امیرحاجرضایی سفر را دوست دارد؛ و البته اگر چاشنی فوتبال هم داشته باشد که چه بهتر
پیر فوتبال و سفر شدهام
عیسی محمدی
بعید است که اهل فوتبال باشید، اما این چهره را به یاد نیاورید. تن صدا، نوع بیان، اطلاعات و اعتماد به نفس و سوابقی که داشته و البته صمیمیت و راحتی کتمانناپذیر او، باعث شده است تا به یکی از بهترین کارشناسان فوتبال تلویزیون ایران تبدیل شود. از آن آدمهایی که وقتی گوشی را بر میدارد، نیازی نیست بپرسید؛ « آقای امیر حاجرضایی؟» چون که تن صدایش، فریاد میزند که خود او دارد با شما صحبت میکند. قرعه این هفته مسافرخانه روز هفتم، به نام امیر حاجرضایی افتاده؛ محبوبترین کارشناس فوتبالی تلویزیون ایران و البته بازیکن و مربی سابق فوتبال. به واسطه همین فوتبالی بودن هم، اطلاعات و تحلیلهایی که ارائه میدهد، مورد توجه مردم و اهالی فوتبال قرار میگیرد. این مربی سابق تیم ملی فوتبال، البته خیلی هم اهل سفر و سفر رفتن است. روی هم رفته، فوتبال، سفر، کتاب و فیلم، سرگرمیهای جدی و عاشقانه او را میسازند. حاجرضایی، برادرزاده طیب حاجرضایی، شخصیت معروف پیش از انقلاب است که در گفتوگوهای مختلف نیز از عموی خود صحبت و نقل خاطره میکند. با این چهره دوستداشتنی، درباره سفر، فوتبال، کتاب و دیگر برشهای زندگیاش به گفتوگو نشستهایم.
آقای حاجرضایی، در این 74سالی که از خدا عمر گرفتهاید، چقدر به سفر رفتهاید؟
در دورانی که خردسال و نوجوان بودم، پدرم خیلی به عتبات عالیات و سفرهای مذهبی علاقهمند بود. در نتیجه زیاد با خانواده به این سفرها میرفتیم. این باعث شد تا در آن دوره چند باری به عراق سفر کنم. بعدها که بزرگتر شدم و در مسیر فوتبالی قرار گرفتم، مسافرتهای فوتبالی من زیاد شد؛ چه برای شرکت در کلاس در فرانسه یا رقابتهایی که پیش رو بود یا ورکشاپهایی که در شهرستانها برگزار میشد و... سفرهای داخلی من هم خیلی زیاد بود، چون تعداد کارگاههایی که برگزار میشد و بابتشان دعوت میشدم، خیلی بالا بود. درست است که مسئله اصلی این سفرها فوتبال بود، اما در پس آنها جهان گستردهای از فرهنگها و آدمها و زبانها و سبک زندگیهای مختلف را میدیدم که وجه مشترک همهشان عشق به فوتبال بود و این عشق آنها را دور هم جمع کرده بود. در واقع یکی از آموزگاران من همین سفرها بودند؛ چه در داخل و چه در خارج. هنوز هم علاقه زیادی به مسافرت کردن دارم، حالا اگر چاشنی فوتبال داشته باشد که چه بهتر.
بیشتر سفرهای شما اجباری بوده یا اختیاری یا ترکیبی از هر دو؟
من سالیان سال است که که هیج توافقی با گردانندگان فوتبال کشورم ندارم و این، به اعتقادات و سلایق من بر میگردد که با این امر فاصله دارد. بنابراین کار رسمی انجام نداده و نمیدهم و از طریق فدراسیونها و هیأتها و کسانی که در فوتبال رسمی هستند، به سفر نرفتهام. همه این سفرها شخصی و علاقهمندانه بوده؛ تماس گرفتهاند و رفتهام.
ضمن اینکه اگر هم دوست نداشتید، نمیرفتید و کسی نمیتوانست جلوی شما را بابت این کار بگیرد...
