• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
یکشنبه 20 بهمن 1398
کد مطلب : 94752
+
-

خونبهای خاک

خونبهای خاک

جواد طوسی- روزنامه‌نگار

 چقدر فیلم ساختن در روزگار این‌ریختی، به «حال و روز» آدم بستگی دارد؛ آن‌هم آدمی با خصوصیات مسعود کیمیایی که عادت ندارد نسبت به دنیای مؤثر خود بی‌تفاوت باشد. اگر در این مواجهه و تأثیرپذیری دستت باز باشد و لکنت بیان پیدا نکنی و دل و دماغ داشته باشی، می‌توانی به تعادل میان فرم و محتوا برسی، در غیر این صورت با کمرنگ‌شدن خط قصه، موقعیت‌های جذاب تنها پل ارتباطی با تماشاگر هستند. کیمیایی در فیلم‌هایی چون «قیصر»، «داش‌آکل»، «خاک» و «سرب»، هم در خط قصه و هم ایجاد موقعیت‌های پرکشش موفق بوده است. اما فیلم‌هایی هم داشته که با خط قصه‌ای نه‌چندان پررنگ، محصول «موقعیت و فضاسازی» بوده و در میانشان «گوزنها» سرآمد همه است. «خون شد» را می‌توان جزو این‌دسته از فیلم‌های کیمیایی به‌شمار آورد که تصویرگر حال و روزِ این روزگارش است. اگر او به بعضی از فیلم‌هایش (مثلا قیصر و قهرمانش) ارجاع می‌کند، این یک ادابازی تالیف‌گونه نیست، بلکه حدیث نفس این زمانه‌اش است که گویی ریشه در یک ضرورت تاریخی دارد. آدمِ این روزگار کیمیایی، فضلی (سعید آقاخانی) است؛ مردی تنهای تنها که در سایه می‌آید و نهایتا در سایه گم می‌شود. عشق و تکیه‌گاه عاطفی او (ثریا) را اصلا نمی‌بینیم و فقط چندجا خودش و یا بعضی افراد خانواده اسمش را می‌آورند. بازگشت فضلی به خانه (مثل قیصر) همراه با فاجعه است. ولی فاجعه این دوران، شنیدن خبر خودکشی خواهر و مرگ برادر بزرگ‌تر نیست. حالا فاجعه را در ازهم‌پاشیدگی خانواده و ازدست‌رفتن سند خانه می‌بینیم. در جایی از فیلم (مادرنَه) نامادری خانه می‌گوید: «مرد تِرَک‌خورده آخرشه که خدا اون روزو نیاره.» فضلی به‌عنوان ضد‌قهرمان معاصر کیمیایی با آگاهی از اوضاع پریشان خانه و خانواده نمی‌خواهد آدم تِرَک‌خورده باشد و اینگونه تقدیر محتومش را زمزمه می‌کند: «دوباره دعوا، دوباره زخم و خون.» و با این وقوف، مناسک قهرمان‌شدنِ ناگزیر را مرحله‌مرحله به‌جا می‌آورد. آدم‌های منتخب کیمیایی در این مقام، اهل رجزخوانی نیستند و حرفی که می‌زنند باید عمل شود. فضلی با چنین پیش‌زمینه تاریخی، دیدگاه و جهان‌بینی و حرکت کنشمندانه‌اش را این‌طور توضیح می‌دهد: «خونه یعنی همه‌چی... دلم می‌خواد همه‌چی‌رو جمع‌وجور کنم، دلم می‌خواد چراغ خونه‌رو روشن کنم.»
نگاه این زمانه کیمیایی تلخ‌تر از همیشه است. در فصل دیوانه‌خانه «رضا‌موتوری»، شاهد نبردی ذهنی با اسلحه‌های چوبی بودیم. اما در اینجا ارکستر دیوانگان، سازهای ناکوک می‌زند و کسی تمایل به بیرون رفتن از آن آرامسایشگاه ندارد. حالا در «خون شد»، فضلی قبل از بازکردن تیغه چاقو و اجرای قصاص و عدالتِ دلخواهش، تنها مشتری حمامِ عمومی آن شهر کوچک است که خودش را می‌شوید و بدنش را لیف می‌زند. همانگونه که جلوتر او و برادرش مرتضی (سیامک صفری) تنها عابرینِ آخر شب لاله‌‌زار خلوت و هویت‌باخته‌ای هستند که در گوشه‌ای از آن بچه‌های بی‌خانمان پوستر فیلم‌های «ماجرای نیمروز» فرد زینه‌مان و «مشعل و کمان» ژاک تورنر را می‌فروشند. نوستالژی از این دِفُرمه‌تر سراغ دارید؟
متوسل‌شدن فضلی به خشونت، ناشی از کشف و شهودی است که تصویری هولناک از انسان از اصل دورافتاده ارائه می‌دهد؛ انسان‌های سرشار از خوی حیوانی. در چنین دنیایی استفاده از همان سلاح قدیمی (چاقو) یک انتخاب و تجهیز ناگزیر است. در صحنه‌های دیدنی از فیلم، فضلی بعد از کشتن آن مرد سلطه‌گر و شستن صورت خونینش می‌خواهد چاقوی خونی را در آب رودخانه بیندازد، اما تردید می‌کند و منصرف می‌شود و تیغه را می‌بندد و در جیبش می‌گذارد. انگار کسی به او نهیب می‌زند «هنوز با این چاقو کار داری». این کشمکش درونی و خودباوری و واقع‌بینی، در یک تنازع بقای فردی خلاصه نمی‌شود و ابعاد گسترده‌تر و سرزمینی پیدا می‌کند. فضلی این دوران، برای حفظ قداست خانه همچنان باید با نیروی شر درگیر شود و زخم بزند و زخم بخورد که نشانه‌های عینی‌اش را در فصلی می‌بینیم که او و برادرش مرتضی برای به دست آوردن سند خانه به «مرکز تجارت جهانی» در میدان فردوسی می‌روند. همه اِلِمان‌ها و عناصر موجود در این لوکیشن با یک جامعه پارادوکسیکالِ به هرز رفته و از خط عدالت دورافتاده که پول و اقتصاد بیمار و حرامزاده در آن تنیده شده، همخوانی دارد. قهرمان تنها و ناسازگار و کنشمندی چون فضلی در این کافرستان، ضربه می‌زند و ضربه می‌خورد و برای به چنگ آوردن سند خانه خون می‌دهد. قهرمانی خاکستری با این شمایل معاصر، آدم‌های با اصل و نسب خانه را برمی‌گرداند و چراغ خانه را روشن می‌کند و خودش همچون تک‌سواران فیلم‌های وسترن از خانه جا می‌ماند و زخم‌خورده در کوچه خیال خاطره‌های ما زمین می‌خورد و آرام به‌پا می‌خیزد و در سیاهی گم می‌شود.
«خون شد» تصویری شفاف و صمیمانه و هویتمند از یک فیلمساز ریشه‌‌دارِ همچنان سرپا و عدالتخواه است که هنوز در اوج تنهایی، به ستیزی ناگزیرو نابرابر می‌اندیشد.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :