساختمانها برایم آزاردهنده است. یک ساختمان 2 طبقه در کنار ساختمان 6 طبقه قرار گرفته و کمی آنطرفتر یک خانه ویلایی و کلنگی در کنار یک مجتمع 12طبقه است. رنگ ساختمان خاکستری است، ساختمان دیگری سفید و آن یکی پنجرههایش زرد و ساختمان کناریاش با پنجرههایی به رنگ سیاه همگی در یک کوچه خودنمایی میکند. آب باران نمای گچی ساختمانی را چرکمرده کرده و نمای کوچه را تحت تأثیر قرار داده است.
این را هم بگویم این ناهمخوانی شهری فقط متعلق به یک محله یا منطقه خاص نیست و پایین شهر و بالای شهر هم نمیشناسد. در همه جای تهران وجود دارد. در خیابان جردن و ظفر، کمی پایینتر در میدان هفتم تیر و مفتح و باز هم پایینتر در پامنار و شوش میتوان ظاهر نامتوازن ساختمانها را در کوچهها و خیابانها دید. البته نعمتهای شهری در این روزهای تهران آنقدر هست که بتواند بعضی از نازیباییهایش را جبران کند. من از دیدن بوستانهای زیبایی که در تهران ساخته شده است لذت میبرم؛ بوستان نهجالبلاغه، بوستان آب و آتش، بوستان گفتوگو، پل طبیعت، بزرگراههایی که بهصورت ضربدری ساخته شده و نمای جالبی از دور دارد، همیشه توجه من را به خود جلب میکند.
عاشق مجسمههای حجمی هستم که در بعضی بزرگراهها وجود دارد، مثل مجسمه حجمی اسبها در بزرگراه شیخ فضلالله یا مجسمههای زیبایی که در بزرگراه یادگار امام(ره) قرار دارد. پلهایی که محوطه زیر آن کاشیکاری یا نقاشی شده است. همه اینها وصلههای زیبنده تهران این روزها هستند. وضعیت حملونقل عمومی در تهران با سالها قبل قابل مقایسه نیست. آن وقتها اتوبوسهای قراضه، مردم را جابهجا میکردند. مردم در این اتوبوسها تابستان از گرما مینالیدند و زمستان از سرما به خود میپیچیدند اما حالا همه اتوبوسها مجهز به سیستمهای گرمایشی و سرمایشی است و ناگفته نماند که با همه اینها نباید آرمانگرایی کنیم.
زندگی شهری بسیاری از معادلات را برهم زده و سبک زندگی آدمها را تغییر داده است. بیتعارف بگویم الان، آنقدر فراغت ندارم که به خانه همسایهام بروم. آنقدر فراغت ندارم که دو، سه ساعت در ترافیک بزرگراه همت معطل شوم تا به خانه دخترخالهام بروم. وضعیت کلانشهرها این اجازه را به آدمها نمیدهد که مثل قبل زندگی کنند. دلم از هوای آلوده پایتخت هم پر است. من در محله دستگردی زندگی میکنم و مثل همه آدمهای این شهر در این هوای آلوده نفس میکشم و هیچکاری از دستم بر نمیآید، اما به نظرم تا زمانی که هر روز صدها پلاک نمره میشود و صدها خودرو روانه خیابانهای شهر میشود نمیتوان امیدی به بهبود اوضاع داشت.
از من که گذشت. نسل ما عمر خودش را کرده و شاید چند صباح دیگر اصلاً اثری از این نسل باقی نماند، اما دلم به حال آیندگان میسوزد. مسئولان باید فکری به حال آنها کنند. من تا آنجا که بتوانم ماشین شخصیام را بیرون نمیبرم. یک ماشین هم کم شود، غنیمت است اما حالو هوای تهران با این نسخه یکطرفه من خوب نمیشود و باید تصمیم قاطعانهای گرفت. البته این را هم بگویم که غرغر کردن ما و شکایتمان از اوضاع تأثیری در شکل و شیوه اداره شهر ندارد. پس توصیه میکنم به جای گله مداوم، کمی به آینده خوشبین باشیم.