فوتبال را خیلی دوست دارم. از این سفرها هم خیلی استقبال میکردم و میرفتم. شاید باورتان نشود که در یک سفر دو و نیم روزه به استان گلستان، بابت برگزاری کارگاهها به شهرهای کردکوی، گرگان، مینودشت، گنبد، بندر ترکمن و... رفتم و در همه آنها کلاس داشتم. همه کلاسها را هم با ذوق و شوق و انرژی بالا برگزار میکردم. لذت میبردم که بچهها و مربیها و... را سر کلاسها میدیدم و انتقال تجربه میشد و چه آرزوهای بزرگی هم داشتند. حتی یادم هست در سفری که به گنبد داشتم، با پیشکسوتانی که مثل من خودم عاشق فوتبال بودند، نشستیم و درباره عشقمان صحبت کردیم؛ اصلاً بحث درس و انتقال اطلاعات و... نبود.
به واقع مجمع عاشقان فوتبال بود دیگر، نه؟
دقیقاً همین تعبیر جالبی است که میگویید. آنها مثل خود من، پیر فوتبال شده بودند و به آن عشق میورزیدند. زندگی من با فوتبال طی شد و گذشت؛ عاشق بودیم دیگر.
شما بالاخره پیر سفر هستید یا پیر فوتبال؟
اگر بگویم پیر فوتبال، واقعیتر است.
اگر همزمان سفری صد روزه به دور دنیا و بازدید از آکادمی بارسلونا به شما پیشنهاد شود، کدام را انتخاب میکنید؟
حتماً دومی را انتخاب خواهم کرد، بدون هیچ شک و تردیدی.
سفرهایی که رفتهاید، صرفاً پرداختن به فوتبال بوده یا اینکه نکتههایی هم از آنها یاد گرفتهاید؟
دوجانبه بوده. هم آموختهام و هم آموزاندهام. فرض کنید همین کلاسهای فرانسه که میرفتیم، کلی پای حرفهای استادان مختلف نشستیم و اطلاعات جدید و... یاد گرفتیم. یا به سفرهایی که در قالب معلم فوتبال میرفتم، اصلاً با عشقهای عجیبی در مناطقی دورافتاده روبهرو میشدم. در یکی از شهرستانهای شمال شرقی کشور، که کوهستانی و سرد است، در آبانماه دیدم که بچهها سر تمرین آمدهاند و هوا هم بهشدت سرد است. چون گرمکن نداشتند داشتند از سرما کبود میشدند، ولی دست از تمرین بر نمیداشتند. آنجا بغضم گرفت که مگر 50دست گرمکن چیست که مسئولان به این بچهها نمیپوشانند تا اذیت نشوند! وقتی به تهران میآمدم سعی میکردم از طریق افرادی که دستشان به دهانشان میرسید، کارهایی بکنم و مثلاً توپ، گرمکن و... بخرم و بفرستم. اما در نهایت متوجه شدم که عشق واقعی را آنها دارند، نه من که این همه امکانات دارم و دم از عشق به فوتبال میزنم.
اگر بخواهید پاسخ غیرفوتبالی به این سؤال بدهید چه میگویید؟
من در این سفرها اینقدر انسانهای خوب دیدهام که بدون هیچ تواضع و فروتنی، باید اشاره کنم که احساس حقارت کردهام. خاطرهای را میگویم که 100نمونهاش در شکلهای مختلف اتفاق افتاده. به شهرستانی رفته بودم و شباهنگام، بارندگی شدیدی هم شروع شد. ماشینی مرا سوار کرد تا به مقصد برساند. بنده خدایی با ماشین قراضه لکنتهای مسافرکشی میکرد و همه داراییاش همان ماشین کهنه بود. وقتی خواستم کرایه را حساب کنم، مرا که شناخت با حالت خاصی گفت که یعنی من 100تومن هم قابل نیستم؟ اصلاً با یک حالتی این جمله را گفت که شوکه شدم و هنوز هم توی ذهنم مانده. واقعاً فردی با آن حد از گرفتاری مالی چنان مناعت طبعی داشت، برایم خیلی به یاد ماندنی بود. سریع گفتم که من دستم خوب است و برکت دارد، وگرنه چنین جسارتی نمیکردم. یا افرادی که همه دارایی و سرمایهشان یک چرخدستی بود که با آن باقلا و لبو داغ و... میفروختند و وقتی مرا میشناختند و میدانستند که فوتبالی هستم، میخواستند به نوعی در این عشق شریک شوند. یا اینکه در رشت، میخواستیم برویم و فیلم «شبی که ماه کامل شد» خانم آبیار را ببینیم. به هیچوجه از ما پول نمیگرفتند. مدام میگفتم که بابا، من دوست دارم این فیلم را ببینم، بگذارید راحت باشم. اما قبول نمیکردند و قسم میخوردند که به خدا از شما ناراحت میشویم. یا در فرانکفورت که همراه تیم ملی فوتبال رفته بودم، گیت ورود را گم کردم. کارتی داشتیم که یک طرفش انگلیسی نوشته بود. وقتی مأمور فرودگاه کارتم را دید، پرسید فوتبال؟ البته با لهجه خاص آلمانی فوتبال را تلفظ میکرد. گفتم بله. به من گفت همراهم بیا. مرا تا خود گیت ورود برای پرواز برد، درحالیکه شناختی از من نداشت. اینها فقط بهخاطر فوتبال بود که باعث شده بود تا دوستی و وحدتی اینچنینی بین انسانها اتفاق بیفتد.
