• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 21 اسفند 1396
کد مطلب : 9468
+
-

چهره های زلزله

میان زلزله زدگان ماجرای برخی از آنها بیشر از بقیه رسانه‌ای شد

گزارش
چهره های زلزله

زلزله ویرانگر 21 آبان‌ماه سال 96خانه‌های زیادی را ویران و ساکنان شان را داغدار کرد. در آن روزهای پر‌تب‌وتاب هر روز خبر تازه‌ای از مناطق زلزله‌زده مخابره می‌شد و زلزله در دل خود ماجراهای زیادی داشت؛ ماجراهایی که باعث شد چند نفر از زلزله‌زدگان به‌دلیل شرایطی که در آن قرار داشتند به چهره‌هایی مشهور تبدیل شوند. در این گزارش به بررسی زندگی 5 چهره مشهور زلزله، 4‌ماه پس از این حادثه می‌پردازیم.


قدردان کمک‌های مردم هستم




2روز بعد از زلزله، کانال همشهری تصاویر مردی را منتشر کرد که پسر سه‌ماهه‌اش را در آغوش گرفته بود و در ویرانه‌های خانه‌اش قدم می‌زد. او که فرهاد صفری نام دارد توضیح می‌داد که چگونه همسرش، جان پسر سه‌ماهه‌شان به نام آرین را نجات داده اما خودش زیر آوار جان‌باخته است. او علاوه براین، 2فرزند خردسالش را نیز از دست داده بود و فقط آرین برایش باقی‌مانده بود. فرهاد که در روستای تپانی سکونت داشت می‌گفت 2 روز است که پسرش گرسنه مانده و اگر کمک نرسد ممکن است پسرش هم تلف شود. هر چند این تصاویر افکار عمومی را جریحه‌دار کرد اما موجب شد سیل کمک‌ها به روستای تپانی روانه شود. تعداد زیادی از افراد خیر که برای کمک به مناطق زلزله‌زده رفته بودند سراغ فرهاد و آرین را می‌گرفتند و همین کمک‌ها موجب نجات آرین و دلگرمی فرهاد شد. حالا که 4‌ماه از آن روزهای سخت گذشته فرهاد می‌گوید که اگر کمک‌های مردمی نبود معلوم نبود که چه بلایی بر سر او و پسرش می‌آمد. او می‌گوید: «آن روزها، تلخ‌ترین روزهای زندگی‌ام بود. همسر و فرزندانم را از دست دادم. آنها را با دستان خودم از زیر آوار بیرون کشیدم و پرپرشدن عزیزانم را به چشم دیدم. باید خودتان را جای ما بگذارید تا متوجه حرف‌هایم شوید. اما در همان روزهای سخت وقتی دیدم که مردم به ما محبت دارند من هم تصمیم گرفتم که زودتر روی پاهای خودم بایستم». او ادامه می‌دهد: «فیلمی که از طریق همشهری از من پخش شد باعث شد کمک‌های زیادی به روستای ما شود. این فیلم در زندگی من و اهالی روستا تأثیر زیادی داشت. حالا هر وقت هرکس از اهالی روستا کاری در استانداری و اداره‌های محلی دارد من را همراه خودش می‌برد. من هم هر کاری از دستم بر بیاید انجام می‌دهم». اما حالا فرهاد و پسرش چه وضعیتی دارند ؟ او می‌گوید: «هنوز که هنوز است از نظر روحی وضعیت خوبی ندارم و دوست دارم پیش پسرم باشم. به همین دلیل می‌خواهم گاوداری‌ای را که کنار خانه‌مان بود به مغازه خواربارفروشی تبدیل کنم تا هم درآمدی داشته باشم و هم کنار پسرم باشم. من و آرین با خواهرم زندگی می‌کنیم. پدرم هم چند روز قبل سکته کرد و فوت شد. او در زلزله آسیبی ندیده بود اما غصه من و زن و بچه‌ام را که از دست داده بودم می‌خورد. خیلی شکسته‌شده بود و بی‌قراری می‌کرد تا اینکه چند روز قبل فوت شد و او را هم کنار عزیزانم دفن کردیم. به‌خاطر باران‌های شدیدی که آمد پسرم سرمای شدیدی خورد و مدتی مریض بود. البته بیشتر زلزله‌زدگان در این مدت از سرما رنج می‌بردند و همه بیمار بودند اما حالا اوضاع بهتر شده است. کمک‌های مردم ما را آرام و به زندگی امیدوار کرد». فرهاد هم مثل بیشتر آنهایی که در زلزله داغ دیدند در هر فرصتی سر مزار عزیزانش می‌رود تا کمی آرام شود؛ «جایی که زن و بچه‌هایم دفن هستند در نزدیکی خانه‌مان است. وقتی زلزله آمد نزدیک‌ترین جایی که امکان دفن آنها بود یک قطعه زمین برای منابع طبیعی بود که همه اهالی روستا عزیزان‌شان را که فوت شده بودند آنجا دفن کردند. اوایل من هر روز می‌رفتم سرمزارشان. اما به این نتیجه رسیدم که گریه‌کردن برای آنها فایده‌ای ندارد و باید فکر آرین، تنها یادگار همسرم باشم. همسر و فرزندانم همیشه برای من زنده هستند. دوست دارم برای عزیزان از دست‌رفته‌ام کار خیر انجام دهم و برای خوشحالی آنها به افراد بی‌بضاعت کمک کنم. بعد از حادثه تا 60 روز شب‌ها نمی‌خوابیدم و تا صبح گریه می‌کردم. زلزله علاوه بر خانه‌ام، روحم را هم ویران کرد. اما این روزها هم می‌گذرد و باید تلاش کنیم روی پای خودمان بایستیم و به فکر آینده باشیم. از طرف من به مردم بگویید پدر آرین دست‌بوس زحمت‌های مردم است و امیدوار است روزی بتواند محبت مردم را جبران کند.»


نگران آینده‌ام



شاید حتی شنیدنش هم هولناک باشد اما در زلزله سرپل ذهاب مردی در یک لحظه 27نفر از نزدیکانش را زیر آوار از دست داد. این مرد 60ساله که عزیز آزادی نام دارد ساکن روستای کوئیک حسن در حوالی سرپل ذهاب است. او یکی دیگر از افرادی بود که به‌خاطر این داغ سنگین نامش سرزبان‌ها افتاد و به یکی از چهره‌های زلزله تبدیل شد. درحالی‌که به‌نظر می‌رسد روزهای سخت زلزله‌زدگان سپری شده است اما آزادی می‌گوید که تازه سختی‌ها رسیده است. او درددل‌هایش را اینطور شروع می‌کند: «زلزله برای‌مان تلخ و سنگین بود. من 4فرزند دارم که در این حادثه هیچ کدام آسیب ندیدند اما زلزله برادرم، فرزندانش، عموزاده‌هایم و در مجموع 27نفر از عزیزانم را از من گرفت. من با دستان خودم آنها را به خاک سپردم. صحنه‌هایی را به چشم دیدم که تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم». اما این نخستین مرتبه‌ای نیست که آزادی چنین مصیبتی را تجربه می‌کند؛ «در زمان جنگ ما 8سال آواره بودیم. 8سال درد کشیدیم و به سختی زندگی کردیم. آن زمان هم مثل حالا آواره بودیم و سختی‌های زیادی کشیدیم. اما زلزله کار خداست و ما هم راضی هستیم به رضای خدا. هرچه باشد تحمل می‌کنیم اما از دولت توقع داریم که به دردمان برسد. خانه‌ام در زلزله کاملا خراب شد. گوسفندانم از بین رفتند. عزیزانم جلوی چشمانم جان دادند. حالا نزدیک 4‌ماه گذشته و توقع داریم دولت خانه‌های‌مان را درست کند. اما وقتی می‌روم برای پیگیری می‌گویند بودجه نداریم. در این مدت در روستا کوئیک حسن که حدود 180خانوار دارد، فقط 2خانه را ساخته‌اند. تعداد کمی هم ستون‌هایش را زده‌اند اما هنوز سقفی بالای سر هیچ خانواده‌ای نیست.» آزادی که بازنشسته است نگرانی بزرگش به‌خاطر فرزندانش است؛ فرزندان برومندی که با وجود تحصیلات‌شان بیکار هستند. او می‌گوید: «من بازنشسته هستم و زیاد توانایی کار کردن ندارم اما همه دلمشغولی‌ام 4فرزندی است که دارم. من پدر 3پسر و یک دختر هستم که همگی لیسانس دارند اما بیکار هستند. روزهای اولی که زلزله اتفاق افتاده بود اینجا شلوغ‌تر از همیشه بود. افراد زیادی برای کمک آمده بودند؛ هم سازمان‌های دولتی و هم مردم. تا مدتی هم کمک‌ها ادامه داشت اما حالا ما مانده‌ایم و خانه‌های‌مان که آوار شده است. حالا دیگر حتی هیچ‌کس سراغ‌مان را هم نمی‌گیرد». حالا که نوروز در راه است داغ دل زلزله‌زدگان بیشتر از همیشه تازه می‌شود؛ چرا که آنها باید در کانکس‌ها و چادر‌ها سال نو را آغاز کنند. آزادی آهی می‌کشد و می‌گوید: «قبلا از چند هفته مانده به عید نوروز اینجا همه خانه‌تکانی می‌کردند و به پیشواز عید می‌رفتند. همه دلشان شاد بود و بهار که می‌رسید مردم خوشحال می‌شدند. رسم‌و رسوم نوروزی که داشتیم اجرا می‌کردیم اما حالا دیگر هیچ‌کس حتی با رسیدن نوروز هم خوشحال نمی‌شود. درد‌های ما بیشتر از آن است که با رسیدن نوروز بخواهیم شادی کنیم. سال‌های قبل وضعیت خوب بود. عزیزان‌مان کنارمان بودند. زمین‌های کشاورزی‌مان آباد و گوسفندان‌مان سرحال بودند اما زلزله همه‌‌چیز را از ما گرفت؛ حتی دلخوشی‌های کوچک را. ما زنده‌ایم اما مردن از این زندگی‌کردن برای‌مان بهتر است. ما دیگر هیچ دلخوشی‌ای نداریم. من دیگر هیچ آرزویی در دنیا ندارم به‌جز اینکه فرزندانم سالم باشند و بتوانند زندگی خوبی داشته باشند. دلمشغولی من فقط آنها هستند».