فکر کنم سؤال اصلی ما باید عوض بشود: سفر، چطور باعث شد تا بیشتر به عشق اصلیتان یعنی فوتبال بپردازید؟
ببینید، حتی اگر در تهران هم باشم و سفر نروم، زندگی ما همینطور است. یعنی هفتهای نیست که همایشی و نشستی و کارگاهی برگزار نشود و دعوت نشویم. همین چند وقت پیش بود که یکی از انتشاراتیها، رونمایی کتابی مرتبط با فوتبال را داشت که من هم دعوت بودم. رفتم و با نویسندگان و منتقدان و اصحاب فرهنگ دور یک میز نشستیم و بیشتر آشنا شدیم. آنجا چیزهایی یاد گرفتم. برای سخنرانی به دانشکدهها که میروم باز هم چیزی یاد میگیرم یا یاد میدهم. کل زندگی ما تعلیم و تعلم است. من به کتاب و سینما هم علاقه زیادی دارم و به همین دلیل به انجمنها و جلسات اکران خصوصی زیادی میروم. اینها همهاش برای من آموزش و تبادل اطلاعات و تجربه جدید است و باعث میشود تا ساکن نباشم.
کارشناسان فوتبالی و غیرفوتبالی زیادی در تلویزیون داشتهایم، اما تنها عده کمی بارز و محبوب شدهاند. شما جزو این گروه هستید. میشود ادعا کرد که مجموعهای از سفرها و کتابها و فیلم دیدنها و... شما را به چنین جایگاهی رسانده؟
من در حرفهام، اول بهطور غریزی و بعد آگاهانه چند کار را دوست داشتم و انجام میدادم. یکی از این کارها کتاب خواندن بود. مدام کتابهای تازه نشر یافته انتشاراتیهای مختلف را دنبال میکردم. حتی به مسافرت که میروم چند تا کتاب با خودم میبرم. اگر هم تمامشان کنم، به کتابفروشیهای مقصد رفته و کتابی میخرم. سینما هم زیاد میروم و فیلم هم زیاد میبینم، مخصوصاً توی خانه. در کتاب «سهگانهای از پپ گواردیولا» که آقای خیابانی عزیز زحمت ترجمهاش را کشیده، درابتدای کتاب شعر زیبایی از پابلو نرودا آمده است:«به آرامی آغاز به مردن میکنی/اگر سفر نکنی/اگر کتابی نخوانی/اگر به اصوات زندگی گوش ندهی/اگر از خودت قدردانی نکنی... به آرامی آغاز به مردن میکنی/اگر برده عادات خود شوی/اگر همیشه از یک راه تکراری بروی/اگر روزمرگی را تغییر ندهی...» این شعر نرودا خیلی تأثیرگذار است. انسانی که ساکن باشد کمکم شروع به مردن میکند. البته من نظر و عمق نگاه نرودا را ندارم، ولی فضای ذهنی آنها روی من هم اثر میگذارد و یاد میگیرم و بدون آنها زندگی برایم سخت میشود. این نویسندگان و فیلمسازان با نگاهشان خیلی دارند باعث سرزندگی من میشوند. اخیراً کتاب 700صفحهای یادداشتهای آلبر کامو را تمام کردم. همچنین مجموعه «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست را تمام کردم که واقعاً کار سنگینی بود. فکرش را بکنید که پروست فقط 60صفحه از کتاب را تنها به روحیات یک فرد اختصاص داده. بعد از اتمام این مجموعه، تازه یک کتاب زمینه به قلم شادروان مهدی سحابی-که مترجم پروست بود- خواندم تا درست شبیه یک کتاب کمکدرسی، کمکم کند که بفهمم این نویسنده چه منظوری داشته. اینها روی من خیلی اثر داشته؛ هرچند در این مورد هم باید پروستشناسها صحبت کنند و من فقط اثری که گرفتهام را بیان میکنم.
مطالعه رمان هفت جلدی مارسل پروست واقعاً کار هر کسی نیست، باید خواننده حرفهای و پای کار باشی تا بتوانی تمامش کنی. واقعاً همه را خواندهاید؟
بله. من هیچ کتابی را نصفهنیمه زمین نمیگذارم. چون اگر این کار را بکنم برایم عادت میشود و دیگر نمیتوانم مطالعه را حرفهای دنبال کنم. در کنار این مباحثی که گفتم، سفرها نیز باعث شدهاند تا روح من جلا پیدا کند. خود مسیر و چیزهایی که در مقصد میبینی و... فوقالعاده است و اثربخش. اگر به سفر نروی وسعت روح و ذهن پیدا نمیکنی. اینطور نیست که توی کتابخانه بنشینید و فقط کتاب بخوانید. باید بروید و جهان پیرامون را ببینید و با فرهنگ و فولکلور و سبک زندگی مردم بیشتر آشنا شوید.
پس در نهایت میشود گفت که موفقیت شما، نتیجه مجموعهای از سفر و مطالعه و تخصص ورزشی شما بوده است؟
کاملاً درست است.
اگر سفرهای شما را از زندگیتان خط بزنند، چه باقی خواهد ماند و چطور شخصیتی خواهید داشت؟
قطعاً شخصیتم آسیب جدی خواهد خورد. البته من غالباً ابا دارم که درباره خودم صحبت کنم. اما اگر من صاحب آگاهی شده و دیدگاهی پیدا کرده باشم که به درد اطرافیانم بخورد، در آن صورت این وسعت دید را مدیون سفرهایم هستم. اگر سفرها نبودند، قطعاً چنین نگاه و نگرشی پیدا نمیکردم. شاید مثل آدمی که سکته کرده و نیمی از بدنش فلج شده، میشدم. البته من در برابر کسانی که وسعت دید دارند، بهحساب نمیآیم و از این بابت عذرمیخواهم. چون سؤال کردید، پاسخ دادم. در نهایت اینکه، من همیشه سعی کردهام مصداق نوشته آن نویسندهای باشم که میگوید زندگیتان را دست نخورده تحویل مرگ ندهید. دلم میخواست این رویه را داشته باشم. حالا اینکه تا چه اندازه موفق شده باشم، به نگاه بیرونی بستگی دارد.
خودتان را جهاندیده میدانید؟
نه، اکیداً.
چرا با این قطعیت پاسخ منفی میدهید؟
ببینید، جهاندیدگی یعنی پختگی به سبک طی طریق. من طی طریقی نکردهام که به پختگی مورد اشاره شما برسم. اینکه صرفاً تعداد سفرها را لحاظ کنیم شرط نیست. شاید بیشتر سفرهایی که رفته باشم، سطحی باشد و عمقی در آن وجود نداشته باشد. برای پختگی، باید صاحب دیدگاه و نگرشی بشوید. به این منظور طی طریق لازم است و صرفاً سفرهای مکانیکی و سطحی کارگشا نیست. من بیشتر سفرها را گذرا رفتهام و با نیت طی طریق نرفتهام.