داغی که هنوز تازه است



وقتی خانه‌ها ویران شدند، همه به چادرها پناه بردند. زمستان هم سرمایش را با خود به سرپل ذهاب برده بود. زندگی در چادرهای هلال‌احمر تجربه تازه‌ای برای زلزله‌زدگان بود و برای آنها خطرات زیادی داشت. چند نفر به‌دلیل روشن‌کردن آتش و زغال در فضای بسته چادر دچار گازگرفتگی شدند. در این میان جوانی به نام فرزاد هم در روستای کِفروباباکه در منطقه بزمیرآباد به‌دلیل اتصال سیم برق و آتش‌گرفتن چادر‌شان سوخت و جانش را از دست داد. آن روز باران شدیدی می‌بارید و فرزاد در چادر خوابیده بود. پدر و مادر پیرش هم با او بودند اما ساعتی بعد وقتی باران بند آمد آنها از چادر بیرون رفتند اما فرزاد همچنان آنجا بود. برق که همزمان با بارش باران قطع شده بود چند دقیقه بعد وصل شد اما یک جرقه موجب آتش‌سوزی شد. همه فکر می‌کردند فرزاد از چادر بیرون رفته است اما او آنجا خواب بود. در چشم به‌هم‌زدنی چادر شعله‌ور شد و درحالی‌که از دست هیچ‌کس کاری بر نمی‌آمد پسر 20ساله در میان شعله‌های آتش جانش را از دست داد. از دست‌دادن فرزاد داغ سنگینی برای خانواده‌اش بود؛ داغی که پدرش عسکر صیادی می‌گوید که با گذشت چند‌ماه هنوز سرد نشده است. او که خودش هم این روزها حال و روز خوشی ندارد و بیمار است می‌گوید: «فرزاد کوچک‌ترین پسرم بود که با من و همسرم زندگی می‌کرد و عصای دستم بود اما این حادثه او را از ما گرفت. همه امید من و همسرم فرزاد بود. دوست داشتیم دست‌مان باز شود تا او ازدواج کند و شاد شویم اما آتش‌سوزی چادرمان داغ بر دلمان گذاشت». اما یکی از دلایلی که این داغ هنوز سرد نشده عذاب وجدانی است که پدر فرزاد می‌گوید دارد؛ «بعد از این حادثه من و همسرم مدام عذاب وجدان داشتیم. چرا که پسرمان در چادر جلوی چشمان‌مان سوخت و ما کاری از دست‌مان بر نمی‌آمد. حالا هم همسرم در بیمارستان بستری است. او علاوه بر پوکی استخوان مشکلات کلیوی هم دارد و مدام دیالیز می‌شود. همسرم باید تحت نظر پزشک باشد و به اتفاقات بد فکر نکند اما هم او و هم من یک لحظه نمی‌توانیم از فکر پسرمان غافل شویم. فرزاد مدام جلوی چشمان‌مان است.» او ادامه می‌دهد:«در زلزله خانه‌مان آوار شد و قرار است با وام 30میلیون تومانی که به‌خاطرش 60میلیون تومان از ما سفته گرفته‌اند خانه‌مان را بسازند اما ما زیاد نمی‌توانیم ساخت خانه‌مان را پیگیری کنیم چرا که مدام در راه بیمارستان هستیم؛ هم خودم هم همسرم. زندگی‌مان رنگ و بوی قبلی را ندارد. در آبادی ما فکر نمی‌کنم کسی بتواند حتی یک جفت کفش برای بچه‌اش بخرد. دیگر دلمان خوش نیست. در سختی هستیم. اصلا کسی یادش نیست که عید در راه است. هیچ‌کس به فکر نوروز نیست». 

خواهر فداکار

یکی دیگر از چهره‌هایی که در جریان زلزله سرپل‌ذهاب مشهور شد دختری 13ساله به نام هانیه بود. هنگام وقوع زلزله درحالی‌که همه برای نجات جانشان از خانه فرار می‌کردند هانیه متوجه خواهر سه‌ساله‌اش به نام هدی شد و او را در آغوش گرفت تا از زیر سقف خانه بیرون ببرد اما خودش به‌شدت مصدوم شد و حتی تا یک قدمی قطع نخاع پیش رفت. خبر فداکاری هانیه به سرعت در خبرگزاری‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر شد و از او چهره‌ای فداکار و به یادماندنی ساخت. با اینکه چند‌ماه از زلزله گذشته است اما هانیه هنوز همه آن چیزی را که آن شب اتفاق افتاد به‌خاطر دارد. او می‌گوید: «آن شب، پیش از زلزله اصلی، یک زلزله آمد که من به همراه مادرم، برادرم و هدی خواهرکوچکم بیرون آمدیم. اما وقتی دیدیم خبری نیست و چون هوا کمی سرد شده بود دوباره به خانه برگشتیم. چند دقیقه گذشت. هر کدام سرگرم کاری بودیم و من درس می‌خواندم و هدی در گوشه‌ای خوابیده بود. ناگهان زلزله دیگری آمد که شدیدتر بود. خانه به‌شدت تکان خورد. برق قطع شد. همه وحشت کردیم و به طرف در فرار کردیم اما یک‌دفعه یاد هدی افتادم که خواب بود. دوباره به داخل سالن برگشتم تا نجاتش دهم. از در و دیوار خاک می‌ریخت. خیلی ترسیده بودم اما باید هر طور که شده خواهرم را نجات می‌دادم. به هر زحمتی که بود او را بغل کردم و به طرف در رفتم اما در لحظه آخر یک تیر آهن روی کمرم افتاد اما به هدی آسیبی نرسید. چند دقیقه بعد همسایه‌ها من را هم نجات دادند اما کمرم آسیب زیادی دیده بود. اول نمی‌توانستم دست و پایم را تکان دهم و می‌گفتند ممکن است قطع نخاع شده باشم اما چند روز بعد بهتر شدم و خطر از سرم گذشت».



آوای زندگی در بیمارستان صحرایی

میان خبرهای تلخ زلزله سرپل‌ذهاب یک خبر کمی از تلخی‌ها کم کرد؛ زنی روستایی که در‌ماه آخر بارداری‌اش بود یک روز پس از زلزله دچار درد زایمان شد و دخترش را در بیمارستان صحرایی سرپل ذهاب به دنیا آورد. خبر تولد این دختر که نامش را آوا گذاشتند میان خبر مرگ صدها نفر یک نشانه بود؛ نشانه‌ای از ادامه حیات و امید به آینده. پدر آوا در تهران کار می‌کرد و علی جان آقا ویسی پدربزرگ آوا، عروسش را به بیمارستان منتقل کرد. او درباره شبی که نوه‌اش به دنیا آمد می‌گوید: «شب عجیب و غریبی بود. سر شب بود که به بیمارستان شهدای سرپل ذهاب رفتم و یکی از تلخ‌ترین صحنه‌های عمرم را دیدم. بخشی از بیمارستان خراب شده بود و جنازه‌های زیادی آنجا بود. خبری از پزشکان نبود و هیچ‌کس نمی‌دانست باید چه کار کند. وقتی به خانه برگشتم شب شده بود. گفتند عروست درد زایمان دارد. من هم او را سوار ماشینم کردم و بدون اینکه امیدی داشته باشم او را از روستای‌مان به بیمارستان شهدا بردم. این بار که وارد شدم دیدم چند چادر را به هم وصل کرده و یک بیمارستان صحرایی به راه انداخته‌اند. کمی امیدوار شدم که نوه و عروسم زنده می‌مانند. بعد از آن، پزشکان مشغول شدند و چند ساعت بعد آوا به دنیا آمد».  او درباره انتظاری که در بیمارستان صحرایی برای به دنیاآمدن نوه‌اش کشیده می‌گوید:«چند پزشک زن دور
و اطراف عروسم بودند. با اینکه امکانات زیادی نداشتند اما خیلی زحمت کشیدند و نوه‌ام را سالم به دنیا آوردند. وقتی صدای گریه آوا را شنیدم اشک شوق ریختم. بچه را بغل کردم، گفتم خدایا شکر که در این وضعیت بچه‌مان سالم به دنیا آمده است. به‌جز من همه آنهایی که در آنجا بودند هم خوشحال شدند. آوا نخستین کسی بود که بعد از مرگ صدها نفر از همشهری‌هایم به دنیا آمد و همه از به دنیاآمدنش خوشحال شدند». وی ادامه می‌دهد:« وقتی فهمیدم نوه‌ام سالم است با پسرم تماس گرفتم و گفتم خیالت راحت باشد و دخترش سالم است. او هم در تهران ماند و چند روز بعد به روستا برگشت. بعد با چند تکه چوب و گونی یک گهواره برای آوا درست کردیم و مدتی بعد هم به ما یک کانکس دادند. مدتی بعد هم شناسنامه گرفتیم». مرد روستایی درباره وضعیت این روزهای نوه‌اش می‌گوید: «خانه پسرم در حال نوسازی است اما در کل کمک‌ها کمتر شده است. امیدوارم ما را فراموش نکنند. بالاخره حادثه خبر نمی‌کند. زلزله شهر را به‌هم زد. اما از کمک‌ها راضی هستیم. باید کم کم خرابی‌ها را بسازیم و همه جا را آباد کنیم».

این خبر را به اشتراک بگذارید