این ایده شما، شبیه ایده پائولو کوئیلو در کتابهایی مثل «کیمیاگر» و «خاطرات یک مغ» و... نیست؟
بله، شبیه آن است.
جناب حاجرضایی، در این سن و سال چه چیزی حالتان را خوب میکند؟
(بغض میکند و صدایش میگیرد) حال من بستگی به حال مردمم دارد. حال مردمم اگر خوب باشد من هم حالم خوب است. حالم خوب نیست آقای محمدی؛ اصلاً حالم خوب نیست. یکی از دوستانم دخترش را در لواسان دفن کرد. رفتم به او تسلی بدهم. در ماجرای هواپیمای بوئینگ از دست رفته بود. وقتی مرا دید، گفت «اینو باید چی کار کنم؟» یعنی هیچ واژه و کلمه و تعبیری نداشتم برای آرام کردنش، همینطور داشتم نگاهش میکردم. واقعاً هیچ واژهای نمیتوانست جواب این پدر را بدهد. واقعاً حال خوبی ندارم، قصد هم ندارم ادا و اصول دربیاورم، دارم راحت صحبت میکنم. من 74سال دارم و بدون تعارف، در بخش پایانی عمرم هستم و بحث لوس کردن و این جور چیزها هم نیست. بهدلیل بافت خانوادگی و محل زندگی و رشد و نوع کاری که داشتهام، با مردم رفتوآمد زیادی کردهام و میان آنها بودهام. دیگر خودتان میدانید وضعیت چگونه است و همین امر، باعث شده تا حالم خوب نباشد. چنین وضعیتی هر انسانی را که رگههایی از انسانیت دارد، ناراحت میکند.
امیر حاجرضایی از کارشناسان و تحلیلگران دنیای فوتبال است که سابقه بازی و مربیگری هم داشته است؛ این تصویر به؛ روزهای بازی او در تیم فوتبال برق تهران در سالهای دور مربوط میشود
کتابی خواهم نگاشت
از من میپرسید که به نوشتن سفرنامه هم فکر کردهام یا نه. راستش را بخواهید پاسخ منفی است. البته دستنوشتههایی دارم ولی بیهمتی و تردید باعث شده تا تبدیل به کتاب نشود. البته ممکن است در آیندهای نزدیک کتابش کنم. الان دو تا کتاب پیش چشمم هست که میتواند نمونه خوبی برای این منظور باشد. یکی کتاب «نوتبوک» ژوزه ساراماگو است که بیشتر نوشتههای آن حالت وبلاگنویسی دارد که نویسنده در فراغت خودش و در واکنش به وقایع ریز و درشت دنیای دور و برش نگاشته. مورد دوم هم کتاب «این مردم نازنین» رضا کیانیان است که شامل رفتوآمدهای این چهره سینمایی مابین مردم و اظهار لطف آنها و نکتههای دیگر است. من همچنین یادداشتها و نکتههایی دارم که تا حالا همتش نبوده که تبدیل به کتابش کنم. امیدوارم با الگو قرار دادن چنین نمونههایی، بتوانم کتابی در این زمینه منتشر کنم.
هر سفر، چند نکته
سفر به آدمی وسعت دید و بینش میدهد. هر سفری خوب است، اما سفری به شما بینش میدهد که عمیق باشد، نه ظاهری. اگر از من درباره نخستین پیشنهاد سفر برای جوانان بپرسند، پاسخم چنین خواهد بود: بهنظرم سفر دو مرحله دارد؛ مرحله اول این است که ببینند چطور باید آماده شوند و کجا بروند و برای چه میروند و هدف چیست. البته برای جوانان این سفرها سخت است و غالباً به سفرهای سرخوشانه میروند؛ هرچند به واسطه مشکلات اقتصادی این سفرهای سرخوشانه هم کمتر شده است. اما به هر حال هر سنی اقتضائات خاص خودش را دارد. در سنین بالاتر افراد ترجیح میدهند که دور هم بنشینند و صحبت کنند و خاطرات گذشته را مرور کنند. اما جوانان انرژی زیادی داشته و دوست دارند بروند و همه جا را ببینند. اما اگر در همان سفرها هم چند تا نکتهای یاد بگیرند، بینتیجه نخواهد بود.